Saturday, September 22, 2007

جنگ يا صلح

(راستی مدتهاست که به خودم گفته ام بجای نوشتن مفت و مجانی، يا کتابی بخوانم يا سعی کنم در ژورنالی در زمينه تخصص خودم مقاله ای چاپ کنم، تا اينکه جماعت را از درون خودم آگاه کنم و آنها را در بازيهايشان ياری رسانم)

سالها پيش، هروقت معلمی (معمولا در مورد فيزيک يا رياضی) حرف اشتباهی می زد، دستم را بلند می کردم و بدون توجه به حاشيه، نظرم را می گفتم،
سال دوم دبيرستان، جدال سختی با معلم فيزيکمان که حاج آقایي بود داشتم، در در انتهای ثلث به جای 19.25 نمره 17 در کارنامه ام ثبت شد.
رفيق صميمیي که آن زمانها داشتم و بغل دستم می نشست، آرام اين را زمزمه می کرد که :

هر آن کهتر که با مهتر ستیزد، چنان افتد که ديگر بر نخيزد

يا زمانی ديگر که با مردی درگير شدم که ادعا می کرد در يک لوله دو اينچی حرارت مرکزی، در آن واحد آب در دو سو می تواند جريان داشته باشد.
(من متوجه شده بودم که پمپ شوفاژ به دليل بسته بودن مدار قادر به ايجاد جريان نيست، اما ايشان اين لوله را پيدا کرده بودند که قادر بود آب را در آن واحد ببرد و بياورد)

اين جنگهای بی فايده سبب شد تا روزهايي ديگر، به جای درگير شدن با کسی، همواره از درگير شدن اجتناب کنم. اين درگير نشدن، بيشتر چيزها، از جمله حقوق خودم را نيز شامل می شدد. خودم سعی می کردم که بر اساس اصول رفتار کنم و اگرکسی را می ديدم که اينگونه نيست به خودم می گفتم که ايشان نمی فهمند و به جای مطالبه حقوقم به حال آنها تاسف می خوردم.

به ياد دارم که در دوره سربازی، در برابر رفتار سختگيرانه ارتشيها، تنها تلاشم ساکت نگه داشتن آن بشرهای ناهموار بود، رژه ها را می رفتم، از بلندگوی ميدان در ساعت 3 بامداد نگهبانی می کردم، ....

در مقابل کسانی بودند که ناراحتیشان را در مقابل اينگونه رفتارها پنهان نمی کردند، دائم از دوری از خانواده يا نوعروسشان می ناليدند و اصرار داشتند که در دوره آموزشی بجای اينکه از آنها برای نظافت پايگاه کار بکشند، وظيفه کشف معادن موجود در محوطه پايگاه! را بر عهده شان بنهدند

يا زمانی که صاحبخانه خسيسم به درخواست مودبانه ام برای پارک دوچرخه ام در حياط خانه اش نه می گفت و می گفت که بايد دوچرخه ام را داخل اتاقم ببرم (اين ماجرا را قبلا نوشته ام)، بدون بحث و استدلال - که مثلا آوردن دوچرخه درون خانه ممکن است ديوارها را زخمی کند- حرفش را قبول می کردم و در عوض دنبال خانه جديد می گشتم.


چنين رفتار منفعلانه ای را نبايد ستود. گاهی چنين اخلاقی با عنوان صبور بودن و تحمل داشتن ترغيب می شود، اما چنين فکری کاملا اشتباه است.

جامعه متشکل از انسانهايي نيست که به صبور بودن و تحمل داشتن کسی اهميت بدهند. هرگاه کسی از حق خود می گذرد، اکثريت قريب به اتفاق جامعه دليل آن را ترس شخص و يا عدم لياقت شخص برای حقوقش می دانند و در موارد آينده بيشتر به پايمال کردن حق آن شخص مايل می شوند. به ياد داشته باشيم که بيشتر رفتارها و اخلاقيات، پايه شان در ترس هست.
(حتی احترامی که مردم برای پزشکان، اساتيد دانشگاه و ثروتمندان و مديران بلند پايه قايلند به نوعی به ترسشان از عواقب احترام نگذاشتنشان بر می گردد.)

نتيجه نجنگيدن شخص برای حقوقش اين هست که در آينده حقوقش بيشتر پايمال شود، اما اگر کسی بجنگند، شايد نتواند در آن مورد بخصوص حقش را تماما دريافت کند ولی در آينده حقوقش کمتر زير پا گذاشته خواهد شد.


مردم جايي که زورشان از طرف بيشترهست يا حدودا برابر هست يا احتمال باخت نيست هميشه درگير می شوند، مثال: درگيری با نماينده فروش شرکت خودروسازی، درگيری با گارسون رستوران، مردم معمولی در چنين شرايطی بسيار نادرهست که حقشان خورده شود و درگير نشوند، اگر در چنين حالتی درگير نشوند، عوام درگير نشدنشان را حمل بر ضعفشان خواهد کرد.
در شرايط عادی عوام تنها جايي دم بر نمی آورند که زورشان به زور طرف نمی چربد به عنوان مثال، وقتی شخص يا نظامی قدرتمند حقشان را می خورد، مردم دم برنمی آورند. در اينجا قدرتمند بودن به معنای توانايي اجرای کارهای مثبت نيست، همين که کسی يا نظامی بتواند دمار از روزگار مخالفانش درآورد و مبارزه و مخالفت را برايشان پرهزينه سازد، فرد يا نظام قدرتمندی تلقی خواهد شد.