Saturday, June 24, 2006

سخن گهربار اصغر آقا

اصغر س. يکی از رفقای پدرم بود که از دختران زمانه دختر رَز را به همسری برگزيده بود و لذا از دشمنان درجه يک مادرم به شمار می آمد.

يکبار در مسافرتی ، اصغر آقای ما با کسی خوش زبان و با معلومات همراه شده بود و اين کس را به خانه اش مهمان کرده بود.

اين مهمان ناشناس هم در مقابل جيب اصغر آقای ما را خالی کرده بود و برگهايي از دسته چکش را دزديده بود و با جعل امضايش، او را به دردسری چند ماهه انداخته بود.

اصغر آقا داستانش را که برايمان تعريف کرد، حرفی جالب برايم زد که امروز به ناگهان دوباره به خاطر آوردم و از آن لذت بردم:

"درست است که گاهی از نارفيقان ضربه ديده ام، اما، من آنقدر از مصاحبت رفيقانم لذت برده ام که به خاطر نامردمی چند نارفيق، دست از جستجوی دوستان جديد بر نمي دارم."

Tuesday, June 06, 2006

مانيفيست سوم اکبر گنجی

مانيفيست سوم اکبر گنجی را خواندم.

قسمتهای ابتدای آن اعلاميه را جالب ديدم، اما در ادامه مبحث، گنجی وارد بحثهايي مانند محيط زيست شده. از خودم پرسيدم آيا اکبر گنجی می خواهد برای ملت ايران رل ويلی برانت و آندره ساخاروف را بازی کند؟

هميشه احساس می کنم گروهی از ما گاهی به دليل کمی اعتماد به نفس، به جای تکيه بر حکم عقل و احساسمان، در جستجوی راهی هستيم که قبلاً در غرب امتحان شده است.

خيلی از انسانهای پاک جانشان را در اين راه گذاشتند که اصرار داشتند کوههای البرز بايد همانند کوههای سيراماسترای کوبا باشد.

Thursday, June 01, 2006

دنيا از ديد کوتوله ها

آدمهای کوتوله و پست، نگاه محقری به همه چيز دارند. مواظب باشيد دنيا را تنها از ديد آنها نبينيد.

مثال:بعضی از آشنايان، ادعا دارند که تمام دختران غربی .... هستند و اصولاً نبايد به طرفشان رفت وگرنه باعث بدبختی می شوند. در اينان که دقت می کنم، می بينم خود من از اخلاق و رفتار و جهانبينی اين افراد خوشم نمی آيد، چه برسد به يک دختر. به گمانم اگر دخترهای مثلاًً چينی هم اينها را اگر تحمل می کنند تنها جهت برآورده ساختن غرايز هست.

در مقابل دوستانی دارم که روابط موفقی با دختران غربی داشته اند. اين دوستانم خودشان انسانهاي والايي هستند.

يا در مدرسهدانش آموزان رذل ادعا می کنند که تمام بچه های ديگر معلم خصوصی دارند، معلم ها تبعيض قايل می شوند، در کنکور خانواده شهدا را به دانشگاه راه می دهند و ...

اما بسياری از کاردرستها، سرشان را پايين می اندازند و تنها درس را ياد می گيرند و از آن لذت می برند و به مراتب والا می رسند.

در شرکتها رذلها و گشادها ادعا می کنند که بايد حتما پارتی داشت تا مثلا رشد کرد، کس يا کسانی هرگز اجازه نخواهند داد مديران از کسانی غير از سفيد پوستها باشند و ...

در مقابل کاندوليزا رايس سياه را در يکی از مواضع بسيار قدرتمند حکومت آمريکا داريم. جک ناصر لبنانی الاصل را زمانی به عنوان مديرعامل فورد داشتيم و ....

به خدا، به پير، به پيغمبر، اگر هيات مديره شرکت جنرال موتورز بداند که زشت ترين، و مسلمان ترين و خاورميانه اي ترين شخص دنيا قادر هست اين شرکت را به سود دهی برساند، در استخدامش به عنوان مدير عامل ترديد نخواهد کرد.

زندگی زيباست

ديشب فيلم "زندگی زيباست" روبرتو بنينی را ديدم. فيلم در باره مردی يهودی هست که عاشق زنی جوان می شود و با او ازدواج کرده، خانواده ای خوشبخت تشکيل می دهد. پس از پنج سال، فاشيستها قدرت می گيرند و او و پسر پنج ساله اش را به اردوگاه کار اجباری تبعيد می کنند. همسر مسيحی او نيز با اراده خود به آنها می پيوندد، اگرچه در اردوگاه زنها جدا از مردها نگه داشته می شوند.

در اردوگاه، مرد يهودی تمام تلاشش را می کند تا پسرش تلخی زندگی را احساس نکند. او اينگونه به پسرش می باوراند که تمام آنچه اتفاق می افتد يک بازی هست. در اين بازی برنده تيمی هست که زودتر به امتياز 1000 برسد و به برنده يک تانک جايزه خواهد شد.

سرانجام قدرت فاشيستها درهم شکسته می شود، اگرچه مرد کشته مي شود.