Wednesday, November 29, 2006

دایره المعارف طنز!

ما تا اين دايره المعارف را نديده بوديم تصور می کرديم خارجکی ها استعداد طنز ندارند!
بعضی از جالبترين مقالات:

Wednesday, November 08, 2006

حاج آقا جک ولش

اين روزها دارم کتاب خاطرات جک ولش مديرعامل بسيار موفق جنرال الکتريک را می خوانم.

(و جک پسرجک، مهندس شيمی و دخترباز بود بابايش به گلف بازی کردن ترغيبش کرد تا آداب مديران را بياموزد- البته بابايش کنترلرقطار و کارمند بود و گلف بازی ايشان با توپ چمع کنی برای بزرگان شروع شد
ننه شان اين يکتا پسر را پس از دخل بستن و دعا نوشتن و به چاه جمکران انداختن در سن چهل سالگی زاييده بود و بنابراين اين يکتا پسر از همان کودکی دارای اعتماد به نفس بسيار بسيار بسيار بسياری بود و در خوش تيپی مفرطش با وجود قد کوتاهش شکی نداشت )

حالا چند تا از اصول جک ولش را برايتان می نويسم:

سياست نيروی انسانی
1. حمايت کامل و تشويق 20 درصد بالای نيروی کار
2. تشويق 70 درصد باقيمانده به پيروی از بيست درصد بالا
3. قطع پاداش و مزايا برای 10 درصد پايين (نيروهای کم بازده) و سعی در جايگزين کردن (اخراج آنها)

انتخاب صنايع رتبه اول و رتبه دوم

جنرال الکتريک تنها در صنايعی بايد حضور می داشت که در صنعت مربوطه حرف اول را بزند يا اينکه تنها يک رقيب برتر از خود داشته باشد. صنايعی که در آنها مزيت جندانی نداشت (مانند تهويه مطبوع) واگذار می شد.


مطالب ديگری هم هست که اگر بشود بعدا خلاصه اش را برايتان تعريف خواهم کرد، ولی شما هم
اگر به اينترنت پرسرعت دسترسی داشتيد مصاحبه های زير را که در دانشگاههای مختلف انجام شده را ببينيد (البته آنجوری که من ديدم توی دانشگاههای مختلف جان کلامش يکی بوده است).
(به نقل از ويکی)

Thursday, September 28, 2006

مانيفيست حاج مهدی

Even though there are bastards around us, It will not stop us from seeking our fair share of life.

ترجمه:
اگرچه اطرافمان پر از حرامزاده هاست، ما از تلاش برای بدست آوردن سهم منصفانه مان از زندگی دست برنخواهيم داشت.

حاج مهدی انار الله برهانه

Monday, August 14, 2006

تحليل حاج مهدی از حال گيری از فارغ التحصيلان ايرانی در آمريکا

شايد در جريان حالگيری از کسانی که می خواستند در مراسم فارغ التحصيلان دانشگاه صنعتی شريف در آمريکا شرکت کنند، باشيد.

گروهی اين اقدام را در مقابله با لحن و گفته های کاندوليزا رايس و حتی جورج بوش می دانند که در سخنانشان ملت ايران را ملتی قابل احترام شمرده و آنها را از حکومت اسلامی جدا دانسته بودند .

همچنين گروهی بر سر پوش نهادن رسانه های آمريکايي فارسی مانند صدای آمريکا و راديو فردا (وابسته به وزارت خارجه آمريکا) بر اين ماجرا خرده گرفته اند.

اعتقاد من اين هست که در حکومت آمريکا نيز مانند حکومت ايران جناحها و عقايد مختلف حاکمند. همانگونه که از حقوق بگيران دولت ايران، کسانی از سعيد مرتضوی داريم تا کسانی مثل دکتر علينقی مشايخی و...، در دولت آمريکا نيز سازمانهای مختلف با اهرمهای گوناگون در گیر روابط ايرانيان با آمريکاييان هستند.

آنچه که بديهی هست، وجود گروهی از آمريکاييان هست که بنا به دلايل مختلف (از جمله ساختن يک لولو سر خرمن از ايران جهت فروش تسليحات و ...) علاقه دارند که دشمنی میان ايران و آمريکا عميق تر شود.

اينان به خوبی می دانند که تاثير روانی چنين عملی در بين نخبگان ايرانی چه خواهد بود (طبيعتاً آنها را از آمريکا دور و به رژيم ايران نزديک خواهد کرد)، به اين ترتيب، در بازيهای آتی، هواداران دشمنی ايران و آمريکا، خواهند توانست از ايران غولی بسازند که نخبگانش نيز همگام با حکومت اسلامی، به آمريکا و آمريکاييان کينه می ورزند. پيامد چنين چيزی در حکومت آمريکا، تحريمهای بيشتر فنی، علمی و اقتصادی خواهد بود.


لذا من فکر می کنم بهتر است اين ماجرا را زياد به روی خودمان نياوريم و فراموشش کنيم، در مقابل آرزو داشته باشيم ايرانیان بيشتری با تلاش و کوشش به جايگاهی در آمريکا دست يابند که به بهبود روابط ايران و آمريکا کمک کند و ايرانيان آينده را از ارج و احترام بيشتری بهره مند سازد.



آيا من زياده از حد خوشبينم؟

Saturday, July 29, 2006

نيلس بوهر و حاج آقا فاينمن

اين روزها کتاب خاطرات فاينمن رو می خوندم:

خاطره ملاقاتش با نيلس بوهر را خيلی جالب ديدم که براي شما هم نقل می کنم:

نيلس بوهر و پسرش از دانمارک به لوس آلاموس آمده بودند. در آن زمان آنها فيزيکدانهای بسيار مشهوری بودند (حتی برای کله گنده ها) و بوهر خدايشان بود.
اولين باری که او آمد،ما در يک جلسه بوديم ، همه می خواستند فقط او را ببينند،و بنابراين در آن جلسه که ما مسايل و مشکلات بمب را بررسی می کرديم، آدمهای زيادی حاضر بودند.

من در آن جلسه در گوشه ای عقب ميز بودم، و فقط يک کمی از نيلس بوهر رو از بين کله های سايرين ديدم.
صبح روز ديگری که او قرار بود بيايد، من يک تلفن دريافت کردم:
-سلام: فاينمن؟
-بله
-من جيمز بيکر (نام مستعار پسر نيلز بوهر) هستم، من و پدرم می خواهيم با تو صحبت کنيم...
- من، فاينمن ؟ من فقط .. (در آن زمان فاينمن خيلی جوان بود و هنوز از دانشگاه فارغ التحصيل نشده بود)
-بله، هشت صبح خوب هست؟

...

هشت صبح به دفتر بوهر رفتم و آنجا نيلس بوهر بزرگ می گويد: ما روی بمب کار می کرديم و داشتيم فکر می کرديم که چه جور می توانيم آن را کاراتر بکنيم، ما اين ايده را داريم:...
فاينمن- نه اين کار نخواهد کرد

-اين يکی چی؟

-اين يکی بهتر هست، اما اين مشکل مسخره رو داره.
..

ما دو ساعت بحث کرديم و ايده های مختلف را زير و رو کرديم و آخر کار نيلس بوهر گفت که حالا ما می توانيم کله گنده ها را صدا کنيم.

بعدها پسر بوهر اصل قضيه را برايم تعريف کرد:

پس از جلسه قبلی، نيلس بوهر به پسرش گفته بود: " اسم اون يارو که اونجا اون عقب نشسته بود رو خاطرت مياد - او تنها کسيه که از من وحشت زده نيست، و دفعه بعد که من می خواهم يک اشتباه احمقانه بکنم به من خواهد گفت، بنابراين دفته بعد که خواستيم راجع به ايده ها بحث کنيم، اينايي که هميشه میگن بله، بله، دکتر بوهر به دردمان نخواهند خورد. اين بابا رو پيدا کن و ما اول با اون بحث خواهيم کرد."

من هيچوقت حساب نمی کردم که با کی دارم صحبت می کنم، من فقط به فيزيک اهميت می دادم، اگر عقيده ای احمقانه بود، می گفتم احمقانه هست، و اگر به نظر خوب می رسيد می گفتم خوبه.

من هميشه اونجور زندگی کرده ام، اين يه روش خوب و لذت بخشيه، اگه بتونين از عهده ش بر بياين.
من خوشبحتم که می تونم تو زندگیم اين کار رو انجام بدم.

پی نوشت: اين مطالب پيش از اين در کتاب "Surely You're Joking, Mr. Feynman!" نيز آمده است که متن کامل اين کتاب را از اينجا می توانيد پيدا کنيد. (به همه کسانی که به کار علمی علاقه مندند خواندن اين متن جالب انگيزناک را توصيه می کنم)

Tuesday, July 18, 2006

سرهنگ و زنش

زن سرهنگ يک عمر برايش چای آورد، غذا پخت، و فداکاری کرد و ...
زن سرهنگ يک عمر در حسرت "يک دستت درد نکند" سرهنگ سوخت.
در ذهن سرهنگ چه می گذشت?

Friday, July 07, 2006

سخنان گهربار استاد عزيز ما!

This Guy is trying to cheat me!

ترجمه: اين شخص سعی می کند سر من کلاه بگذارد!


توضيح:

اين سخن گهر بار در مورد يکی از استادان جوان گفته شده که پس از آمدن به دانشگاه ما و صرف مدتی جهت پروژه ای مشترک با استاد عزيز ما، تلاشی برای پيدا کردن کار در يکی از دانشگاههای آمريکايي نموده بودند،


This Guy is Trying to teach me philosophy!


اين شخص سعی می کند به من فلسفه ياد بدهد
!

توضيح:
استاد عزيز ما و دانشجوی دانشمندشان مقاله ای نوشته بودند و تمام رفتارهای يک سيستم را در بازه زمان و با انتگرال گيری از معادلات ديفرانسيل -که کار عبث و از لحاظ محاسباتی سنگينی هست- بررسی کرده بودند، يکی از داوران مقاله، پيشنهاد کرده بودند که از روشهای تحليلی برای پيش بينی رفتار سيستم استفاده شود، سخن گهر بار دوم در پاسخ اين داور نادان آفريده شده است!

Saturday, June 24, 2006

سخن گهربار اصغر آقا

اصغر س. يکی از رفقای پدرم بود که از دختران زمانه دختر رَز را به همسری برگزيده بود و لذا از دشمنان درجه يک مادرم به شمار می آمد.

يکبار در مسافرتی ، اصغر آقای ما با کسی خوش زبان و با معلومات همراه شده بود و اين کس را به خانه اش مهمان کرده بود.

اين مهمان ناشناس هم در مقابل جيب اصغر آقای ما را خالی کرده بود و برگهايي از دسته چکش را دزديده بود و با جعل امضايش، او را به دردسری چند ماهه انداخته بود.

اصغر آقا داستانش را که برايمان تعريف کرد، حرفی جالب برايم زد که امروز به ناگهان دوباره به خاطر آوردم و از آن لذت بردم:

"درست است که گاهی از نارفيقان ضربه ديده ام، اما، من آنقدر از مصاحبت رفيقانم لذت برده ام که به خاطر نامردمی چند نارفيق، دست از جستجوی دوستان جديد بر نمي دارم."

Tuesday, June 06, 2006

مانيفيست سوم اکبر گنجی

مانيفيست سوم اکبر گنجی را خواندم.

قسمتهای ابتدای آن اعلاميه را جالب ديدم، اما در ادامه مبحث، گنجی وارد بحثهايي مانند محيط زيست شده. از خودم پرسيدم آيا اکبر گنجی می خواهد برای ملت ايران رل ويلی برانت و آندره ساخاروف را بازی کند؟

هميشه احساس می کنم گروهی از ما گاهی به دليل کمی اعتماد به نفس، به جای تکيه بر حکم عقل و احساسمان، در جستجوی راهی هستيم که قبلاً در غرب امتحان شده است.

خيلی از انسانهای پاک جانشان را در اين راه گذاشتند که اصرار داشتند کوههای البرز بايد همانند کوههای سيراماسترای کوبا باشد.

Thursday, June 01, 2006

دنيا از ديد کوتوله ها

آدمهای کوتوله و پست، نگاه محقری به همه چيز دارند. مواظب باشيد دنيا را تنها از ديد آنها نبينيد.

مثال:بعضی از آشنايان، ادعا دارند که تمام دختران غربی .... هستند و اصولاً نبايد به طرفشان رفت وگرنه باعث بدبختی می شوند. در اينان که دقت می کنم، می بينم خود من از اخلاق و رفتار و جهانبينی اين افراد خوشم نمی آيد، چه برسد به يک دختر. به گمانم اگر دخترهای مثلاًً چينی هم اينها را اگر تحمل می کنند تنها جهت برآورده ساختن غرايز هست.

در مقابل دوستانی دارم که روابط موفقی با دختران غربی داشته اند. اين دوستانم خودشان انسانهاي والايي هستند.

يا در مدرسهدانش آموزان رذل ادعا می کنند که تمام بچه های ديگر معلم خصوصی دارند، معلم ها تبعيض قايل می شوند، در کنکور خانواده شهدا را به دانشگاه راه می دهند و ...

اما بسياری از کاردرستها، سرشان را پايين می اندازند و تنها درس را ياد می گيرند و از آن لذت می برند و به مراتب والا می رسند.

در شرکتها رذلها و گشادها ادعا می کنند که بايد حتما پارتی داشت تا مثلا رشد کرد، کس يا کسانی هرگز اجازه نخواهند داد مديران از کسانی غير از سفيد پوستها باشند و ...

در مقابل کاندوليزا رايس سياه را در يکی از مواضع بسيار قدرتمند حکومت آمريکا داريم. جک ناصر لبنانی الاصل را زمانی به عنوان مديرعامل فورد داشتيم و ....

به خدا، به پير، به پيغمبر، اگر هيات مديره شرکت جنرال موتورز بداند که زشت ترين، و مسلمان ترين و خاورميانه اي ترين شخص دنيا قادر هست اين شرکت را به سود دهی برساند، در استخدامش به عنوان مدير عامل ترديد نخواهد کرد.

زندگی زيباست

ديشب فيلم "زندگی زيباست" روبرتو بنينی را ديدم. فيلم در باره مردی يهودی هست که عاشق زنی جوان می شود و با او ازدواج کرده، خانواده ای خوشبخت تشکيل می دهد. پس از پنج سال، فاشيستها قدرت می گيرند و او و پسر پنج ساله اش را به اردوگاه کار اجباری تبعيد می کنند. همسر مسيحی او نيز با اراده خود به آنها می پيوندد، اگرچه در اردوگاه زنها جدا از مردها نگه داشته می شوند.

در اردوگاه، مرد يهودی تمام تلاشش را می کند تا پسرش تلخی زندگی را احساس نکند. او اينگونه به پسرش می باوراند که تمام آنچه اتفاق می افتد يک بازی هست. در اين بازی برنده تيمی هست که زودتر به امتياز 1000 برسد و به برنده يک تانک جايزه خواهد شد.

سرانجام قدرت فاشيستها درهم شکسته می شود، اگرچه مرد کشته مي شود.

Wednesday, May 31, 2006

مجالس عمومی

برگزارکننده هندی هست: همسر خود را بياوريد!

برگزارکننده کانادايي هست: ورودی قبل از ساعت شش مفت است، بعدش شش دلار (دخترها سر ساعت ميايند!)

برگزار کننده ايرانی هست: بودجه مفت گرفته ايم، بخور بخور هست. (در نتيجه همه ايرانی ها ميايند!)

برگزار کننده چينی هست: غذای چينی به قيمت نيم دلار فروخته خواهد شد. (در نتيجه همه چينی ها می آيند!)

برگزار کننده ترکيه ای هست: باقلوا به قيمت پنج دلار فروخته خواهد خواهد شد. ( در نتيجه آلمانی ها و فرانسوی ها می آيند!)

Sunday, May 21, 2006

کلمن های زنگ زده

ظرفهای دو جداره را ديده ايد که برای گرم نگه داشتن غذا استفاده می شوند؟ بنا به ملاحظات تکنيکی درون اين ظرفها خيلی کوچکتر از بيرون آنها می باشد.
اين ظرفها از بيرون بزرگ به نظر می آيند، اما درونشان هميشه کوچک هست.

حال فرض کنيد مدلی از اين ظرفها را داريد که پنجاه سال پيش ساخته شده و داخل آن هم از ورق آهن ساخته شده است. ورق آهنی هم در اثر گذشت زمان زنگ زده است.

اگر در چنين ظرفی خواستيد آش بخوريد، بايد مواظب باشيد قاشقتان به جداره برخورد نکند، زيرا در اينصورت لايه ای زنگ از اين جداره کنده خواهد شد و کامتان را تلخ خواهد کرد.

بعضی آدمها هم اينگونه هستند، از بيرون بزرگ به نظر می آيند، اما اگر به سراغشان رفتی بايد به حجم کوچکی از آش بی مزه شان قانع باشی، اگر با قاشقت خواستی حجم بزرگی را بگردی، بايد آماده چشيدن زنگار درونشان باشی!

Monday, May 15, 2006

ماشين دارين؟

امروز ظهر با رفيقم در مورد اهميت داشتن ماشين برای دختران صحبت می کردم. من آنقدر در بانک دارم که بتوانم يک تويوتای کرولای نو بخرم (البته خريد خودروی نو برای من احمقانه هست)، ليکن هزينه بيمه و بنزين و پارکينگ مرا از خريد خودرو در شرايطی که نياز چندانی به آن ندارم منصرف می کند.

بعد از ظهر چند نفر از دوستان ايرانی رفيقم(شامل دو دختر و چهار پسر) به خانه او آمدند و با هم برای خوردن چای بيرون رفتيم.

وسط چايي خوردن يکی از دخترها که خوشگلتر از ديگری بود از همه پرسيد کدامتان ماشين داريد! ما هم خنده ای پنهان با رفيقمان رد و بدل کرديم.
من البته اين حق را به طايفه مونث می دهم که برای زندگی آينده خود دنبال شرايط مرفه تری باشد، می دانم که حتی مادران هم پسران پولدارترشان را به ديگر پسرانشان ترجيح می دهند.

اما بافندگان لاف اصرار دارند:

The personality of a man is what is important for a lady!

Monday, May 08, 2006

فيلمهای هفته

اين هفته فيلمهای سيندرلا من و مونيخ را ديدم که فيلمهای جالبی بودند.
بعدش هم رفتم از فروشگاه امپرياليستي وال مارت يک مجموعه بيست فيلمی از جان وين را خريدم.
خلاصه اين روزها توی اتاقمان جشنواره سينما برقرار هست.

Thursday, May 04, 2006

وداع

چند وقت پيش از پروازم نوشته بودم.

امروز اين مطلب را از مردی در تگزاس ديدم:
....۳-اینها باز می‌گذره و می‌گذره و می‌گذره، تا می‌رسی به تخمی‌ترین لحظه که خداحافظی توی فرودگاه باشه. من فکر می‌کردم دیگه اون سخت‌ترین لحظه زندگیم بوده تا اون لحظه ولی خوب روزهای سختتری هم انتظارمو می‌کشید. دلم نمی‌خواد ادای مداحان اهل‌بیت رو دربیارم ولی وقتی توی فرودگاه پدرم و برادرم رو بغل کردم، تنها لحظاتی بودن که نتونستم جلوی گریه‌امو بگیرم. هنوزم دردم میاد وقتی یادم میاد. از اون دردناکتر اینه که یکی اون گوشه وایساده و گریه می‌کنه که برات از همه زندگیت عزیزتره و به‌خاطر قوانین .... اون مملکت، چه قوانین نانوشته عرفی و چه قوانین نوشته اجتماعیش، نمی‌تونی حتی بری بغلش کنی و لااقل یه قول الکی بهش بدی که عزیزم همه‌چی درست می‌شه. امروز که به اون روز فکر می‌کنم واقعا فکر می‌کنم این قوانین کثافت چیه که ما واسه خودمون درست کردیم؟ یعنی کی واقعا انقدر نفهم بوده که گفته اگه کسی رو دوست داری حق نداری برای فهمیدن دردش هم یه لحظه بغلش کنی؟ ....

Sunday, April 30, 2006

حيات دوباره ادبيات در وبلاگها

من زمانی خيلی غصه می خوردم که تقريباً همه نويسندگان درست و حسابی ايران از بازماندگان دوره آزادی 1320-1332 بودند و پس از آن تعداد بسيار کمی نويسنده قابل توجه داشتيم. اين روزها وبلاگها جای نشريات آزاد آن روزها را گرفته و انصافاً شاهد ظهور قلمهای شيرين و ذهنهای پخته اي هستيم.
به عنوان مثال نثرهای علی قديمی يا دکتر اميد يا ملاحسنی در کانادا
شيرينيشان کمتر از نوشته های رسول پرويزی و ... نمی باشد!

Saturday, April 29, 2006

در وصف دختران يونانی!

تمام دختران عالم يک طرف،دختران يونانی يک طرف بنا به دلايل زير:

1. خوشگلترين از همه لحاظ!
2. بسيار با ادب تشريف دارند. (جامعه يونان جامعه ایست مرد سالار، دختران يونانی هم به جای اينکه قرتی بازی و روشنفکر بازی و فيمينيست بازی در بياورند، اين را قبول کرده اند و دور سر مردان می گردند!)

3. به لحاظ اينکه دولت يونان با دولت ترکيه مساله دارد، در کتابهای تاريخشان ايران را آنقدر گنده کرده اند که همواره تاريخ ايران همسايه يونان باشد، بنابراين برای ايرانی ها احترام وافری قايل هستند!
(برخلاف ترکيه ایها و پاکيشتانی ها و اعراب و ساير گده گوده های اطراف)

ما اينها را از رفيقمان که زمانی در دوره فوق ليسانسش در لندن دوست دختر يونانی داشت شنيده ايم و او آن ثقه و امين بودی که موی در کار وی نخزيدی!

نکات غم انگيز: کل جمعيت يونان 10 ميليون نفر هست، حالا دختران يونانی دم بخت که در مملکت خراب شده ما باشند، تعدادشان مسلماً انگشت شمار خواهد بود!

خدای خوب و مهربان آن موقعی که نوبت چينی هاو هندی ها بوده اصلاً صرفه جويي نکرده است، نوبت يونانی ها که رسيده، فقط 10 ميليون! البته بايد قبول داشت که درست کردن چينی ها احتمالاً با ماشين خراطی دستی و اره و مغار هم امکان پذير هست، اما برای درست کردن يونانی ها حتماً سی. ان. سی. و سی. ام. ام. لازم هست.
اين بريتيش ليلاندها را هم احتمالاً کله شان را در زير زمينی در اسکاتلند با تراش چولچستر ساخته اند و بقيه اعضای بدنشان را هم احتمالا با خمير سنگگ پزی درست کرده اند !

خطاب به حضرت باری:
اوزووه اويون چيخارتما، دوزعمللی باخ جهانه،
نظری ز روی رحمت بيزه ايله گاه گاهی!

نکات خوشحالی انگيز: شهر ما يک محله برای يونانی ها دارد، ما زمانی در اين محله زندگی می کرديم، به سلمانی يونانی هم می رفتيم، اما از آنجا که جوان و نادان بودِيم به عقلمان نرسيده بود که زياد به بقالی يا نانوايي يونانی برويم!

حالا می فهمم که چرا اين خان دايي ما همواره گذرش به يونان می افتاده است!
راستی يادم رفت به اين پسر خاله قبرس نشينم توصيه کنم به فکر يک جفت خواهر قبرسی يونانی باشد تا رسم مقدس باجناقی پدرانمان را تکرار کنيم!

موخره: ما الان فهميديم که از مخالفان جدی فيمينزم، جماعت چرچ گوئر می باشد. بنابراين همينجا تمام متلکهايي را که به فيمينستها گفته ايم پس می گيريم و استغفار می طلبيم!

موخره 2: چو رسی به طور سينا، ارنی مگوی و بگذر
که نیرزد این تمنا، به جواب لن ترانی

Friday, April 28, 2006

سخنان دکتر جليل مستشاری


دکتر جليل مستشاری زمانی رئیس پدرم بوده است. علاوه براين ايشان از مولفان کتاب مشهور شيمی عمومی هيات مولفان می باشند.

سخنان ايشان را از سایت http://www.iransocialforum.org/public/06020902.htm پيدا کردم و به لحاظ اينکه ممکن است در ایران قابل مشاهده نباشد در اینجا تکرار می کنم.

پتروشیمی ایران به کجا میرود ؟

سخنان دکتر جلیل مستشاری در برابر مسئولان پتروشیمی




دكتر جليل‌ مستشاري‌: مشكل‌ اول‌ من‌ آن‌ است‌ كه‌ اصولاً علاقه‌اي‌ به‌ شركت‌ در چنين‌ جلساتي‌ ندارم‌. علت‌ آن‌ روشن‌ است‌ علم‌ و فن‌ در قدرتهاي‌ سياسي‌ تأثيرگذار نيست‌ يا بهتر بگويم‌ توان‌ اثر ندارد. هر مقدار كه‌ حق‌ با علم‌ و فن‌ باشد باز به‌ علت‌ آنكه‌ حق‌ قضاوت‌ با سياست‌ است‌ حكم‌ هم‌ به‌ نفع‌ آنها تنفيذ مي‌شود. طبعاً در چنين‌ شرايطي‌ آدمي‌ كوشش‌ مي‌كند كار بي‌حاصل‌ نكند. از طرف‌ ديگر اگر هم‌ مسائلي‌ مطرح‌ كنم‌، شما تصورتان‌ اين‌ خواهد بود كه‌ من‌ بد بين‌ يا ناتوان‌ از شناخت‌ زحمات‌ هستم‌ يا قدر نمي‌دانم‌. همين‌ تصور شماست‌ كه‌ كار مرا دشوار مي‌كند. مشكل‌ دوم‌ من‌ مربوط‌ به‌ برداشتي‌ است‌ كه‌ از توسعه‌ دارم‌. به‌ ويژه‌ توسعه‌ي‌ ايران‌ به‌ عنوان‌ كسي‌ كه‌ سي‌ و چند سال‌ است‌ در صنعت‌ و اقتصاد ايران‌، حضور داشته‌، بايد بگويم‌: به‌ باور بنده‌ تنها راه‌ نجات‌ ايران‌ در قرن‌ 21، صنايع‌ شيميايي‌ و از جمله‌ نفت‌ و پتروشيميايي‌ است‌، به‌ علت‌ اينكه‌ در شرايط‌ حاضر ما توان‌ رسيدن‌ به‌ مجموعه‌هاي‌ فعال‌ تكنولوژي‌ اطلاعات‌ را نداريم‌. در اين‌ زمينه‌ متأسفانه‌ هنوز در ايستگاه‌ اول‌ ايستاده‌ايم‌ و تا رسيدن‌ به‌ پيست‌ مسابقه‌ جهاني‌ راه‌ بسيار است‌. در مقابل‌ وضع‌ ما در صنايع‌ شيميايي‌ به‌ دليل‌ قدمت‌ وضعيت‌ فعلي‌ روشن‌تر است‌. دلايلي‌ چون‌ منابع‌ معدني‌ متنوع‌ در حالي‌ كه‌ صنايع‌ شيميايي‌ كشور و تعداد تحصيلكرده‌هايي‌ كه‌ در اين‌ بخش‌ داريم‌، پيشينه‌اي‌ كه‌ در اين‌ صنعت‌ تدارك‌ ديده‌ايم‌ كه‌ شايد يكي‌ از پايه‌اي‌ترين‌ پيشينه‌ها در جهان‌ باشد. با پالايشگاه‌ آبادان‌ باسابقه‌ي‌ 60 يا 65 سال‌ مي‌تواند نظر ما را موجه‌ كند.

در اين‌ ميان‌ مسئله‌ خيلي‌ خيلي‌ مهم‌تر، مسئله‌ معادنمان‌ و توزيع‌ واحه‌اي‌ جغرافيايي‌مان‌ است‌ كه‌ به‌ ما اجازه‌ مي‌دهد ما اين‌ صنايع‌ را در مناطق‌ مناسب‌ كشورمان‌ تأسيس‌ كنيم‌، ما زندگيمان‌ و جغرافيايمان‌ واحه‌اي‌ است‌، ما هلند نيستيم‌ كه‌ براي‌ اختصاص‌ صد هزار متر مربع‌ زمين‌ به‌ كارخانه‌اي‌، دچار دشواري‌ بشويم‌، منابع‌ جغرافيايي‌ بسيار زياد است‌ و از اين‌ روي‌ دست‌ ما در تأسيس‌ طيف‌ متنوعي‌ از صنايع‌ شيميايي‌ باز است‌. از اين‌رو دچار محدوديتهاي‌ اين‌ چنين‌ نيستيم‌.

در مقابل‌ بزرگ‌ترين‌ معضلات‌، در برابر تأسيس‌ صنايع‌ شيميايي‌ و به‌ ويژه‌ پتروشيميايي‌ به‌ شرح‌ زير است‌. اول‌ آنكه‌ به‌ باور من‌، نه‌ تنها علم‌مان‌ راجع‌ به‌ فرآيندهاي‌ نوين‌ شيميايي‌ خيلي‌ حقير است‌؛ بلكه‌ اين‌ ضعف‌ مشهودگريبان‌ دانشگاه‌ هايمان‌ را هم‌ گرفته‌ است‌ . ناچارم‌ خدمتتان‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ در دانشگاه‌ صنعتي‌شريف‌، در رشته‌ مهندسي‌ شيمي‌- كه‌ فرزند من‌ آنجا درس‌ خواند- حتي‌ يك‌ كرسي‌ فرآيند نيست‌، طراحي‌ فرآيند هست‌، خود فرآيند نيست‌. آنچه‌ كه‌ طراحي‌ مي‌كنند (Unit Opration) است‌. مي‌توانند طراحي‌ پمپ‌، طراحي‌ لوله‌، و... آن‌ هم‌ با نرم‌ افزارهاي‌ موجود بكنند ولي‌ اصلاً نمي‌دانند كه‌ چرا اين‌ نوع‌ تقطير را به‌ كار مي‌بريم‌ و آن‌ نوع‌ را نه‌!! چرا (STRACT Distilation) را به‌ كار مي‌بريم‌ و در مقابل‌ مثلاً چرا (Stick (Stample destruction) destruction) به‌ كار نمي‌بريم‌؟ هيچ‌ كس‌ نمي‌داند، چرا؟ چون‌ هيچ‌ كس‌ فرآيند را نمي‌داند و از همه‌ جا بيشتر اين‌ پتروشيمي‌ است‌ كه‌ به‌ فرآيندها توجهي‌ نمي‌كند. نه‌ به‌ علت‌ اينكه‌، نادانند يا مي‌خواهند نادان‌ بمانند، بلكه‌ چنان‌ گرفتار روزمرّگي‌ هستند و چنان‌ درگير عقد قرارداد و مسائل‌ اداري‌ و كارهاي‌ اين‌ چنين‌ هستند، كه‌ اصولاً نمي‌توانيد تصور كنيد كه‌ تيمهاي‌ فارغ‌ از اين‌ نوع‌ مسائل‌ بتوانند به‌ اين‌ نكات‌ مهم‌ يعني‌ فرآيندهاي‌ مختلف‌ و انتخاب‌ بهينه‌ آنها بپردازند. يعني‌ آنها فاقد دانايي‌ نسبت‌ به‌ آن‌ مفهومي‌ هستند كه‌ شما معمولاً در اين‌گونه‌ مباحث‌ به‌ كار مي‌بريد، يعني‌ آنها فاقد ظرفيت‌ فكري‌ هستند. آنها حتي‌ نتوانستند بچه‌هاي‌ ما را به‌ حوزه‌هاي‌ دانشگاهي‌ چون‌ بيرمنگام‌ بفرستند تا آنها بتوانند در آنجا فقط‌ «فرآيند» بخوانند. يا اصلاً بگويند آقا بنشيند اين‌ 25 جلد كتاب‌ (Chemical process) را بخوانيد! نمي‌خواهيم‌ كاري‌ بكنيد، فقط‌ اين‌ 25 جلديا لااقل‌ چهارمين‌ جلدش‌ را بخوانيد. مي‌گويند ما مشكل‌ داريم‌ و مثلاً گاز را تا حدّ ميليون‌ BTU مي‌فروشيم‌، پتروشيمي‌ بحث‌ مربوط‌ DTL را شروع‌ كرده‌ است‌. الحمدالله‌ اكنون‌ دي‌ متيل‌ اتر توليد مي‌شود. اين‌ تركيب‌ پايه‌ي‌ حركت‌ به‌ سوي‌ متان‌ است‌، اينها همه‌ خيلي‌ خوب‌ و مطلوب‌ است‌.

بگذاريد اكنون‌ با چند مثال‌ مهم‌ شروع‌ كنيم‌، در همين‌ گزارش‌ كه‌ ارائه‌ شد، فرموديد جنگ‌ شد و مجتمعهاي‌ ما تحت‌ آتش‌ دشمن‌ ويران‌ شد، و ما ناچار شديم‌ دست‌ به‌ بازسازي‌ بزنيم‌. اما در اين‌ شرايط‌ كه‌ موقعيت‌ بازسازي‌ فراهم‌ شده‌ بود آيا باز هم‌ مجبور بوديم‌ براي‌ واكنشهاي‌ كلر و آلكاليهايمان‌ از سلولهاي‌ الكترونيكي‌ جيوه‌اي‌ استفاده‌ كنيم‌؟ و برويم‌ آنها را خريداري‌ كنيم‌؟ آن‌ هم‌نه‌ براي‌ يك‌ واحد. ما، هم‌ براي‌ آبادان‌ و هم‌ براي‌ بندر امام‌ خميني‌ چنين‌ كرديم‌. به‌ طوري‌ كه‌ هم‌ اكنون‌ مشغول‌ مصرف‌ چهل‌ تن‌ جيوه‌ در سال‌ هستيم‌. كه‌ به‌ معني‌ آن‌ است‌ كه‌ بين‌ 38 يا 36 تن‌ جيوه‌ را به‌ آبهاي‌ ساحلي‌ مي‌ريزيم‌. اين‌ جيوه‌ كجا مي‌رود؟ توي‌ بدن‌ ماهيها، توي‌ سرخو، توي‌ حلوا، توي‌ شير. چاره‌ ندارد و شما مي‌دانيد كه‌ فاجعه‌ي‌ جيوه‌ چه‌ فاجعه‌اي‌ است‌، جيوه‌ اتم‌ است‌. عنصر سنگين‌ است‌. نمي‌شكند. اكومولاتيو است‌ يعني‌ مدام‌ در بدن‌ جانداران‌ جمع‌ مي‌شود و بعد از طريق‌ همين‌ مواد غذايي‌ وارد بدن‌ ما مي‌شود و ما را و نسل‌ ما را مسموم‌ مي‌كند. آيا ناچار بوديم‌، از اين‌ پروسه‌ استفاده‌ كنيم‌؟ مثالها در اين‌ موارد زياداند: DDB (دودسيل‌ بنزن‌) را فرمودند كه‌ الايدكميكال‌ تكنولوژي‌ گروه‌ دومش‌ را برايمان‌ آورده‌، كَي‌؟ سال‌ 1343. اما همين‌ كمپاني‌ از سال‌ 1352 (يعني‌ 1973 ميلادي‌)، ديگر در هيچ‌ جا اجازه‌ احداث‌ واحدجديد را به‌ دست‌ نياورد. البته‌ ما هم‌ يك‌ واحد توليدي‌ آن‌ رااز جنگ‌ عراق‌داشتيم‌، معقول‌ بود كه‌ تعطيل‌ نكنيم‌. چاره‌اي‌ نداشتيم‌، امّا وقتي‌ كه‌ جنگ‌ تمام‌ شد، ما چرا بايد دوباره‌ DDB مي‌داشتيم‌ در حالي‌ كه‌ LAB در واحد اصفهان‌ توليد مي‌شود. مي‌توانستيم‌ ما DDB را به‌ نوني‌ فنل‌ تبديل‌ كنيم‌. مي‌توانستيم‌ از پروپيلن‌ به‌ نونيل‌ فنل‌ برسيم‌. و آن‌ را براي‌ ساخت‌ همين‌ اتوكسيلاتها و به‌ كار بريم‌. در ادامه‌ توانايي‌ توليد لوبريكنتهاي‌ مصنوعي‌ را هم‌ پيدا مي‌كرديم‌ كه‌ براي‌ تركيبات‌ پلي‌الفينهاي‌ دراز رشته‌ به‌ كار مي‌روند. تركيبي‌ كه‌ خود شاخه‌اي‌ بسيار جذاب‌ در اين‌ رشته‌ است‌.

گزارش‌ پتروشيمي‌ موارد ديگري‌ را هم‌ نشان‌ مي‌دهد. از جمله‌ مي‌توان‌ به‌ توليد MTBE اشاره‌ كرد. متأسفانه‌ ما زماني‌ شروع‌ به‌ توليد MTBE كرديم‌ كه‌ جهان‌ مي‌دانست‌؛ استفاده‌ از MTBE كمكي‌ به‌ رفع‌ آلودگي‌ محيط‌ زيست‌ نمي‌ كند. درست‌ است‌ كه‌ از ريزش‌ سرب‌ جلوكيري‌ مي‌كند ولي‌ در عوض‌ آلودگي‌اي‌ را كه‌ به‌ جا مي‌گذارد، اگر زيانش‌ از سرب‌ بيشتر نباشد كمتر نيست‌. هم‌ اكنون‌ در حدود 500 هزار تن‌ MTBE توليد مي‌كنيم‌ كه‌ خوشبختانه‌ در همين‌ سقف‌ متوقف‌ شده‌ است‌.

به‌ هر صورت‌ من‌ قصدم‌ نه‌ بي‌حرمتي‌ به‌ شما است‌ و نه‌ ندانستن‌ قدر اقداماتي‌ كه‌ در پتروشيمي‌ شده‌ است‌. من‌ مي‌دانم‌ كار آنها مشكل‌ است‌. هم‌ اكنون‌ وقتي‌ به‌ بندر امام‌ مي‌رويد، متوجه‌ مي‌شويد كه‌ در آن‌ گرماي‌ شديد چه‌ زحمت‌ مشقت‌باري‌ عزيزان‌ پتروشيمي‌ مي‌كشند. به‌ دليل‌ گرماي‌ مشقت‌ بار آنجا حتي‌ مسير اتاق‌ كنترل‌ تا به‌ اتاق‌ مدير را با مشكل‌ ميتوان‌ طي‌ كرد.دما50 درجه‌ سانتي‌ گراد است‌، آن‌ هم‌ با 90 درصد رطوبت‌ و در مقابل‌ بچه‌هاي‌ ما با 250 هزار تومان‌ حقوق‌ در چنين‌ محيط‌ سوزاني‌ مشغول‌ به‌ كار هستند. آنها هيچ‌ پاداشي‌ هم‌ نمي‌خواهند. از كسي‌ هم‌ توقعي‌ ندارند. به‌ كسي‌ هم‌ منت‌ نمي‌گذارند. اين‌ قابل‌ ستايش‌ است‌.

اين‌ نكات‌ را به‌ اين‌ دليل‌ مطرح‌ مي‌كنم‌ كه‌ بگويم‌؛ ما فعاليتهاي‌ اين‌ عزيزان‌ را ارج‌ مي‌گذاريم‌. ما همه‌ از يك‌ خانواده‌ هستيم‌. به‌ خدا چاره‌اي‌ نداريم‌ اگر هر چه‌ كه‌ مي‌دانيم‌ جمع‌ كنيم‌. هر چيز كه‌ مجموعه‌ي‌ آن‌ متأسفانه‌ مي‌شود هيچ‌. يعني‌ انتگرال‌ توان‌ همه‌ي‌ ما به‌ اضافه‌ تمام‌ دانشگاههاي‌ معظم‌ امان‌ صفر است‌. در اين‌ شرايط‌ ضروريست‌ كه‌ آنچه‌ را داريم‌ عرضه‌ كنيم‌ تا به‌ عددي‌ برسيم‌، ضرري‌ ندارد.

قصد من‌ هيچ‌ گاه‌ توهين‌، تحقير، كاهش‌ عظمت‌، كاهش‌ ارزشهاي‌ شما عزيزان‌ نيست‌. اميدوارم‌ نكاتي‌ كه‌ مي‌گويم‌ شما را عصباني‌ نكند. اگر غلط‌ مي‌گويم‌ مرا تصحيح‌ كنيد، اگر درست‌ مي‌گويم‌، علي‌رغم‌ اينكه‌ ممكن‌ است‌ احساس‌ كنيد كمي‌ به‌ مجموعه‌ شما بي‌انصافي‌ شده‌، نظر درست‌ را بپذيريد، آن‌ هم‌ در راه‌ رشد خودتان‌. در راه‌ رشد ايران‌. من‌ 65 سالم‌ است‌، در آستانه‌ي‌ مرگم‌، امّا شما هنوز در ابتداي‌ كار هستيد و....

ببينيد اين‌ جااعلام‌ شده‌ مي‌خواهيم‌ 7 ميليون‌ تن‌ اوره‌ براي‌ كشور توليد كنيم‌، كسي‌ كه‌ خاك‌ ايران‌ را نمي‌شناسد و كسي‌ كه‌ نمي‌داند سه‌ چهارم‌ خاك‌ ايران‌ قليايي‌ است‌ و PH آن‌ بين‌ 2/7 تا 5/8 است‌، شايد اين‌ نكته‌ را درك‌ نكند كه‌ اوره‌اي‌ كه‌ توليد مي‌شود، نه‌ تنها موجب‌ افزايش‌ توليد كشاورزي‌ نمي‌شود، بلكه‌ بازده‌ محصول‌ را هم‌ پايين‌ مي‌آورد. آيا اين‌ خيانت‌ نيست‌ كه‌ من‌ اين‌ اوره‌ قليايي‌ را به‌ دهقان‌ همداني‌ يا ملايري‌ يا كرمانشاهي‌ يا هر جايي‌ كه‌ خاكش‌ كربناتي‌ است‌ بدهم‌؟ و بگويم‌ اين‌ كود را براي‌ افزايش‌ محصول‌ خود به‌ كار ببر، چرا كه‌ محصولات‌ شما زياد مي‌شود؟ و بعد معلوم‌ شود كه‌ نتيجه‌ عكس‌ آنست‌! يعني‌ آن‌ كشاورز ملاحظه‌ كند قند چغندرش‌ به‌ 9 درصد هم‌ نمي‌رسد. آيا واردات‌ قند و شكر به‌ دليل‌ همين‌ نكته‌ نيست‌؟ ما چرا قند وارد مي‌كنيم‌؟ به‌ خاطر اينكه‌ چغندري‌ كه‌ بايد 18 درصد قند اكتيو داشته‌ باشد تنها بين‌ 9 تا 14 درصد دارد. كشاورز، كود مي‌زند، سم‌ مي‌زند، علفش‌ را مي‌كشد، با اين‌ مشقت‌ و سختي‌ محصول‌ را به‌ كارخانه‌، مي‌برد و كارخانه‌ به‌ دليل‌ همين‌ كاهش‌ به‌ او قيمت‌ مناسب‌ براي‌ چغندرش‌ نمي‌دهد. كشاورز يك‌ دفعه‌ مي‌بيند اين‌ همه‌ چغندر آورده‌ امّا چيزي‌ گيرش‌ نيامد است‌. به‌ خاطر اينكه‌ نه‌ وزارت‌ كشاورزي‌، نه‌ پتروشيمي‌ كه‌ توليدكننده‌ اين‌ اوره‌ است‌ و نه‌ ديگري‌ حاضر به‌ قبول‌ اين‌ مسئوليت‌ نيستند. كسي‌ در آنجا به‌ داد كشاورز نمي‌رسد. كسي‌ به‌ او نمي‌گويد: آقا تو اين‌ اوره‌ را كه‌ مورد استفاده‌ قرار مي‌دهي‌ مناسب‌ نيست‌. اوره‌ مناسب‌، بايد در داخلش‌ اسيدنيتريك‌ باشد. يعني‌ بايد آن‌ را از حالت‌ قليايي‌ بالا به‌ درآوري‌. بايد PH به‌ فلان‌ مقداربرسد. وقتي‌ 7 ميليون‌ تن‌ اوره‌ درست‌ مي‌كني‌ بايد 4 ميليون‌ تن‌ اسيد نيتريك‌ هم‌ درست‌ كني‌. اصلاً اين‌ محصول‌ را بايد به‌ صورت‌ نيترات‌ اوره‌ بفروشي‌ نه‌ به‌ صورت‌ اوره‌ شما هيچ‌ راهي‌ غير از توليد نيترات‌ اوره‌ نداري‌. اين‌ محصول‌ بايد اسيدي‌ باشد. بايد PH خاك‌ من‌ را پايين‌ بياورد نه‌ كه‌ آن‌ را بالاببرد. درباره‌ اين‌ افتخار 7 ميليون‌ تن‌ اوره‌ كه‌ آقاي‌ مهندس‌ نعمت‌ زاده‌ اعلام‌ كردند، من‌ هم‌ جسارت‌ كردم‌ گفتم‌ به‌ جاي‌ افتخار ايشان‌ نه‌ به‌ عنوان‌ رئيس‌ پتروشيمي‌، بلكه‌ به‌ عنوان‌ ايراني‌، ايشان‌ بايد خجالت‌ زده‌ باشند كه‌ اين‌ كشور اينقدر نامنسجم‌ است‌. متأسفانه‌ در اين‌ سو وزير نفت‌ ايستاده‌ و در آن‌ سو وزير كشاورزي‌، هر دو هم‌ بي‌سواد، و هر دو هم‌ نمي‌دانند چه‌ كار مي‌كنند. آنها هيچ‌ از خود سؤال‌ نمي‌كنند كه‌ اين‌ دهقان‌ زحمتكش‌ از كجا بايد چنين‌ اطلاعاتي‌ داشته‌ باشد؟ و چه‌ بلايي‌ بر اثر مصرف‌ اين‌ اوره‌ بر سرش‌ مي‌آيد؟!

شما كه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرد معمولي‌ هرگاه‌ مي‌خواهيد كاري‌ انجام‌ دهيد و مثلاً چيزي‌ را توليد كنيد، كوشش‌ مي‌كنيد تمامي‌ جوانب‌ امر را بسنجيد. پس‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ اين‌ همه‌ نيرو جمع‌ شوند و همين‌ يك‌ نكته‌ مهم‌ را مثل‌ توپ‌ فوتبال‌ به‌ هم‌ پاسكاري‌ كنند؟ اين‌ بگويد اين‌ مورد به‌ من‌ مربوط‌ نيست‌، آن‌ بگويد، من‌ هم‌ در اين‌ زمينه‌ مسئوليت‌ ندارم‌، پس‌ كه‌ بايد اين‌ معضل‌ را حل‌ كند؟ ما را كه‌ خانه‌نشين‌ كرده‌ايد. آخر چگونه‌ مي‌شود قبول‌ كرد كه‌ مجموعه‌ اين‌ چنين‌ عظيم‌، تا اين‌ حد نسبت‌ به‌ گردآوري‌ اطلاعات‌ بي‌تفاوت‌ باشد؟ جوابش‌ را شما بدهيد. موارد زياد است‌. در مورد LAB (آلكيل‌ بنز خطي‌) نيز مي‌توان‌ نكات‌ زيادي‌ را مطرح‌ كرد. اگر نمي‌دانيد، بدانيد كه‌ يك‌ واحد 50 هزار تني‌ LAB ، در كرمانشاه‌ در حال‌ ساخت‌ است‌ همچنين‌ يك‌ 60 هزار تني‌ هم‌ در خرمشهر با كمك‌ چينيها تأسيس‌ مي‌شود. هدف‌ هر دو فرآيند، توليد محصول‌ LAB است‌. آن‌ هم‌ در چه‌ زماني‌؟ در زماني‌ كه‌ توليد آن‌ در حال‌ خروج‌ از چرخه‌ فعاليتهاي‌ صنايع‌ شوينده‌ جهاني‌ است‌. در حدود 8-9 سال‌ است‌ كه‌ MLAB جانشين‌ آن‌ شده‌ است‌.

موضوع‌ ديگر آن‌ است‌ كه‌ در شرايطي‌ كه‌، اين‌ تعداد عظيم‌ اتيلن‌ داريم‌، چرا بايد براي‌ توليد محصولات‌ پايين‌دستي‌ آن‌ به‌ سراغ‌ ديگر منابع‌ برويم‌؟ در نگاهي‌ ديگر ما چيزي‌ حدود 300 تن‌ اسلاك‌ وكس‌ براي‌ توليد كردن‌ اولفينهاي‌ مياني‌ و الفايي‌ براي‌ توليد انواع‌ الفينهاي‌ خطي‌ بنزن‌ و ديگر مشتقات‌ لازم‌ داريم‌. متأسفانه‌ براي‌ اين‌ روند از روش‌ HF استفاده‌ شده‌ كه‌ خود نوعي‌ دوباره‌ كاري‌ است‌. در حدود 11 تا 10 سال‌ است‌ مضرات‌ روش‌ HF از طرف‌ همه‌ شناخته‌ شده‌ است‌. اين‌ روش‌ هم‌ گران‌ است‌ و هم‌ زيان‌ شديد زيست‌ محيطي‌ دارد. در HF بايد از استرايسم‌ 116 موليبدوم‌ بالا استفاده‌ كنيد كه‌ براي‌ OLEFINATION و HF گاز است‌ و اين‌ را بايد كمپرس‌ بكنيد و دوباره‌ برگردانيد، يا اينكه‌ مقدار زيادي‌ هم‌ به‌ صورت‌ فلوريد كلسيم‌ خنثي‌ بكنيد، و دست‌ آخر دور بريزيد. آن‌ هم‌ به‌ صورت‌ دفن‌ شده‌. در حالي‌ كه‌ الان‌ كاتاليست‌ SAP است‌، سالداسيد فسفريك‌، اسيد كاتاليست‌، و يا نوعهاي‌ ديگرش‌ كه‌ استفاده‌ مي‌شود. آن‌ وقت‌ علي‌رغم‌ اين‌ امكانات‌ آن‌ هم‌ در سال‌ 2003، ما براي‌ فرآيند HF قرارداد مي‌بنديم‌، چرا؟ چون‌ يك‌ نفر حوصله‌ نكرده‌ كه‌ ببينيد نتايج‌ چه‌ خواهد بود؟ اين‌ متن‌ مربوط‌ به‌ 1999 است‌. من‌ اكنون‌ در مقطع‌ فوق‌ليسانس‌ دانشگاه‌ تهران‌ آن‌ را تدريس‌ مي‌كنم‌، يعني‌ ديگر كلاسيك‌ است‌. ديگر كسي‌ در فرآيند OLEFINATION ، HF به‌ كار نمي‌برد. امّا ما دوباره‌ مي‌رويم‌ سراغ‌ همان‌ فرآيند، پكل‌، ديفايي‌ و بعد OLEFINATION آن‌. آن‌ هم‌ با HF گران‌ قيمت‌، يعني‌ شما ناچاريد چيزي‌ حدود 15 ميليون‌ دلار شما فقط‌ براي‌ سيستم‌ OLEFINATION اضافه‌ در طول‌ سال‌ هزينه‌ كنيد. طبيعي‌ است‌ در جايي‌ كه‌ سيستم‌ كربن‌ استيل‌ به‌ كار مي‌رود، در اثر خوردگي‌ به‌ شما قيمت‌ بيشتري‌ تحميل‌ مي‌شود. لوله‌، پمپ‌، راكتور تحت‌ فشار، فيلترپرس‌ و... منظورم‌ اين‌ نيست‌ كه‌ پتروشيمي‌ اشتباه‌ مي‌كند شايد پتروشيمي‌ هم‌ تقصيري‌ ندارد چون‌ مجبور است‌ افرادش‌ را از دانشگاه‌ها بگيرد، دانشگاه‌ هم‌ هيچ‌كس‌ را ندارند كه‌ چنين‌ آموزشهايي‌ ارائه‌ دهند، واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ تو در برابر خودت‌ فرزندت‌ مسئولي‌ حال‌ جامعه‌ به‌ كنار. به‌ هر صورت‌ همه‌ امان‌ مسئوليم‌...

شما ناچاريد و ظرفيت‌ فكري‌ درست‌ كنيد، ديگر نمي‌توان‌ افراد را صرفاً به‌ دليل‌ شناختي‌ معمولي‌ انتخاب‌ كرد اين‌ بار ناچاريم‌ حتي‌ به‌ پسر حاج‌ آقاحسن‌، پسر حاج‌ آقا محسن‌، پسرآقا تقي‌ و... خلاصه‌ به‌ جوانان‌ خود آموزش‌ دهيم‌. ظرفيت‌ فكري‌ درست‌ كنيم‌ و سپس‌ آنها را به‌ كار گيريم‌. ما كه‌ پير شده‌ايم‌. امّا از ما به‌ شما وصيت‌ كه‌ بگذاريد اينها بروند پراسس‌ بخوانند، اگر امروز دچار مشكل‌ نشويد به‌ خدا فردا دچار مشكلات‌ لاينحل‌ مي‌شويد.

گاهي‌ اوقات‌ صحبت‌ از انتقال‌ تكنولوژي‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد. از آن‌ حرفهاي‌ مسخره‌، ما چند بار دانش‌ فني‌ و توليد PVC را خريديم‌؟ يا دانش‌ كه‌ چه‌ عرض‌ كنم‌ دستورالعمل‌ توليد پلي‌ اتيلن‌ را خريديم‌؟ همه‌ هم‌ تحت‌ عنوان‌ انتقال‌ تكنولوژي‌، به‌ راستي‌ آنچه‌ كه‌ انتقال‌ مي‌دهند تكنولوژي‌ است‌؟ يا فقط‌ نام‌ آن‌ است‌؟ اينكه‌ انتقال‌ تكنولوژي‌ نيست‌، آيا مي‌دانيد پلي‌اتيلني‌ كه‌ به‌ ظاهر تكنولوژي‌اش‌ وارد نشده‌، از تكنولوژي‌ زيگلر نسل‌ چندم‌ است‌؟ در حال‌ حاضر به‌ نسل‌ بيست‌ و هفتم‌ رسيده‌ايم‌. ما نسل‌ چندمش‌ را وارد كرده‌ايم‌؟ ببينيد، تكنولوژي‌ از يك‌ نسل‌ به‌ نسل‌ ديگر، مدام‌ خود را بهره‌ورتر مي‌كند. وقتي‌ شما بتوانيد يك‌ سوم‌ ظرفيت‌، كاتاليست‌ بيافزاييد، يعني‌ همه‌ حجم‌ كار تا يك‌ سوم‌ كوچك‌ مي‌شود. حالا شما روي‌ هزار تن‌ حساب‌ كنيد. اگر شما تكنولوژي‌ انتخاب‌ كنيد كه‌ در روز 300 تن‌ توليد داشته‌ باشيد، در سال‌ چه‌ حجمي‌ از توليد را از دست‌ مي‌دهيد؟ در مقابل‌ رقبايتان‌ چقدر ارزان‌تر توليد مي‌كنند؟ خوب‌ معلوم‌ است‌ كه‌ در اين‌ شرايط‌ قدرت‌ رقابت‌ ما به‌ آنها نمي‌رسد. آيا نمي‌توان‌ گفت‌: عقل‌ نداريم‌؟ در اراك‌ 30 تا 35 هزار تن‌، آكسو مي‌گذاريم‌ آن‌ وقت‌ چه‌ آكسويي‌ به‌ كار مي‌بريم‌؟ آكسوي‌ (40-60)! آكسويي‌ كه‌ به‌ ما 60 درصد بوتير الدئيد مي‌دهد در مقابل‌ 40 درصد ايزو بوئيد الدئيد. ايزوبوتير الدئيد كاربردي‌ ندارد، يعني‌ 40 درصد را بايد دور بريزيم‌. ما كه‌ هدفمان‌ از اين‌ روند دستيابي‌ به‌ بوتانل‌ و دو اتيل‌ هگزانول‌ است‌ بايد ببينيم‌ 80 درصد بوتير الدئيد توليد شود. براي‌ اين‌ هدف‌ فقط‌ كافي‌ بود كاتاليست‌ مناسب‌ انتخاب‌ مي‌شد. امّا آيا دانش‌ انتخاب‌ داريم‌؟

خانمها و آقايان‌ وقتي‌ شما مي‌خواهيد خريد كنيد طبيعي‌ است‌ كه‌ بايد بدانيد چه‌ مي‌خواهيد بخريد! اگر ندانيد مغازه‌دار هر چه‌ دستش‌ بيايد به‌ شما مي‌دهد. آقايان‌ مهندسين‌! آقايان‌ دكترها! خانمها، آقايان‌! وقتي‌ شما ندانيد آن‌ چيز چيست‌؟ اگر ندانيد آن‌ چيست‌. خوب‌ بقال‌ هر چه‌ دستش‌ بيايد به‌ شما مي‌دهد، بايد توانايي‌ مذاكره‌ داشته‌ باشيم‌ چنين‌ توانايي‌ داريم‌؟ وقتي‌ كه‌ كاملاً به‌ فرآيند مسلط‌ باشيم‌، تمام‌ ريزه‌كاري‌اش‌ را بدانيم‌. آن‌گاه‌ خواهيم‌ دانست‌ چه‌ بخريم‌. منتها دانش‌ فني‌اش‌ را نداريم‌، مي‌رويم‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌ و اعلام‌ مي‌كنيم‌ همه‌ چيز را مي‌دانيم‌، امّا آيا واقعاً مي‌دانيم‌ چه‌ مي‌خريم‌؟ بايد بدانيم‌ براي‌ TPA و PTA چه‌ ABSORPETION CATALIST بخريم‌. اختلاف‌ دانايي‌ تا ناداني‌ در خريد همين‌ كاتاليست‌ گاه‌ تا 40 درصد ظرفيت‌ و بهره‌وري‌ كار مي‌رسد.

قضاوت‌ در اين‌ مورد مشكل‌ است‌، هنگامي‌ كه‌ ناداني‌ باشد و سر آدمي‌ شلوغ‌ همان‌ بهتر كه‌ تقصير را به‌ گردن‌ ناداني‌ بياندازيم‌. امّا اگر چنين‌ كرديم‌، پس‌ بايد باتمام‌ توان‌ داشته‌هايمان‌ را در دانشگاه‌ سرمايه‌گذاري‌ كنيم‌، ابتدا آنجا را بايد درست‌ كرد، ابتدا اساتيدي‌ خبره‌ دانشجويان‌ را از مقطع‌ ليسانس‌ به‌ بالا آموزش‌ دهند و سپس‌ آنها را به‌ خارج‌ كشور بفرستيم‌ و به‌ آنها بگوييم‌ كه‌ فلان‌ كرسي‌ را مي‌خواهيم‌ و بعد از بازگشت‌ به‌ مطالعه‌ كتاب‌ و روزنامه‌ و تحقيق‌ بپردازند، من‌ با اين‌ سن‌ و سال‌ و امكانات‌ محدود تنها راجع‌ به‌ GTL 1800 مدرك‌ علمي‌ جمع‌ كردم‌ آقاي‌ دكتر عباس‌ تائب‌، گفته‌ بودند هر چه‌ مي‌توانيد راجع‌ به‌ GTL مطلب‌ جمع‌آوري‌ كنيد، بسيار خوب‌. من‌ كه‌، نه‌ منشي‌ دارم‌، نه‌ رئيس‌ دارم‌ نه‌ نايب‌ رئيس‌ دارم‌، مي‌توانم‌ چنين‌ كنيم‌ ولي‌ اين‌ بچه‌هاي‌ جوان‌ نمي‌توانند غير ممكن‌ است‌.

اگر اندكي‌ مسئوليت‌ داشته‌ باشيم‌ بايد بپذيريم‌ كه‌ اين‌ كارها امكان‌پذير است‌، ما بايد از پوست‌ خودخواهي‌ و گروه‌گرايي‌ بيرون‌ بياييم‌، اين‌ جمهوريهاي‌ خود مختار با پرچم‌ و سرود ادارات‌ و وزارت‌ خانه‌هاي‌ مختلف‌ را بايد از هم‌ بپاشانيم‌، يك‌ ايران‌ داريم‌ كه‌ ناچاريم‌ همگي‌ برايش‌ تلاش‌ كنيم‌ هر چه‌ درتوان‌ داريم‌ براي‌ ايران‌ باشد، هر كس‌ هر چه‌ از هر جا بلد است‌ دعوت‌ به‌ كار شود. اين‌ كه‌ اين‌ مال‌ من‌ است‌ و آن‌ مال‌ من‌ است‌ و آن‌ مال‌ تو است‌. تو حق‌ دخالت‌ در كار من‌ را نداري‌ را كنار بگذاريم‌، در وزارت‌ صنايع‌ با يكي‌ از مسئولان‌ بحثي‌ داشتم‌ ايشان‌ گفت‌: فلان‌ كار وظيفه‌ وزارت‌ علوم‌ است‌، گفتم‌ آخر اين‌ چه‌ حرفي‌ است‌؟ خوب‌ دو معاون‌ وزير اين‌ مشكل‌ را با هم‌ حل‌ كنيد، همه‌ مي‌گوييد ما مسلمانيم‌، نماز خوانيم‌، روزه‌ گيريم‌، به‌ معاد اعتقاد داريم‌، دعا كنيد كه‌ خدا دروغ‌ باشد وگرنه‌ پدر همه‌تان‌ در آمده‌ است‌، اگر خدا راست‌ باشد بيچاره‌ايد، ما كه‌ مدعي‌ نيستيم‌ امّا آنها كه‌ مدعي‌اند بايد پاسخگو هم‌ باشند. شما كه‌ بهشت‌ مي‌خواهيد بايد بيشتر زحمت‌ بكشيد. من‌ آمادگي‌ كامل‌ دارم‌ در خدمتم‌، ولي‌ شما كه‌ معتقديد و باور داريد و انسانهاي‌ شريفي‌ هستيد، حداقل‌ مشورت‌ كه‌ بد نيست‌. با اهلش‌ مشورت‌ كنيد. من‌ مي‌دانم‌ كه‌ شماها در كارهاي‌ اداريتان‌ چقدر گرفتاريد، 80 نفر را بايد راضي‌ كنيد تا يك‌ بودجه‌ كوچك‌ با يك‌ امضاي‌ كوچك‌ به‌ شما بدهند و علي‌رغم‌ همه‌ اين‌ مشكلات‌ داريد كار مي‌كنيد، اصلاً قصد تنقيد نيست‌. اين‌ روشها، روشهاي‌ مثمرثمري‌ نيست‌. با اين‌ بهانه‌ها هم‌ نمي‌توانيم‌ از ميدان‌ سوال‌ آيندگان‌ فرار كنيم‌.

ببينيد من‌ خدمت‌ يكي‌ از دوستان‌ حاضر در جلسه‌ عرض‌ كردم‌: شما بايد به‌ ازاي‌ هر ريالي‌ كه‌ مي‌گذاريد يك‌ صنار در سال‌ بابت‌ بازگشت‌ سرمايه‌ و يك‌ صنار بابت‌ سود داشته‌ باشيد يعني‌ هر ريال‌ بايد به‌ شما حداقل‌ دو صنار بدهد اگر نمي‌دهد يك‌ جايي‌ از اين‌ سرمايه‌گذاري‌ مي‌لنگد. حالا اگر يك‌ صنار سود نمي‌دهد حداقل‌ بايد يك‌ شاهي‌ بدهد، اگر 15 درصد سود نداري‌ چه‌ فايده‌؟ يعني‌ من‌ اگر 30 ميليارد دلار در پتروشيمي‌ سرمايه‌گذاري‌ كردم‌ بايد سالي‌ 5/4 ميليارد دلار سود بدهم‌ و چون‌ سود در پتروشيمي‌ بين‌ 5 تا7 درصد است‌، يعني‌ به‌ ناچار بايد 90 ميليارد دلار فروشم‌ باشد. آيا توانايي‌ لازم‌ براي‌ فروش‌ 90 ميليارد دلار را دارم‌؟ در مورد اين‌ كشور كه‌ نزول‌ پول‌ 20 درصد است‌ داريم‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌، من‌ دارم‌ در مورد پيرزني‌ حرف‌ مي‌زنم‌ كه‌ شما داريد سرمايه‌اش‌ را سرمايه‌گذاري‌ مي‌كنيد. هم‌ اكنون‌ قيمت‌ گاز را در اين‌ متن‌ ديدم‌. نوشته‌اند: براي‌ مسائل‌ صنعتي‌ با يك‌ قيمت‌ حقيري‌ به‌ فروش‌ مي‌رود. در هر صورت‌ بايد سودي‌ باشد، شما تعيين‌ كن‌ كه‌ چقدر باشد؟ حتي‌ بگوييد سود هم‌ نمي‌خواهيم‌. نقطه‌ بازگشت‌ سرمايه‌ در اين‌ صورت‌ ناچاريم‌ سه‌ ميليارد دلار در سال‌ كنار بگذاريم‌. در اين‌ صورت‌ ناچاريد 60 ميليارد دلار فروش‌ داشته‌ باشيد. آيا اين‌ امكان‌پذير هست‌؟ براي‌ نمونه‌ به‌ PET توجه‌ كنيد: در اين‌ جلسه‌ فرمودند 1150 دلار قيمت‌ تمام‌ شده‌ آن‌ است‌، من‌ همين‌ جا سندي‌ دارم‌ (پروفرم‌) كه‌ نشان‌ مي‌دهد كشور كُره‌ 670 دلار مي‌فروشد، فرمودند هيئت‌ مديره‌ تصويب‌ كرده‌! اين‌ چه‌ جوابي‌ است‌؟ حالا قيمت‌ توليد PET (پي‌اي‌ تي‌) چقدر است‌؟ PET (پي‌اي‌ تي‌) باتل‌ گريد (مخصوص‌ بطري‌) چقدر است‌؟ قيمت‌ توليد PET مخصوص‌ الياف‌ چقدر است‌؟ غير از زمان‌ توليد، شما بايد يك‌ محاسبه‌اي‌ هم‌ قبل‌ از زمان‌ توليد داشته‌ باشيد.
همان‌ طور كه‌ فرمودند پتروشيمي‌ جعبه‌ي‌ در بسته‌اي‌ است‌ كه‌ دسترسي‌ به‌ اطلاعات‌ آن‌ ظاهراً براي‌ ما مشكل‌ است‌. خارجيها بهتر در اين‌ جعبه‌ را باز مي‌كنند. اين‌ اروپاييها هستند كه‌ از وضع‌ پتروشيمي‌ مطلع‌اند. آنها مي‌دانند پتروشيمي‌ يا دارد با چه‌ كسي‌ قرارداد مي‌بندد؟ به‌ چه‌ مبلغي‌ قرارداد مي‌بندد؟ از پتروشيمي‌ در ايران‌ چيزي‌ دستگيرتان‌ نمي‌شود. از طرفي‌ ديگر هميشه‌ وقتي‌ از پروژه‌اي‌ سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد فقط‌ از دلارش‌ مي‌گويند. مثل‌ اينكه‌ ريال‌، اين‌ پول‌ ايراني‌ ارزشي‌ ندارد، در حالي‌ كه‌ پول‌ ايراني‌ درست‌ است‌، ارزش‌ آن‌ خيلي‌ پايين‌ آمده‌ است‌ ولي‌ بالاخره‌ 800 تومان‌ آن‌ يك‌ دلار است‌. مخارج‌ ريالي‌ را هم‌ بايد حساب‌ كنيم‌ و تبديل‌ به‌ دلار كنيم‌، همان‌ كاري‌ كه‌ در حسابداري‌ اراك‌ هم‌ بايد بكنيم‌، ما در اراك‌ چون‌ وقتي‌ حساب‌ باز كرديم‌، دلار هفت‌ توماني‌ به‌ بانك‌ مركزي‌ پول‌ داديم‌، مجموع‌ سرمايه‌گذاري‌ ما چنين‌ محاسبه‌ مي‌شود كه‌ شد مثلاً هر چه‌ دلاري‌ خريده‌ايم‌ ضرب‌ در هفت‌ تومان‌ به‌ اضافه‌ مخارج‌ ريالي‌ آن‌. شما فقط‌ نرخ‌ استهلاك‌ را به‌ اين‌ شكل‌ حساب‌ كنيد. يعني‌ يك‌ بار با دلار هفت‌ تومان‌ و يك‌ بار با دلار 850 توماني‌، آن‌گاه‌ در مي‌يابيد كه‌ تفاوت‌ سرمايه‌گذاري‌ از زمين‌ تا آسمان‌ است‌. اينكه‌ نمي‌شود. آيا مي‌توانيد بگوييد براي‌ اين‌ مردم‌ كدام‌ عدد واقعي‌ است‌ و سود واقعي‌ و نرخ‌ بازگشت‌ سرمايه‌ واقعي‌ را بايد با كدام‌ عدد محاسبه‌ كرد. ما كه‌ در كنج‌ خانه‌ نشسته‌ايم‌. مي‌گويند تا آخر برنامه‌ هفتم‌ حجم‌ توليدات‌ عظيم‌ پتروشيميايي‌ كشور به‌ 68 ميليون‌ تن‌ مي‌رسد اين‌ افتخار آفرين‌ است‌. امّا ديگر نمي‌گويند با چه‌ قيمتي‌؟ اگر مي‌خواهيم‌ حقيقت‌ را بگوييم‌ همه‌اش‌ را بگوييم‌ نه‌ نيمي‌ از آن‌ را.

Sunday, April 23, 2006

آقای الف

سالها پيش آقای الف که از خانواده ای تنگدست بود، در سايه سختکوشی بسيار، شغلی با منزلت و درآمد مناسب به دست آورد و توانست با زنی زيبا از خانواده ای مرفه ازدواج کند. پس از انقلاب درآمد آقای الف کاهش يافت که اولين نتيجه اش، تغيير برخورد خانواده زنش با او بود.
آقای الف همواره پسرانش را از دختران زيبای خانواده های مرفه برحذر می داشت - و هرگاه دختری از خانواده ای فقير می ديد، می گفت که اين دختر، زنی قانع بوده همسرش را خوشبخت خواهد کرد.

آيا با آقای الف موافقيد؟
چه توصيِه ای به همسر آقای الف داريد؟

موخره: در کامنتها مريم به نکات زير اشاره کرده است:
1. اينکه شخص چه معياری داشته باشه یه قسمتيش برميگرده به اعتماد به نفس طرف. اين اعتماد به نفس ميتونه تابع خيلی چيزا باشه ولی اغلب تو مردا تمول و تو زنها زيباييه. بايد خيلی قوی باشی تا از اين مشکلات عبور کنی.- (مهدی: البته به دليل اينکه مردان متول و زنان زيبا در جامعه بيشتر تحويل گرفته می شوند.)

2. اين انقلاب به طبقه متوسط که در حال شکلگيری بود خيلی ضربه زد. در اين راه خيلی ها ضرر کردن. يه گروهی هم همينطوری بالا اومدن. اين هم نتيجه انقلاب و بی نظمی ناشی از اونه.(مهدی: بحث من انقلاب نيست. شايد خيلی عوامل ديگر غير از انقلاب موجب تغيير موقعيت شخص در جامعه شود. يک مثالش ورشکستگی هست. آدمهای کاردرستی مانند هنری فورد هم ورشکسته شده اند و دوباره از نو شروع کرده اند. مثال ديگرش را هم در خانواده هايي که مهاجرت می کنند می بينيم.)
3. همين طبقه متوسط در حال شکل گيری هم منافعش رو خوب تشخيص نداد و تحت تاثير فضاي روشنفکری اون زمان خودش تيشه به ريشه اش زد. کم نيستن افرادی از همين طبقه که بزرگترين فحش براشون خورده بورژوا بودنه.
(مهدی: در انقلاب طبقه متوسط اشتباهات زيادی مرتکب نشد. وضع سلطنت قابل قبول نبود و حماقتهای محمدرضا پهلوی هزينه زيادی را به جامعه تحميل می کرد. - به عنوان مثال ريشه های جنگ ايران و عراق رادر بلندپروازيهای شاه از سال 1969 می توان ديد. طبقه متوسط در فکر وضعي دموکراتيک و حداکثر سوسياليستی بود. منتها پس از انقلاب نتوانست در مقابل طبقات ديگری که به مراتب خشنتر بودند مقاومت کند. مارکس اعتقاد داشت که طبقه بورژوا موتور محرک جامعه و سرچشمه تحولات سود بخش می باشد. منتها اين لفظ در بعدها در فرانسه مايه تحقير شد. روشنفکران از وضعيت رياکارانه و ابلهانه ای که از سوی دولتمردان فاسد و احمق به عنوان -روش زندگی متمدنانه و مدرن- (و مصرفگرايانه و گوسفندوار) تبليغ می شد ناراحت بودند. البته تلاشهای مثبت شاه- مانند تلاشش در باسوادکردن ايرانيها و ... را ناديده می گرفتند و همچنين از مشکلات اجرايي برنامه های توسعه خبر نداشتند و ...، که البته به علت عدم گردش قدرت و آزادی احزاب و ... هم امکانش را نداشتند که با اين مشکلات آشنا شوند. به هر حال منظور اصلی من در بحث، پيوستگی کشتی در عبور از امواج بود، نه عوامل ايجاد موج!)

هما


بيست ماه پيش، سوار بر اين هواپيما از خاک ملک کهن جدا شدم.
(روزگاری -سال 1378 - قسم خورده بودم که اگر پايم به روی مهرآباد برسد، با آن خاک با آب دهن خداحافظی کنم، بگذريم که آن روز از سالن انتظار تا لندن، آرام درون خود گريستم.)
به عقيده من زيباترين هواپيماهای دنيا، بوئينگ 747 های ايران اير هستند (رنگ آميزي جديد که کمربند احمقانه آبی رنگ را ندارد). طرح آبی دم و سبز و سرخ پرچم ترکيب بسيار زيبايي را توليد می کند- يا شايد به چشم من زيبا می آيد.
عکسهاي بيشتری از اين هواپيماهای زيبا را می توانيد از اينجا پيدا کنيد.

Wednesday, April 12, 2006

دخترهای خوب

گاهی دخترهای خوبی از خانواده هايي روشنفکر می بينم که چون اصراری بر ازدواج نداشته اند، جوانيشان را با گئده هايي سپری کرده اند و اکنون تنها مانده اند.

Saturday, April 08, 2006

پستهای برگزيده حاج مهدی در سالهای گذشته

در سال جديد برخی از وبلاگ نويسها شروع کردند به جمع بندی نوشته های سال گذشته شان، من هم با توجه به اين که قبلاً در وبلاگ ديگری می نوشتم تصميم گرفتم با لينک دادن به مطالب برگزيده آن وبلاگ هم کارهای قبلی ام را به خوانندگان فعلی معرفی کنم و هم مروری بر نوشته های سالهای قبلم داشته باشم.
( با تشکر از علی حيدری عزيز متوجه شدم که به برکت مهمان نوازی پرشين بلاگ نمی توان از اين لينکها استفاده کرد. دراينجا به طور موقت آدرس آرشيومان را می آورم که می توانيد به صورت دستی از آرشيو با توجه به تاريخ مطلب به پست مورد نظر رسيد. در روزهای آينده سعی خواهم کرد مطالب به درد بخوری را که در پرشين بلاگ دارم به جای بهتری منتقل کنم.)

اين نوشته ها برايم ارزشمند بوده و هميِنجا توضيح کوتاهی راجع به حال و هوايي که منجر به نوشتنشان شد خواهم داد:
مبارزه با کرگدن وجودم-28 دی 1383 البته اين روزها فکر می کنم زمانی که دوروبرمان پراز لاشخورهست ما هم بايد پوست کلفتی داشته باشيم.
آموزش و پرورش- هم استراتژی هم تاکتيک اين مطلب را در مقابل مطلب حقوق بشر، هم استراتژی هم تاکتيک عبدالکريم لاهيجی نوشته بودم.(زمانی جنگ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتيک شعار چريکهای فدايي خلق بود). اين نوشته را مهمترين نوشته خودم در وبلاگ می دانم.
دوشنبه، 31 مرداد، 1384 توهمات اپوزيسيونی در اينجا به اشتباه گروهی پرداخته ام که بيش از حد از غربی ها انتظار فداکاری دارند.
داستان تلخ پيکان پرنده کانادايي از تفاوتهای ما با کاناداييها اين هست که اين جماعت بر اساس حساب و کتاب تصميم می گيرند، ما بر اساس احساسات!
آقای اقتصاد دان - سه شنبه، 26 آبان 1383 اين مطلب را درباره ديدگاههای اقتصادی احمد توکلی نوشته بودم.
پيکانيات: در اينها راجع به پيکان نوشته ام

Sunday, April 02, 2006

ياهو فاينانس

نظرتان راجع به تصميم کسی که دوسال پيش اقدام به خريداری سهام ميکروسافت کرد چيست؟ فکر می کنيد چقدر تفاوت می کرد اگر سهام گوگل را برای سرمايه گذاری انتخاب کرده بود؟
به اين نمودار از ياهو فاينانس يک نگاهی بکنيد تا گوشی دستتان بيايد.

توی ياهو فاينانس چيزهای جالب ديگه اي هم ميشه پيدا کرد. مثلاً اين شرکت ماشين ساز با قدمت 116 ساله به مديرعاملش-که همزمان چيرمن و پرزيدنت شرکت هم هست- 218 هزار دلار حقوق سالانه می دهد (که برود کشکش را بسابد!)
اما اين شرکت ابزار ساز وضعش خوب هست و با حقوقهای ميليونی به مديرعامل و چيرمنش حال می دهد!

Saturday, March 25, 2006

فيمينيست عليه فيمينيست!

امروز سری به وبلاگ زيتون زدم.
يک بخش بسيار بزرگ از متن اخيرش درباره اين هست که چرا لينک زنهای فيمينيست ديگر را برداشته است!

من به تجربه اعتقاد دارم زنها بزرگترين دشمنان همديگر هستند. من به اينکه انسان گرگ انسان هست شک دارم، (چرا که رفاه بشری به نوعی نتيجه همکاری انسانها بايکديگر هست) اما شکی ندارم که زنها گرگ زنها هستند مگر اينکه خلافش ثابت شود!

Tuesday, March 21, 2006

A house divided against itself

امسال به همت چند نفر از بچه ها مراسم درخور توجهی برای نوروز در دانشگاه ما، و در دانشکده ما ترتيب داده شده بود. علاوه بر معاون دانشکده که ايرانی هست، رئيس دانشکده و يکی از استادان ديگر هم آمده بود. چند نفر از کارمندان هم آنجا حاضر بودند. مساله رنج آور، اجتناب چند نفر از بچه ها از حضور دراين جمع و همچنين رفتار خشک بچه های ايرانی با همديگر بود.
عصر يکی از بچه هایي را که نيامده بود ديدم، مهمترين پرسش موجود در ذهنش اين بود که " آيا پس از لحظه سال تحويل دخترها و پسرها همديگر را ماچ کردند؟"
* عنوان پست: خانه اي که از درون تقسيم شده (نمی تواند پايدار باشد)، برگرفته از سخنرانی مشهور آبراهام لينکلن در سال1858 می باشد.

Tuesday, March 14, 2006

آمار حقوق بشر

چند روز پيش در کتابخانه آنلاين حقوق بشر خواهران برومند گشت می زدم. در مقابل تعداد انبوهی از کشته شدگان مسلمان ايرانی، تنها يک يهودی ايرانی، حبيب القانيان پس از انقلاب به سرنوشتی دچار شده بود که اسمش در آمار بيايد.


  • مسيحی: سه نفر
  • بهايي: 188 نفر
  • اسلام:٣٣٦٨ نفر
  • سنی: هفت نفر
  • بدون باور مذهبی: 78 نفر
  • نامعلوم: ١٣٢١نفر


در ضمن تعداد اعدام شدگان پس از سال 1362 بسيار پايين و انگشت شمار می باشد. (بيشتر همان قتلهای زنجيره ای و ميکونوس - دسته گلهای سعيد امامی- فلاحيان و هاشمی رفسنجانی )

علاوه بر اينها چند نفر هم در استان سيستان و بلوچستان کشته شده اند که اين پايگاه آماری دليل کشته شدن آنها را تلاش آنها برای انتقال يکی از فاميلهای نزديکشان که مخالف حکومت ايران بوده، اعلام کرده است.

از مخالفان محترم ساکن سيستان و بلوچستان تقاضا می شود از اين به بعد به گونه ای مخالفت کنند که ما هم بفهميم و خدای ناکرده با قاچاقچيان مواد مخدر اشتباه نگيريم.

همچنين اسم سعيد سلطانپور (نمايشنامه نويس و شاعر مارکسيست) را ما نتوانستيم در اين ليست پيدا کنيم گفتم شما هم بگرديد شايد پيدا کرديد!

* آن موقع که من اين کتابخانه آنلاين رو بررسی کردم، و ضعيت همانگونه بود که گفته ام. ، اخيرا دونفر يهودی ديگر هم به ليست اضافه شده، همچنين اسم سعيد سلطانپور هم اضافه شده.

آن موقع منظور من، نشان دادن تعداد نسبی اعدامها،( با اشاره ای مختصر به ناکامل بودن آمار اين مجموعه) بود. نکته بسيار برجسته، مخالفت بسيار شديدتر جمهوری اسلامی با بهايي گريست، در مقايسه با يهودي گری، - اما از آنجا که بهاييان قدرت تبليغی کمتری نسبت به يهوديان دارند، همواره بر دشمنی جمهوری اسلامی با يهوديان تاکيد می شود.

تفتيش عقايد

اصل بيست و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران مي‌گويد "تفتيش عقايد ممنوع است و هيچكس را نمي‌توان به صرف داشتن عقيده‌اي مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد".
آيا فرمهای استخدام، ثبت نام در مدرسه و غيره که از دين و مذهب شخص سوال می کنند مصداق تفتيش عقايد نيستند؟

Sunday, March 12, 2006

دوازده مرد خشن ، ما و مخالفان

چندی قبل فيلم دوازده مرد خشن( با بازی و تهيه کنندگی هنری فوندا) را ديدم. فيلم از ابتدا تا پايان در اتاق مشاوره هيات منصفه يک دادگاه می گذرد. دادگاه برای رسيدگی به قتل مردی در محله ای فقير نشين تشکيل شده است. متهم اصلی پرونده، پسر جوان مقتول می باشد. پيرمرد صاحبخانه و زنی که در ساختمان روبروی خانه مرد زندگی می کند، به عنوان شاهد، اظهار می کنند که پسر جوان را در حين قتل ديده و صدای او را شنيده اند. وکيل پسرهم که از طرف دادگاه منصوب شده است، عملاً معتقد به جرم پسرک هست و تلاشی برای آزمودن ادعاهای شهود به عمل نمی آورد.

تمام اعضای هيات منصفه دوازده نفره، بجز يک مهندس آرشيتکت (هنری فوندا) با شهادت شهود قانع شده اند و سعی دارند هرچه سريعتر، با اعلام موافقت اکثريت قاطع هيات منصفه با اتهام، به سر کارهای خود برگردند. در اين ميان، مرد آرشيتکت، ابتدا در ميان استهزا و طعنه ديگران، مخالفت خود را با اتهام پسر اعلام می کند. اما برای راضی کردن ديگر اعضای هيات منصفه راهی دشوار در پيش دارد.

پسر يکی از اعضای هيات منصفه، او را ترک گفته، و اينک، اين عضو می خواهد انتقام پسرش را از پسر مقتول بگيرد. ديگران نيز به دليل اينکه پسر از محله ای پست هست با او همدردی نشان نمی دهند.

آرشیتکت، با ايمانی راسخ به بی گناهی پسر جوان، ناسازگاريهای داستان شهود را يکی پس از ديگری بر می شمرد، و قضاوت را بر عهده وجدان ديگر اعضای هيات منصفه می نهد. ابتدا پيرمردی، سپس مردی که جوانيش در همان محله ها سپری شده بود و ديگر اعضا يکی پس از ديگری با او هم اعتقاد می شوند و رای به بی گناهی پسر می دهند.

من اگر جای آن آرشيتکت بودم، ممکن بود با بيان خشمگينانه دلايلم، با تحقير ديگر اعضای هيات منصفه که مسايل بديهی را نمی فهمند و نمی بينند و خلاصه با روشی مشابه آنچه ما در مقابل مخالفانمان انجام می دهيم، پسر جوان را به کشتن دهم.

Saturday, March 11, 2006

به مناسبت هشتم مارس روز جهانی زن!

پيشنهاد می کنم هواداران حقوق برابر برای زنان (از جمله حق استاديوم رفتن ) برای بدست آوردن حق بسيار جذاب سربازی رفتن به مدت دوسال نيز مبارزه کنند.

Tuesday, February 28, 2006

آزمايشگاه

امروز سرپرست آزمايشگاه دانشجويان سال دو بودم.
دانشجويان کانادايي، آزمايشها را سريعتر، روانتر و با اشتباهات کمتری انجام می دادند. زيرا در سالهای دانش آموزی، به قدر کافی تمرين آزمايش کرده بودند.
دانشجويان آسيايي، بسيار کندتر بودند، و در طول مدت آزمايش بالای سرشان ايستادم و راهنماييشان کردم.

اي کاش در مدارس ما هم ساعتهای آزمايش جدی گرفته می شد.

موخره: همچنين متوجه شدم، دانشجويان آسيايي در درک جزوه راهنمای آزمايش مشکل دارند که سرعتشان را کم می کند.

Sunday, February 26, 2006

تصميم گيری و اجرا

در خاطرات آلفرد اسلون خواندم که در جنرال موتورز قرار بر اين بود که تصميم گيری در مورد سياستها، به صورت گروهی انجام شود، اما مسووليت اجرای آن سياست به شخص واحد واگذار شود.

در ايران اما، عموماً سياستهای مهم بصورت فردی اتخاذ می شود، اما مسووليت اجرای آن به نهادهايي موازی و گروههایي بی شکل نهاده می شود.

Tuesday, February 21, 2006

گزارش هفتگی

از زيززمين خانه ننه پيرزن ايرلندی به خوابگاه دانشگاه نقل مکان کردم.

بيت:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم _____راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت _____رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
* منزل ويران کنايه از خانه ننه پيرزن هست که در سال 1920 بنا شده است.

واحدمان هم دهکده المپيک هست: سياه غنايي - سفيد کانادايي - زرد چينی

دو روز گذشته هرچقدر با لپ تاپم کشتی گرفتم - تا حد نصب دوباره ويندوز- نتوانستم به اينترنت وصل شوم. لاجرم لپ تاپ مادرمرده ام را کول کردم و به بخش خدمات اينترنت مراجعه کردم. مشکل اين بود که از کابل چهار سيمه تلفن به جای کابل هشت سيمه اينترنت استفاده می کردم!

علی ای حال مشکلاتمان حل شده است و مشغول تبريک و تسليت گفتن به جماعت از طريق اينترنت هستيم.

اين روزها با کتاب:

Style: Toward Clarity and Grace
Joseph M. Williams
The University of Chicago Press 1990

درگير هستم. من هرگاه متنی می نوشتم، استادم سرو صدا راه می انداخت که متنت واضح نيست و .... ، اما روشی برای واضح نوشتن به من نشان نمی داد. خوشبختانه اين کتاب کلکهای واضح نوشتن را شرح داده و از اين به بعد به مدد اين کتاب قرار است به مانند همينگوی و اشتاين بک ادبيات تحويل استاد محترممان بدهيم.

به حاج مجيد آقا هم سفارش می کنم اگر نتوانست اين کتاب را از انقلاب پيدا کند به ما بگويد تا از اينجا برايشان ابتياع کرده با پست بفرستم تا ايشان هم معلوماتشان زياد شود.

Monday, February 13, 2006

آيا ايرانيان گشاد هستند؟

ترجيع بند کلام بسياری اين هست که باعث و بانی عقب ماندگی ايران اين هست که مردم ايران ذاتاً تن پرور و از زير کار در رو هستند.
من با اين ديدگاه مخالفم. چه ايرانيهای سختکوش بسياری در زندگی خود ديده ام. دانشجوياني ،که برای تدريس خصوصی از تفريح و استراحت خود می زنند مردانی که نيمه شب از خانه برای کار خارج می شوند و شامگاهان، خسته و شکسته به خانه بازمی گردند، رانندگانی که گاه دوازده ساعت پشت فرمان می نشينند، سلمانيهايي که پس از کار اداريشان تا يازده شب در مغازه می مانند و ...

اما يک جنبه اين قضيه درست هست، در ادارات و سازمانهای دولتی، همواره يک جو کم کاری و تنبلی وجود دارد. کم کاری، رفتار نامناسب با ارباب رجوع و عدم مسئوليت پذيری تقريباً مساله ای عادی در ادارات و سازمانهای دولتی هست.

به عقيده من، اين رفتارها ناشی از ضعف سيستم انگيزش در سازمانهای دولتی می باشد. اين سيستمهای انگيزشی عموماً از سازمانهای اروپايي و آمريکايي کپی برداری شده، بدون آنکه در ريزه کاريها و تفاوتهای بنيادی اين جوامع با جامعه ايران دقت شود.

يک مثال عمده، اهميت حفظ شغل برای شخص می باشد. در حالی که برای کارمندان دون پايه در شرکتهای غربی حفظ شغل بسيار مهم می باشد، اهميت حفظ شغل برای کارمند ايرانی بسيار کمترهست. زيرا مزايايي که دريافت می کند در مقايسه با مشاغل در دسترس رقيب مانند مسافرکشی بسيار پايين می باشد. از طرف ديگر کارمند غربی می داند که بقايش در آن شغل به رضايت مافوقش بستگی دارد و بنابراين حداکثر کوشش خود را برای جلب رضايت مافوقش به کار می برد. اما در مقابل کارمند ايرانی مطمئن هست که مافوقش قدرت چندانی ندارد، و حتی در مواردی ممکن هست کارمند آتوهايي نيز در مقابل مافوقش داشته باشد.

با توجه به اينکه عموماً نارضايتی مردم از دولت عموماً به اين دلايل می باشد، تلاش برای منطقی تر ساختن سيستم انگيزش می تواند به افزايش کارايي دولت و رفاه مردم منجر شود.

پی نوشت: چند روز پيش در سميناری مربوط به نگارش تز شرکت کرده بودم. يکی از مستمعان از سخنران سمينار پرسيد که چگونه در خود برای کار روی تز انگيزه ايجاد کنيم. سخران که فارغ التحصيل روانشناسی بود جواب داد انگيزه اصولاً نتيجه ترس از عواقب عدم موفقيت می باشد.

Sunday, February 12, 2006

خاطرات لی آيوکوکا

اين روزها کتاب خاطرات لي آيوکوکا را می خواندم.
آيوکوکا مديری بود که کرايسلر را از ورشکستگی نجات داد. او ليسانس مهندسی مکانيک -با تغيير رشته به مهندسی صنايع- از دانشگاه لی های در پنسيلوانيا و فوق ليسانس مهندسی از دانشگاه پرينستون بود. با اين وجود پس از اينکه کاری در بخش طراحی مهندسی فورد به دست آورد، آن را راضی کننده ندانست و به بخش فروش فورد و شبکه توزيع کنندگان و نمايندگان فروش شرکت منتقل شد. با کسب موفقيتهای ارزشمند، به مديريت گروه فورد و درنهايت به مقام پرزيدنت شرکت دست يافت. مافوق او هنری فورد دوم(نوه هنری فورد- بنيانگذار فورد) در مقام رياست هيات مديره بود. از موفقيتهای چشمگير او در فورد، برنامه ريزی برای طراحی خودرو محبوب فورد ماستنگ در سال 1964 بود. آيوکوکا در سال 1978 در سن چهل و چهار سالگی به دليل مشکلات شخصی با هنری فورد دوم از شرکت فورد کنار گذاشته شد. در باره هنری فورد دوم چنين می گويد:


Early in presidency, Henry told me his management philosophy, “If a guy
works for you,” he said, “don’t let him get too comfortable. Don’t let
him get cozy or set in his ways. Always do
the opposite of what he expects. Keep your people anxious and off-
balance.”

Now, one might wonder why on earth chairman of the Ford Motor Company, one of the most powerful men in the world, would behave like a spoiled brat? what made him so
insecure? Perhaps the answer is that Henry Ford never had to work for anything in his life. Maybe that’s the bane of rich kids who inherit their money. They go through life tripping through tulips, wondering what they would have become without Daddy.

Poor people complain that nobody gave them a break, {Give sb a break: to stop criticizing, annoying or behaving in an unpleasant way to someone} but the rich guy never knows if he’s accomplished anything on his own. Nobody ever tells him the truth. They only tell him
what he wants to hear.

پس از کنار گذاشته شدن از شرکت فورد، پس از چند هفته توسط چيرمن کرايسلر، به عنوان
پرزيدنت استخدام شد، با اين شرط که در طول يک سال، مقام چيرمن به او اعطا شود. سرانجام در سپتامبر 1979، چيرمن و پرزيدنت کرايسلر شد. وضعيت کرايسلر در آن سالها بسيار وخيم بود. کرايسلر در آن سالها، بيشتر خودروهای لوکس و پرمصرف توليد می کرد. با انقلاب ايران و افزايش شديد قيمت نفت، فروش کرايسلر به شدت کاهش يافت و اين شرکت در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. برای رهايي از ورشکستگی، آيوکوکا راههای زير را برگزيد:
اول: کاهش هزينه های شرکت، با حذف بخشهای غير سود آور، کاهش حقوق کارکنان و کارگران. برای اينکار حقوق خودش را به يک دلار درسال کاهش داد. فداکاری کارگران، با درنظر اينکه در صورت
ورشکستگی شرکت، ايشان مشاغلشان را از دست خواهند داد ممکن شد.


دوم: اخذ وام يک و نيم ميليارد دلاری با پشتوانه دولت آمريکا: اينکار با تلاشهای بسيار آيوکوکا در دوره کارتر دموکرات عملی شد. از آنجا که گرايش عمده سياستمداران در آمريکا، اجتناب از دخالت دولت در صنايع می باشد، اعطای اين وام با دشواری بسيار انجام شد. علاوه بر اين، طبق تصميمات اخذ شده، در صورت ورشکستگی، دولت آمريکا می توانست اصل وام و بهره را از داراييهای کرايسلر پيش از ديگر وام دهندگان برداشت کند. در صورت نجات شرکت، دولت آمريکا، از حق خريد سهام به قيمت مقرر برخوردار می شد.
سوم: برنامه ريزی برای توليد خودروهای کم مصرف ، از جمله Dodge Aries و Plymouth Reliant و همچنين خودروهای مينی ون Dodge Caravan و Plymouth Voyager که اينگونه خودرو برای اولين بار از سوی کرايسلر ارائه شد.

با اين طرفندها، کرايسلر از ورشکستگی نجات يافت و آيوکوکا را به شهرت و ثروت رساند. حتی شايعاتی مبنی بر تلاش وی برای رئيس جمهور آمريکا شدن مطرح شد!

انگليسی اين کتاب بسيار ساده و سليس هست و مطمئن هستم دانشجويان براحتی می توانند آن را بخوانند. از اين کتاب چند مطلب جالب پيدا کرده ام که برايتان می آورم:


تجربه های مديريتی

روش برنامه ريزی 90 روزه

شخص خود اهدافش در دوره 90 روزه را با مافوقش در ميان می گذارد. مافوق زياد دخالت نمی کند، اگرچه شايد پيشنهادهای بلند پروازانه را تعديل کند. پس از اتمام دوره، نتايج حاصله مورد بحث مدير و شخص قرار می گيرد. اين روش کمک می کند افراد فعال و افراد غير فعال شناسايي شوند. افراد حساس می کنند خودشان کارفرمای کارخودشان هستند، بنابراين برای اثبات درست بودن اهدافشان از سدهای محکم نيز می گذرند! (شايد من اگر از شما بخواهم برايم هواپيمايي بسازيدکه بتواند 5 برابر وزنش بارحمل کند، به زودی به استناد مشکلات غير قابل حل مرا به انجام ناپذير بودن اين ايده متقاعد کنيد. اما اگر اين پيشنهاد خود شما باشد که می توانيد چنين چيزی بسازيد، برای اثبات نظر خود غير ممکنها را ممکن کنيد! مثال از حاج مهدی! )

اين عمليات در تمام سطوح مديريتی انجام می شود و کمک می کند ايده های جديد به سرعت از سطوح پايين به سطوح بالا برسد. علاوه براين، افراد ناموفق با بررسی عملکردشان، خود به اين نتيجه خواهند رسيد که برای آن شغل مناسب نيستند.

مصاحبه برای استخدام

در مصاحبه چه چيزهايي را نمی شود شناخت: 1: تنبلی فرد 2. مهارت عمومی در زندگی يا Horse sense

(Horse sense: practical knowledge and good judgment about ordinary life; common sense)

ايده هايتان را روی کاغذ بنويسيد

وقتی ايده ای داريد آن را روی کاغذ بياوريد. در صحبتهای شفاهی ممکن هست خيلی از جوانب در نظر گرفته نشود و به بيراهه منجر شود.

انشا برای تقويت استدلال

انشا نوشتن در مورد موضوعات بحث انگيز مانند "ضرورت يا عدم ضرورت مجازات اعدام" برای تقويت استدلال - اشاره می کند که 25 بار بر له و 25 بار بر عليه "مجازات اعدام" انشا نوشته است.

Monday, February 06, 2006

فردا چه خواهد شد

از آنجا که جماعت شهيد پرور غرب مايل به ابتياع نفت به قيمت بالا نمی باشند، بنابراين تحريم نفتی ايران بعيد به نظر می رسد. اما ممکن هست تحريم عليه ديگر صادرات ايران اعمال شود که به عقيده من به نفع مردم ايران نخواهد بود.
تحريم عليه واردات ايران نيز نبايد چندان مهلک باشد، زيرا اقلام ضروری زندگی در ايران توليد می شوند.

ملت شايد در زمينه کالاهای الکترونيک و لوکس دچار کمبود شوند- که با وجود شبکه های شريف قاچاق کالا بعيد به نظر می رسد.
در مقابل تحريم نفتی شايد بيشتر به سود ايران باشد. در چنين حالتی، دولت مجبور خواهد شد در مخارج خود بازبينی کند.

گزينه حمله نظامی محدود هزينه چندانی برای کشورهای غربی ندارد و کاملاً محتمل هست که اين کشورها به آن اقدام کنند.

حاج مهدی + دايي جان

وبلاگهای اقتصادی

چند روز پيش اين مقاله را در بی بی سی ديدم:
تأثير وبلاگ نويسان در آرام کردن بورس تهران

راستش را بخواهيد من کمی نسبت به حسن نيت وبلاگهای بورسی بدبين هستم. زمانی که سهام شرکتهای دولتی به قيمتی کمتر از بازده شان فروخته می شد، کسی در روزنامه ها يا وبلاگها صدايش در نمی آمد. در دوران رشد حبابی قيمتها، وبلاگهای اقتصادی و روزنامه هايي مانند روزنامه آسيا، بر گرمی بازار می افزودند و اکنون که آينده روشنی پيش بازار سهام وجود ندارد، با بافتن گل واژه، از جماعت می خواهند که از فروش سهام خودداری کنند - که چه، - ايشان (آقايان وبلاگ نويس) بتوانند سهام خود را با قيمت بالاتر بفروشند!

منطق ساده بازار سهام حکم می کند که در زمان افزايش قيمت يک سهم نسبت به خريداری آن و در زمان کاهش قيمت آن نسبت به فروش آن اقدام شود.


می توان حدس زد که دليل کاهش تعداد وبلاگهای بورسی از تعداد 200 وبلاگ به حدود 30 مورد -طبق گزارش بی بی سی- به دليل بدقول در آمدن ايشان در دراز مدت بوده است. رسانه ای که بخواهد از خواننده سوءاستفاده بکند، نخواهد توانست در بلند مدت پايدار باشد.

اگر فروش سهام مورد نظر منطقی نيست؛ اين بدان معنی است که کسی که سهام را می خرد سود خواهد کرد. جای سوال هست که چرا وجود شرکتهای سرمايه گذاری - که با داشتن تحليلهای برتر و سرمايه مورد نياز می توانند اين سهام ارزانقيمت را خريداری کنند مانع افت قيمتها نمی شود؟

Friday, January 27, 2006

وبلاگ اشکان خواجه نوری


اشکان خواجه نوری وبلاگی دارد که در آن راجع به شيوه های تبليغات بازرگانی صحبت می کند. برای من کلی مطلب جالب داشت. به لينکستان اضافه کردمش!

Thursday, January 26, 2006

وبلاگ عبدلله شهبازی

امروز وبلاگ عبدلله شهبازی را به لينکها اضافه کردم. البته ايشان از عموم جهات مورد تائيد من نمی باشند. ايشان سازماندهنده کتابهای اعترافات فردوست و نورالدين کيانوری می باشند. از برخی سخنان ايشان نيز عشق و علاقه به قدرت - و آرزوی وزارت يا معاونت ...- را احساس کردم. با اين وجود او به عنوان يک مورخ حرفهايي دارد که قابل توجه می باشد.


موخره:

ما دلمان راضی نشد اين آدم وبلاگش قاطی وبلاگ آدمهايي باشد که دوستشان داريم، فلذا وبلاگ ملا حسنی در کانادا را جايگزين ايشان کرديم!

Tuesday, January 24, 2006

روش مناسب برای خواندن متون انگليسی

يکی از نکات مهم در يادگرفتن زبان اين هست که هر متنی را که می خوانيد با صدای بلند بخوانيد - به عبارت ديگر لغات را تنها در ذهنتان پردازش نکنيد بلکه با زبانتان آنها را تلفظ کرده و باگوشتان به صدای خودتان بشنويد.


در کتابهای زبان دبيرستان بخشی به نام Read Aloud بود که لازم بود دانش آموز با صدای بلند متون و مکالمات را بخواند. معلمهای اول ابتدايي هم از دانش آموزان می خواهند در حين نوشتن مشقهايشان آنچه را که می نويسند برای مادرشان -که در آشپرخانه کارمی کند- بخوانند.


کسب مهارت بالا در خواندن متون موجب می شود که خواننده بدون نياز به تلفظ لغات، مفهوم لغات و جملات را دريابد. به اين حالت خواندن ذهنی متون Subvocalization می گويند. چنین حالتی کمک می کند متون با سرعت بسيار بالايي پردازش شوند. تندخوانی حالتی هست که Subvocalization نيز کمتر صورت می پذيرد و بنابراين بسياری معتقدند روش مناسبی برای يادگيری موارد مهم نمی باشد.


من به دليل اينکه عادت داشتم متون فارسی را بصورت ذهنی بخوانم، در انگليسی هم چنين روشی را برگزيدم. اکنون پس از سالها دريافتم که آن روش برای من در خواندن انگليسی سودمند نمی باشد. اين روزها هرکجا کاغذی يا متنی پيدا می کنم بصورت پچ پچه برای خودم می خوانم. اين روش به خوبی لغاتی را که در تلفظ يا مفهومشان مشکل دارم برایم مشخص می کند.

نکته کمی بی ربط:خواندن مقاله ها يا کتابهای انگليسی برای ما معمولاً کاری انرژی بر و خسته کننده می باشد. اگر مقاله ای را بصورت پی دی اف داريد می توانيد از منوی View بخش Read out Aloud را انتخاب کنيد و به متن مقاله گوش دهيد. اين روش البته وقتی مقاله سرشار از معادلات باشد به مشکل برخورد خواهد کرد!

موخره:
Speakonia
يک نرم افزار رايگان و مناسب هست که فايلهای متنی را می تواند بخواند.

Monday, January 23, 2006

ول کنيد اسب مرا

ول کنيد اسب مرا
راه توشه ي سفرم را و نمد زينم را
و مرا هرزه درا،
که خيالي سرکش
به در خانه کشاندست مرا.

رسم از خطه ي دوري، نه دلي شاد در آن.
سرزمينهايي دور
جاي آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه ي آن
مي نشانديد بهارش گل با زخم جسدهاي کسان.

فکر مي کردم در ره چه عبث
که ازين جاي بيابان هلاک
مي تواند گذرش باشد هر راهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست
و بگيرد مشکلها آسان.
و جهان را داند
جاي کين و کشتار
و خراب و خذلان.

ولي اکنون به همان جاي بيابان هلاک
بازگشت من ميبايد، با زيرکي من که به کار،
خواب پر هول و تکاني که ره آورد من از اين سفرم هست هنوز
چشم بيدارم و هر لحظه بر آن مي دوزد،
هستيم را همه در آتش بر پا شده اش مي سوزد.

از براي من ويران سفر گشته مجالي دمي استادن نيست
منم از هر که در اين ساعت غارت زده تر
همه چيز از کف من رفته به در
دل فولادم با من نيست
همه چيزم دل من بود و کنون مي بينم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بي شکي انداخته است
دست آن قوم بدانديش در آغوش بهاري که گلش گفتم از خون وز زخم.
وين زمان فکرم اين است که در خون برادرهايم
ـــ ناروا در خون پيچان
بي گنه غلتان در خون ـــدل فولادم را زنگ کند ديگرگون.
نيما يوشيج

جانا گلميشيک بيز بو جانان اليندن


جانا گلميشيک بيز بو جانان اليندن________که نه انس امان تاپدی نه جان اليندن
مسلمانه باخ، دين و ايمان قان آغلير________بو دين سيز ايمانسيز مسلمان اليندن
بو شيطاندی، بيز آدمی گويده تولار ________ قاچا بيلمز آدم بو شيطان اليندن
آلار اول ايمانی، سونداندای جانی ________ نه ايمان قالار ديبده نه جان اليندن
قاريشقا کيمی دئو نژادی قيميلدير ________ که خاتم چيخيب دير سليمان اليندن
بادمجان چوخی بازديلار کوچوکلر ________ دا ترپشمک اولماز بادمجان اليندن
پناه اولسا بيز خلقه کافر قوی اولسون ________ سيخينتی دوشک کفره ايمان اليندن
ائله تورشاديب ايرانين آيرانين که ________ گوزللر گوزی ياشدی ايران اليندن
ساليب دير اله، سانکی موسی عصاسين ________ قاچير اژدهالر، بو ثعبان اليندن
نه سلطانلار اولموش الينده اويونجاق ________ نه گلسين اويونجاقلی سلطان اليندن
بئش اوچ باش بيله ن ده قاليرسا، اوشاق تک ________ قاچيپ گيزلنيبلر بو خورتان اليندن
ائويم زيندانيم، ماموريم اوز ايچيمده ________ هارا قاچسين انسان بو زندان اليندن
بيز انسان اولاق يا که حيوان، امان يوق ________ نه انسان قوتارميش نه حيوان اليندن
نه دئولر که قيطانلا زنجيرلنيب لر ________ قنف لر قيريلميش بو قيطان اليندن
ساليب خلقي درمان آديلن نه درده ________ که درد آغلايير بيله درمان اليندن
او بيگ خان يازيقلار نه انسانيميشلار ________ عبث آغلايارديق او بيگ خان اليندن
وئررديک قديم ديوانا عرضه، ايندی ________ کيمه عرضه ورئرمک بو ديوان اليندن؟
نه طوفانه راست گلميشيک بيز، مگر نوح ________ گله قورتارا خلقی طوفان اليندن


شهريار

Tuesday, January 17, 2006

داستان تلخ پيکان پرنده کانادايي

در سالهای آغازين جنگ سرد، ترس از بمباران اتمی توسط هواپيماهای دوربرد روسی کشورهای مختلف از جمله کانادا را به طراحی و ساخت هواپيماهای جنگنده و شکاری واداشت. با توجه به وسعت کانادا، تصميم برآن گرفته شد که هواپيمايي با سرعت بسيار بالا و برد پرواز بالا طراحی شود. اين پروژه در سال 1953 به شرکت آورو واگذار گرديد.اين شرکت هواپيمای زيادی طراحی و توليد کرده بود که موفقترين آنها
"CF-100 "Canuck
محسوب می شد.
پروژه جديد ابتدا سی اف- 105 و سپس ارو (به معنی پيکان و تير) ناميده شد.
با انتخابات جديد در سال 1957، حزب ليبرال صحنه را به محافظه کاران واگذار کرد. وزير جديد صنايع دفاعي، برخلاف وزير پيشين چندان موافق اين پروژه پرهزينه نبود، همزمان با اين رخدادها، کانادا پيمانی دفاعی با آمريکا بست (همراستا با ناتو). ديگر کشورهای غربی، ضمن تحسين اين هواپيمای باشکوه، نسبت به خريد آن اظهار تمايل نشان نمی دادند.
علاوه بر اين موارد، در آن دوره، با پيشرفت روز افزون صنايع موشکي، اعتقاد بر اين بود که در آينده، سرنوشت جنگهارا موشکها و نه هواپيماها تعيين خواهند کرد.


نخستين پرواز ارو در سال 1958 انجام شد، و تا سال 1959 پنج نمونه به مرحله پرواز رسيدند و به رکورد 1.9 ماخ دست يافتند . يک نمونه ديگر در حال اتمام بود که دستور توقف عمليات از سوی دولت صادر شد.

از ديدگاه تکنيکی نيز، بلند پروازيهای اوليه، پيشرفت پروژه را با تاخير روبرو کرده بودند، برخلاف هواپيماهای رقيب، بخشهای مختلف اين هواپيما، از قبيل موتور، رادار و ... همه طرحهای جديد بودند. (در عموم طراحيها سعی می شود که از قطعات و سيستمهای موجود تا حد ممکن استفاده شود تا هزينه طراحی و توليد کاهش پيدا کند). علاوه بر اين، بدنه بزرگ اين هواپيما در درگيريهای هوايي نکته منفی محسوب می شد. برد هواپيماهای رقيب با هزينه بسيار کمتری می توانست با سوختگيری در هوا به سطح برد "ارو" برسد.با توجه به اين شرايط، به دستور دولت، پروژه متوقف شده، دستور اوراق کردن هواپيماهای نمونه صادر شد. کسانی که هواپيماها را ساخته بودند، اکنون با گيوتين و اره برقی و شعله استيلن مشغول اوراق کردن هواپيما ها شدند. شرکت آورو نيز قسمت اعظم چهارده هزار کارمند خود را اخراج کرد. بسياری از کارمندان اين شرکت جذب پروژه های فضايي آمريکا شدند.


ماحصل اوراق به شرکتی به قيمت کيلويي چهارده سنت فروخته شد. پس از سالها، توجه کانادايي ها دوباره به اين هواپيمای باشکوه بازگشت، قسمتهايي از دماغه و يک موتور هواپيما از آزمايشگاهی بازيابی شد و در موزه هوايي کانادادر اتاوا به عنوان نشانه ای از اين هواپيما در معرض نمايش گذاشته شد.

در باب سی ان ان و تلوزيون در مملکت خاج پرستان
سی ان ان شايد مهمترين شبکه خبری آمريکا باشد. هفت هشت نفر گزارشگر دارد که معمولاً اين روزها يکی شان در عراق مستقر می شود. از اين گزارشگرها کريستين امانپور که با خاتمی و احمدی نژاد مصاحبه کرده است براي ايرانيان آشناست. ديگری هم اندرسون کوپر هست که آدم بدی به نظر نمی رسد. چند نفر گوينده خبر هم دارد که من مخصوصاً از يکيشان که پيرزنی هست به نام جری ويليس که هنگام گفتن خبر زلزله يا گيرافتادن معدنچيان نمی تواند جلوی خنده اش را بگيرد، بدم می آيد. پارسال يک گوينده ايرانی الاصل به نام رودابه (رودی) بختيار داشتند که امسال از او خبری نيست. يک بخشی هست که به بررسی تحولات بازار بورس می پردازد و تحليلهای جالبی ارائه می دهد. يک دکتر هندی الاصل به نام "سانجی گوپتا" و يک کچل عينکی به نام "علی ولشی" هم نمک برنامه هستند. چند نفر مصاحبه گر (Anchor) هم دارند که دو نفرشان را من معرفی می کنم:

لو دابز:لو دابز يک آدم تپل حدوداً پنجاه ساله هست که گويا مادرکشتگی با مکزيکی ها دارد. همواره روی تقويت مرزهای آمريکا با مکزيک و اخراج کارگران غير قانونی بحث می کند و يا به واردات کالاهاي ارزانقيمت چينی می تازد. ارتباط عجيبی هم بين خطر تروريستهای القاعده و مرز مکزيک برقرار کرده، به اين شکل که ممکن هست تروريستهای القاعده برای ورود غير قانونی به آمريکا از مرز مکزيک استفاده کنند. او در انتهای برنامه اش از اينکه گوش شنوايي برای حرفهايش وجود ندارد تاسف می خورد. اين آدم چون حرفهاي تکراری می زند برنامه اش کسل کننده هست.

لری کينگ


اين آدم مراياد آقای اصغر س. می اندازد. آدمی هست لاغر، عينکی، پير و لکن تند و تيز. او در برنامه اش که Larry King tonight نام دارد به صحبت با سياستمداران (مثلاً جيمی کارتر)، نويسندگان و هنرپيشگان (مثلاً جری لوئيس) يا آدمهای خبرساز (مثلاً زنی که شوهرش در فلان حادثه کشته شده است) می پردازد. وقتی مصاحبه کننده اي سياستمدار يا نويسنده و روزنامه نگار هست بحث های درست و حسابی در می گيرد. سياستمدارهای اينجا برخلاف تلقی ما از سياستمدار بيشتر آدمهای رو راستی هستند. هنرپيشه ها (مخصوصاً زنهای هنرپيشه) معمولاً رياکارتر هستند و سعی می کنند پشت يک تصوير مصنوعی از خود قايم شوند (البته استثناهايي وجود دارد).متن اين مصاحبه ها را در سايت http://transcripts.cnn.com/TRANSCRIPTS/lkl.html
می توانيد پيدا کنيد.
در مصاحبه با جيمی کارتر يک بحث جالب مطرح شد، در اين مصاحبه که راجع به بنيادگرايي بحث مي شد، کارتر اين حرفها را زد

"A fundamentalist by, almost by definition as I describe is a very strong male religious leader,
always a man, who believes that he is completely wedded to God, has a special privilege and relationship to God above others.
And, therefore, since he speaks basically in his opinion for God, anyone who disagrees with him at all is inherently and by definition wrong and therefore inferior.


The other thing they do, and this is the only other thing I'll add, is that they don't believe that it's right to negotiate or to compromise with people who disagree with them because any deviation from their absolute beliefs is a derogation of their own faith. ..."

يک بنيادگرا، بنا به تعريف، يک مرد، ، غالباً يک مذکرهست که اعتقاد دارد با خدا، يکتا شده است،( در خدا ذوب شده است) و بنابراين در مورد رابطه با خدا نسبت به ديگران برتری دارد.بنابراين ، چون او ، عقايد خودش را به نام خدا بيان می کند، هرکسی که با او مخالفت ورزد، به طور کلی در اشتباه هست و اصولاً پست تر محسوب می شود.مورد ديگری که من اضافه می کنم اينست که آنها معتقدند که مذاکره کردن با ديگران يا کوتاه آمدن ، اشتباه هست،زيرا نيازمند انحراف از اعتقادات بنيادی و ايمانی آنهاست.
مرجع:
http://transcripts.cnn.com/TRANSCRIPTS/0511/02/lkl.01.html