Tuesday, December 30, 2008

خوابهای ايران (بالای 18)

اين روزها به مسافرت آينده ام به ايران فکر می کنم و شبها هم خوابهايي با موضوعات مرتبط می بينم. البته شامهای سنگينی هم که به مناسبت تعطيلات آخر سال ميل می کنم بی تاثير نيستند.

دو شب پيش خواب ديدم که توی خانه مان هستيم و همه جمعند و به طرز عجيبی هم خانه مان شلوغ هست که مرا کمی ياد خانه مادربزرگم می اندازد. مادرم خبرم می کند که بروم شيرهويجی (مخلوط آب هويج و شير) را که برايم درست کرده بخورم. کمی دير می رسم و شير هويج تمام شده است. مادرم می گويد که دوباره شير هويج درست می کند، اما دوباره قبل از اين که من برسم شير هويج تمام شده است؛ عصبانی می شوم و از خانه می زنم بيرون.

شب قبل هم خواب بسيار وحشتناکی ديدم. نمی دانم به چه مناسبتی چند زن در خانه مان جمع بودند. از زنی قد بلند و لاغراندام با صورتی چروکيده خوشم می آيد (نمی دانم چرا) و از کسی می شنوم که اين زن از شوهرش طلاق گرفته است. کشان کشان زن را به طبقه بالای خانه مان می برم. او هم نرم می شود و همراهم می آيد. مشغول کشيدن پرده های اطاق هستم که می شنوم شوهر سابق اين زن به سراغ پدرم آمده است و شکايت می کند که با وجود اينکه زنش طلاق گرفته، از او باردار است و روا نيست من او را به اتاق ببرم، حالم بد می شود. آش تلخ نخورده و دهن بد جور سوخته و آبروی رفته.

(خودم شک داشتم که اينها را بنويسم يا نه، اگر کسی پيشنهادی دارد خبرم کند)

Friday, December 26, 2008

Guns N' Roses - Sweet Child O' Mine



She's got a smile that it seems to me
Reminds me of childhood memories
Where everything
Was as fresh as the bright blue sky
Now and then when I see her face
She takes me away to that special place
And if I'd stare too long
I'd probably break down and cry


Sweet child o' mine
Sweet love of mine


She's got eyes of the bluest skies
As if they thought of rain
I hate to look into those eyes
And see an ounce of pain
Her hair reminds me of a warm safe place
Where as a child I'd hide
And pray for the thunder
And the rain
To quietly pass me by


Sweet child o' mine
Sweet love of mine


Where do we go
Where do we go now
Where do we go
Sweet child o' mine

کتاب اخلاق

از چيزهای دلنشين قابوسنامه اين هست که به جای اينکه با دلايل متافيزيکی دعوت به رعايت اخلاقيات کند، با دلايل اينجهاني چنين رفتارهايي را ترغيب می کند:
...بايد كه مردم سخنگوي و سخندان باشد . اما تو اي پسر سخنگوي باش و دروغگوي مباش . خويشتن را به راستگويي معروف كن تا اگر وقتي به ضرورت، دروغگويي،از تو پذيرند. و هر چه گويي راست گوی ...

Wednesday, December 24, 2008

شراب يخی

ما توی خانه مان يک مو داشتيم که انگورهايش دير می رسيد و گاهی هم بعد از بارش برف آنها را می چيديم و از مزه بسيار شيرينشان لذت می برديم. توی آلمان و کانادا از چنين انگورهاي يخ زده شرابی تهيه می شود که به آيزواين )( مشهور هست

از آنجا که يخ زدن باعث آزاد شدن قند انگور می شود، شراب تهيه شده از چنين انگوری الکل بيشتری دارد و شيرين هم هست. البته قيمت بالاتری هم دارد و معمولا در بطری های کوچک به فروش می رسد و از سوغاتی های استان بريتيش کلمبيای کانادا هست.

ويکی فارسی

Sunday, November 16, 2008

آيا سليطه ها روزتان را خراب می کنند؟

اين را از شماره اکتبر ريدرز دايجست کانادا، شماره اکتبر امسال، صفحات 32 تا 35 ترجمه کرده ام.
عنوان اصلی مطلب:
Do control freaks ruin your day?
author: Elizabeth Newton

در مصاحبه، با شخصيت و جذاب به نظر می رسند، اما به کابوسی در محل کار تبديل می شوند. اين را کوين مک برنی از دفتر ونکوورشرکت استخدام مديرِ کورن-فری اينترنشنال می گويد. منظورش زجر آوران محل کارند: چه مدير، چه همکار، نياز آنها به سلطه، باعث بيزاری کارکنان می شود. چنين کسانی به آسانی درمان نمی شوند.
متخصصان شغلی معتقدند که مراحلی برای مقابله با آنها وجود دارد.
سليطه چی ها واقعا بد نيستند، مک برنی معتقد است که "با توجه به نياز فداکارانه سليطه ها به موفقيت و تمرکزشان بر جزئيات، ايشان اغلب تکنسينهای درجه يکی می شوند. "شما سليطه ها را بيشتر در مهندسی، ماليه و ساير فعاليتهايي که نياز به تمرکز به جزئيات دارند می يابيد."
از سوی ديگر، هنگامی که نوبت به مديريت نيروی انسانی می رسد، سليطه ها می توانند ناکارا باشند. به عنوان مثال، زنی که به مديريت يک تيم تحقيق و توسعه درجه اول منسوب شده بود، پس از چند هفته، روحيه و توليدی اين تيم کاهش بسيار شديدی پيدا کرد. اعضای تيم به دليل نياز شديد اين مدير به دخالت کردن و ايراد گرفتن به جزئيات کار، قادر به اتخاذ جزيي ترين تصميمات نبودند. " او فعاليتهای روزمره اعضای تيم را با بازرسی و نظارت دقيق کنترل می کرد." اينرا دوايت موور، روانشناسی از واشنگتن می گويد که اغلب از سوی شرکتها برای آموزش بدترين سليطه ها دعوت می شود. "او قادر نبود به اعضای تيمش اطمينان بکند يا آنها را جايي نماينده خودش بکند. بهترينهايشان خيلی زود کار ديگری پيدا کردند."
ضريب سليطه گری
دوايت مور روانشناس اين تست را برای اندازه گيری ضريب سليطه گری پيشنهاد می کند: بدون تامل "درست" يا "نادرست" بودن موارد زير را مشخص کنيد"
1. من بيش از نصف زمان کل در تمام سه جلسه اخير صحبت کردم.
2. من معمولا به نتايج نظر سنجي های افراد اطرافم (نظر سنجی 360 درجه) يا نظر سنجي های ديگر اهميت نمی دهم.
3. من به ندرت از کار ديگران شگفت زده می شوم.
4. وقتی کسی کاری برايم انجام می دهد، اگر اشتباه بکند، مداخله می کنم و ياد می دهم که چطور بايد کار را درست انجام بدهد.
5. اگر می خواهی کاری انجام شود، خودت آنرا انجام بده.
6. در بيشتر محاوراتم، بقيه بيشتر تمايل دارند راجع به من صحبت کنند تا اينکه راجع به خودشان صحبت کنند.
7. من تنها زمانی که به طور مشخص رئيس گروه هستم، کار گروهی می کنم.
8. من معمولا وقتی همکاران راجع به زندگی خصوصيشان صحبت می کنند از محفل خارج می شوم.
9. من معمولا انتقادات ديگران از من را قبول ندارم.
10. افراد خانواده يا دوستانم به من گفته اند که سليطه هستم.
اگر شما به خيلی از اين سوالات پاسخ "درست داده ايد، ممکن هست در زمره سليطه ها باشيد.

به دليل نياز شديد به موفقيت، سليطه ها معمولا در شغلهايي که جزئيات مهم هست موفقيتهای ابتدايي کسب می کنند اما در نهايت تمايل ايشان برای منکوب کردن همکارانشان و کنترل کردن تمام جزييات آنها را از رسيدن به قلل ترقي باز می دارد، در حالي که ايشان شديدا در آرزوی ترقی می باشند. موور می گويد "در بلند مدت شما خروجی های فضاحت باری خواهيد داشت و ناتوانيهای کوتاه مدت و بلند مدت فراوانی مشاهده خواهيد کرد."
درحالی که هنوز تحقيق کاملی روی تاثير سليطه ها در محل کار انجام نشده، موور تجربه کار با شرکتهايي را داشته است که آمارشان افزايش مرخصی (به دليل استرس) و کاهش بهره وری در نتيجه روسای سليطه نشان می داد.
سليطه حالت شديد چيزی است که روانشناسان افراد دارای "ميل شديد به کنترل" می نامند. پروفسور روانشناسی، جری برگر از دانشگاه سنتا کلارای کاليفرنيا و نويسنده کتاب "تمايل به کنترل، جنبه های شخصيتی، اجتماعی و بالينی" می گويد" من حدس می زنم بسياری از افراد موفق در دنيا "ميل شديد به کنترل" دارند، اما تفاوت بزرگی بين کنترل داشتن و سليطه گری وجود دارد. افراد دارای کنترل، معمولا مصمم بوده و کارهای دشوار را می پذيرند و در شرايط دشوار مجدانه می کوشند. برگر می گويد اينها (افراد دارای کنترل) نيازهای کنترل شان را به سوی کارشان هدايت می کنند و در نتيجه می توانند بهره ورتر باشند.
تفاوت کليدی بين افراد دارای کنترل و سليطه ها اين هست که افراد دارای کنترل هراسی از محول کردن وظايف و قدرت دادن به بقيه جهت انجام شدن کار ندارند و کارها را به ديگران بدون شک و ترديد می سپارند.

کالبد شکافی سليطه
رفتار سليطه گرانه می تواند عکس العملی به دوران کودکی آشفته يا والدين غير قابل پيش بينی باشد؛ يا ممکن هست سليطه در حال تکرار رفتار يک الگوی رفتاری سليطه باشد. به هر حال، متخصصان معتقدند موارد زير علايمی هستند که نشان می دهند فردی سليطه هست:
1. سفيد و سياه فکر می کند.
2. در اثر اتفاقات غير قابل پيش بينی افسرده می شود.
3. به جزييات توجه بيش از حد می کند.
4. گوش ناشنوا در مقابل انتقاد
5. بدبين به انگيزه های محرک همکاران
6. انحصاری کردن محاورات
7. ضعف خود آگاهی
8. عصبی بودن
9. اصرار بر کنترل اختصاصی کارمندان و وظايف آنها
10. عمل گرا بودن و نتيجه گرا بودن، بهره وری بالا هنگام تنها کار کردن
11. سرسختی و مدافعه هنگامی که کيفيت کار مورد نقد قرار می گيرد.


مک برنی جريان يک مدير خط توليد را نقل می کند که مدام به خط توليد می آمد و می گفت که شما اشتباه انجام می دهيد. بگذاريد من نشان دهم که چطوری اين کار را بايد انجام داد؛ رهبران خوب به اندازه کافی شجاع هستند که اجازه دهند اعضای تيم مشکلات و راه حل اين مشکلات را پيدا کنند.

اگر همکار شما يک سليطه باشد، با احتياط درگير شويد. اگر با عقايد سليطه ها مخالفيد، پای ادعايتان بايستيد و با آرامش اين را به ايشان بگوييد. در غير اينصورت ايشان سکوت شما را به معنای توافق فرض خواهند کرد. در صورت امکان، فاصله خود را نگهداريد و قبول کنيد که چقدر برای ايشان مهم هست که ايشان بر کار خودشان کنترل کامل دارند. اگر مجبور هستيد با همديگر کار کنيد، بهتر است از رئيستان درخواست کنيد که جزييات وظايف را در جلسات بيان کند و از جلسات صورتجلسه تهيه کنيد و نکات مورد توافق را مشخص کنيد.
اگر سليطه رئيستان بود چه؟ مطمئن شويد که شما تنها کسی نيستيد که اينطور فکر می کند. اگر شما تنها باشيد، ممکن هست که در حقيقت از قدرت رئيستان به دلايل ديگر متنفر باشيد. اما اگر ديگران هم سليطه گری ايشان را تائيد می کنند، موور يک برخورد سه مرحله ای را توصيه می کند. "اول: هرچه می خواهد تحويلش دهيد. درصورتيکه آنچه که اوخواسته تحويش دهيد، احتمال اينکه سليطه در کارتان دخالت کند بسيار کمتر هست. موور می گويد اگر شما به تمام اهداف رسيده ايد و او همچنان دنبال ايراد گيری و همچنان مورد ايراد تراشی و مداخله هستيد، ممکن هست به مرحله دو وارد شويد: "خطر کنيد و به او بازخورد دهيد" بايد توضيح دهيد که چگونه نظارت مداوم و زير ذره بين بودن دست و پای شما را می بندد و مانع رسيدن به نتايج مورد نظر کار می شود. اگر مشکل ادامه داشت، نگرانيهايتان را به مرجع بالاتری ببريد. بايد توجه کنيد که اين کار ريسک بالايي دارد زيرا سليطه ای که از چنين چيزی اطلاع پيدا کند، آنرا مقارن شديدترين نوع خيانت خواهد دانست.
اگر هيچکدام از اين تکنيکها کار نکرد؟ ... مور می گويد "در اينصورت بهتر هست يا خفه شويد يا کار ديگری پيدا کنيد.

Sunday, November 09, 2008

نصيحت بدون پرداخت هزينه

توی دبيرستان ما يک پسر با استعدادی بود که توی المپياد شيمی مدال طلای کشوری و جهانی برده بود. مدير دبيرستان ما هم که از آن آدمهای "نئو حزب الهی" بود اصرار داشت که ايشان به جای مثلا دندانپزشکی، در رشته شيمی ادامه تحصيل بدهند.

البته اين مدير ما هيچگونه مسووليتی در قبال پيدا کردن کار برای فارغ التحصيل نخبه شيمی، چهار يا شش يا ده سال بعد در مملکت "گل و بلبل" احساس نمی کرد. گيرم که اين نخبه با پارتی يا بدون پارتی در فلان پتروشيمی يا فلان دانشگاه استخدام شود، آيا چنين شغلی خواهد توانست رفاهی معادل رفاه يک دندانپزشک را به ارمغان بياورد؟ مهمتر از اين، دندانپزشک در مطب خودش ارباب خودش هست، ولی اين نخبه شيميست ما کارمند يک "نئو حزب الهی" ديگر در فلان پتروشيمی يا بهمان دانشگاه خواهد بود.

*نئو حزب الهی: يک فروند حزب الهی آکبند که چهار بار متوالی مورد استحمام واقع شده و محاسنش به شيوه پروفسوری اصلاح شده است. تمام افکار و اعتقادات دست نخورده باقی مانده است.

Tuesday, October 28, 2008

باريکلللا کنن


اين دوربين کنن عزيز ما اخيرا مرحوم شده بود و عکسهايي مانند عکس بالا می گرفت، پس از جستجو در اينترنت فهميدم که ظاهرا چنين مشکلی در اثر قطعی يکی از سيمهای (سی سی دی - سنسور اصلی تصوير) اتفاق می افتد، که خوشبختانه شرکت کنن دوربينهاي خراب شده را مجانی تعمير می کند. دوربينم را که چهار سال پيش خريده بودم و شماره سريالش هم پاک شده بود، به تعميرگاه کنن در کلگری پست کردم و در کمتر از يک هفته دوربينم بسته بندی شده با پست هوايي به صندوق پستی ام تحويل داده شده بود. همان روز هم اي ميلی از کنن گرفته بودم که از من در مورد کيفيت تعميرشان نظر خواهی کرده بودند.

چند وقت پيش در آزمايشگاهمان مشکلی برای پرينتر ليزری مان (هيولت پاکارد، 2015 دی) پيش آمده بود و اين پرينتر نمی توانست بدون روشن و خاموش کردن بيشتر از يک صفحه چاپ کند، با جستجو در اينترنت فهميديم که کاربران بسياری مشکل مشابهی با اين پرينتر دارند اما اچ پی (هيولت پاکارد) از تعمير اين پرينترها در صورت سپری شدن گارانتی خودداری می کند. تعمير اين پرينتر نيازمند يک بورد الکترونيکی 120 دلاری بود که ماهم تصميم گرفتيم يک پرينتر جديد بخريم. اگه گفتين پرينتر جديدمان چه مارکی هست؟

Tuesday, October 07, 2008

بوکسور، سايمون و گارفونکل

ترانه بوکسور از مشهورترين کارهای پاول سايمون و آرت گارفونکل می باشد، اين ترانه برای من يادآور سالهای تهران و سالهای اول اقامتم در کانادا هست. سعی کردم که ترجمه خوبی ارائه دهم و چندين بار هم بعضی از قسمتهايش را عوض کردم. در مورد مفهوم بعضی از اصطلاحات هم شک دارم که اگر به نظرتان ترجمه ديگری می تواند دقيقتر باشد باخبرم کنيد!.







I am just a poor boy and my storys seldom told


Ive squandered my resistance for a pocketful of mumbles, such are promises
All lies and jest, still the man hears what he wants to hear
And disregards the rest, hmmmm

When I left my home and my family, I was no more than a boy
In the company of strangers
In the quiet of the railway station, runnin scared
Laying low, seeking out the poorer quarters, where the ragged people go
Looking for the places only they would know

Li la li...

Asking only workmans wages, I come lookin for a job, but I get no offers
Just a comeon from the whores on 7th avenue
I do declare, there were times when I was so lonesome
I took some comfort there

Now the years are rolling by me, they are rockin even me
I am older than I once was, and younger than Ill be, thats not unusual
No it isnt strange, after changes upon changes, we are more or less the same
After changes we are more or less the same

Li la li...

And Im laying out my winter clothes, wishing I was gone, goin home
Where the new york city winters arent bleedin me, leadin me to go home

In the clearing stands a boxer, and a fighter by his trade
And he carries the reminders of every glove that laid him down or cut him
til he cried out in his anger and his shame
I am leaving, I am leaving, but the fighter still remains
Yes he still remains

Li la li...

پسری فقيرم و داستانم به ندرت گفته می شود


مقاومتم به مشتی زمزمه منحصر شده، عهد هايم هم چنين
تمام دروغها و طعنه ها ، مرد آنچه را می خواهد می شنود و به مابقی بی اعتناست
هنگامی که خانه و خانواده ام را ترک کردم، پسر بچه ای بيش نبودم،در جمع غريبه ها
در خاموشی ايستگاه قطار، وحشت زده می گشتم
تسليم، کنجهای فقير، پاتوق ژنده پوشان را می گشتم،
در جستجوی جاهايي که تنها ژنده گان می شناسند
لای لا لا

تنها خواهان دستمزد روزمزدان، دنبال کار گشتم، اما پيشنهادی نگرفتم،
تنها دعوتی از فواحش خيابان هفتم،
اعتراف می کنم، زمانهايي آنقدر تنها بودم که آنجا قدری آسايش جستم



حال ساليان از کنارم می غلطند، و مرا يکنوا می کوبند
پيرتر از آنم که زمانی بودم، و جوانترم از آنچه خواهم بود، همچنان که معمول است،
عجيب نيست، پس از تغيير روی تغيير، ما همگی کم و بيش مثل هم شده ايم

لای لا لا

لباسهای زمستانی ام را پهن می کنم،
آرزو می کنم رفته بودم، خانه بودم،

آنجا که زمستان نيويورک سيتی ديگر خونم را نمی مکد، وادارم می کند، به خانه بروم

در روشنی يک بوکسور و يک مبارز ايستاده است،
او يادگاری دارد از تمام دستکشهای بوکسی که او را به زمين انداختند يا اورا به گريه بريدند
در شرم و خشمش،
من می روم، من می روم،
اما او همچنان می ماند

آری او همچنان می ماند
لای لا لا....

Friday, September 19, 2008

سفرنامه- بخش دوم



It is a travel machine!
رسيدن ما به ساسکاچوان هم ماجرای خودش را داشت، حدود 3 بعد از ظهر با توجه به پيش بينی جی پی اس، به خواهرم اس ام اس زده بودم و گفته بودم که حدود 10 شب به وقت ساسکاچوان به ساسکاتون خواهم رسيد، اين را هم اضافه کنم که ساسکاچوان يک ساعت تفاوت زمانی با آلبرتا دارد و من 9 شب به وقت آلبرتا را 10 شب به وقت ساسکاچوان حساب کرده بودم. اما توقفهای بين راه برای شام و بنزين و شستن شيشه ماشين –که در اثر برخورد پروانه ها خيلی زود کثيف می شد- باعث شد که يک ساعت تاخير داشته باشم و به حساب خودم 11 شب به خانه خواهرم برسم. وقتی زنگ در خانه خواهرم را زدم، خواهرم منتظر من بود و از اينکه سر وقت رسيده بودم و توانسته بودم زمان رسيدنم را دقيقا پيش بينی کنم اظهار تعجب می کرد. معلوم شد که در استان ساسکاچوان ساعتها را در شروع بهار مانند آلبرتا جلو نکشيده اند و بنابراين با وجود فاصله يک ساعته جغرافيايي، ساعت اين دو استان در اين موقع سال مثل ساعت آلبرتا بود.

توی ساسکاچوان، برخلاف انتظارمن، جای پارک ها حساب و کتاب داشت و برای پارک ماشين مجبور شدم از خيابان مقابل يک پارک که کمی با خانه فاصله داشت استفاده کنم. البته خانه خواهرم خيلی نزديک دانشگاه بود و اين باعث شده بود که جای پارک را سهيه بندی و نظام مند کنند.


روز فردايش به دانشگاه رفتيم و من آزمايشگاه خواهرم را ديدم. همچنين با محمد که از دوستان دوران دانشگاه ايران بود ديدار کردم. ناهار را هم با تعدادی از بچه ها توی يکی از رستورانهای باکلاس دانشگاه خورديم.

دانشگاه ساسکاچوان در يک سمت رودخانه بزرگ ساسکاچوان واقع شده است. ساسکاچوان يک لغت سرخپوستی به معنی رودخانه سريع هست. اين رودخانه بسيار بزرگ هست و در انتها نيز اين رودخانه به درياچه وينيپگ در استان منيتوبا می ريزد. اين را بگويم که اين رودخانه در سمت غرب (استان آلبرتا) دو شاخه مهم شمالی و جنوبی دارد. شاخه شمالی آن از نزديک ادمونتون (مرکز آلبرتا) می گذرد و شاخه جنوبی آن نیز چند شاخه شده که يکی از شاخه های آن هم از نزديکی کلگری (شهر مهم و صنعتی استان آلبرتا) می گذرد.
مسافرت من در جهت رفت تقريبا به موازات شاخه جنوبی بود، در حاليکه برگشتم به موازات شاخه شمالی اين رودخانه بود و در مسيرم چندين بار اين رودخانه با عظمت را رد کردم يا از کنارش رد شدم.

به هر حال، توی ساسکاچوان تقريبا به من خيلی خوش گذشت، دو بار بطور افتخاری با تيم فوتبال ايرانيان با خارجکی ها مسابقه داديم، آخر هفته خواهرم يک فروند شناور کلمن (بادی) خريدند و به درياچه واسکاسو در شمال ساسکاتون رفتيم (پس از رد شدن از شهر سرخپوست پرور پرينس آلبرت). خودرو کولت ما هم با حمل اين شناور بين درياچه و محل چادرمان، قابليتهای فراوان خود را به نمايش گذاشت (به تصوير مراجعه شود).


خودرو حامل شناور!



در روزهای باقيمانده از دو موزه بسيار جالب بازديد کرديم که برايتان شرح مختصری از آن را می نويسم.
يکی از موزه ها، موزه وسترن دولپمنت بود که بيشتر زندگی کشاورزی و شهری ابتدای قرن بيستم را پوشش می داد. چيز قابل توجه استفاده کشاورزان از تراکتورهای بسيار عظيم بخاری با چرخهای آهنی بود که واقعا انتقال و استفاده از اين ماشينهای غول آسا، در آن زمان (حدود 1912) به مرکز کانادا باورنکردنی به نظر می رسيد.
اين موزه را به صورت يک خيابان ساخته بودند که در طرفين آن، بقالی، آهنگری، دندانسازی، بانک و مدرسه و ساعت فروشی و بزازی و خياطی (به صورتيکه در قديم مرسوم بوده) قرار داشتند. کلا ايده جالبی به نظر می رسيد (کمی شبيه به آن چيزی که در شهرک سينمايي برای سريال هزار دستان ساخته بودند).
اين موزه يک بخش مستقل برای نمايش خودرو هم داشت که ما نيز ازلحاظ حظ وافر برديم.


خودروی بدون موتور!

معلم دهکده!

دومين موزه اي که از آن بازديد کرديم، موزه مهاجرت اکراينی ها بود. ظاهرا در اواخر قرن نوزدهم، به دليل اشغال اکراين از سوی روسيه، شرايط زندگی برای اکراينی ها در وطنشان سخت می شود. همزمان با اين، راه آهن شرق به غرب کانادا تکميل می شود و دولت کانادا برای پر جمعيت کردن مناطق داخلی کانادا شرايط مناسبی برای مهاجرت اروپاييشان فراهم می کند. از جمله واگذار کردن زمينی به مساحت 160 آکر – حدود 65 هکتار) در ازای پرداخت ده دلار – به شرط ساکن شدن و آباد کردن- که مورد توجه اکراينيان که اغلب کشاورز بودند قرار می گيرد. اکراينی ها ظاهرا با قطار به شهرهايي مانند هامبورگ مسافرت می کردند و سپس با کشتی عازم مونترال می شدند و با قطار به نزديک روستاهای جديد آورده می شدند.


زمين ده دلاری!

اين را هم اضافه کنم که از شروع جنگ جهانی اول تا 1920، اکراينی ها به دليل جنگ انگلستان با امپراطوری اتريش-مجار به عنوان مليت دوستدار دشمن در کمپ های کار اجباری گردآوری می شوند که بعدها دولت کانادا به خاطر اين اقدام زشت از مهاجرين اکراينی عذر خواهی می کند.

ادامه دارد...

شهرک نوساز حومه ساسکاتون
درياچه مصنوعی- شهرک نوساز در حومه ساسکاتون

Monday, August 25, 2008

يه مو از خرس بکنی غنيمته!

چند روز پيش صحبت از هما (شرکت هواپيمايي ملی ايران) شد، من از آنجا که اين شرکت دولتی زيانده هست مخالف دولتی بودنش بودم، اما يکی از دوستان به دليل اينکه در طول عمرشان پنج يا شش بار سوار هواپيمای هما شده اند و از سوبسيد بهره مند، اعتقاد داشتند که اين شرکت بايد وجود داشته باشد و سوبسيد بسوزاند، تا اينکه نباشد و دانگ نفت ايشان بدون اينکه چکه ای به ايشان برسد، خورد و خوراک
عده ای شود. با چند نفر ديگر هم که صحبت کردم، چنين می انديشيدند، مانده ام که بقيه چه می انديشند.

استدلال در مورد رفع سوبسيد معمولا برای مردم دلپذير نيست، اما اگر بگوييم که دولت دست و دلباز مجبور است دست و دلبازی را با چاپ کردن پول و افزايش تورم جبران کند، کمی شنونده پيدا خواهيم کرد.

*يک چيز ديگر هم که، با عده ای از دوستان صحبت می کردم و ايشان معتقد بودند که وضع و اوضاع کشور پس از قدرت گرفتن احمدی نژاد تغيير خاصی نکرده است (يعنی درست است که تورم زياد شده، ولی درآمد ملت هم زياد شده است)، نمی دانم اين انديشه هم تا چه حد درست هست

Tuesday, August 12, 2008

فرار از بنف!

ما همانطور که قرار بود از ونکوور خارج شده به سوی شرق راه افتاديم. تا بنف هم يک دختر ايرلندی همراهم بود. پس از رساندن اين همراهمان به هتلش، به جستجوی کمپ گراند رفتم که البته ملت هميشه در صحنه کمپ گراند نزديک شهر را اشغال کرده بودند.



من و الويرا دختر ايرلندی


حدود يازده شب به سمت کمپ گراند بعدی راندم که مسوولانش هم به خواب رفته بودند ولی تعدادی کمپ سايت خالی پيشنهاد کرده بودند. ابتدا جايي پيدا کردم و خواستم که چادرم را دربياورم، که متوجه يک جمع چينی بسيار پر سر و صدا شدم. چادرم را جمع کردم و کمی گشتم تا جای خالی ديگری پيدا کنم. تنها جايي خالیی که پيدا کردم مربوط به جمع مجهزی بود. سه مرد و سه زن ميانسال دور آتش نشسته مشغول صحبت بودند، من را هم که ديدند از من خواستند که دور آتششان بنشينم و با آنها آبجو بخورم، نصف شب، بلند شدم و به سوی چادرم رفتم، زنهای همراه گروه همسايه هم به چادر رفتند، اما يکی دو نفر از مردانشان همانطور دور آتش نشسته، به آبجو خوردن مشغول شدند. صدای بلند راديوي ماشينشان را هم با عربده های گاهگاهشان تزيين کردند.
دوروبر شش صبح، ديگر صبرم تمام شد، اسبابم را توی ماشين جمع کردم، فحشی نثار اين جمع کردم و به سوی شهر بعدی راه افتادم.

اين شهر کنمور
(Canmore)
نام داشت و مانند بنف پر طرفدار نبود، عوضش شهر زيبا و جمع و جوری بود و کمپ گراند خوبی هم داشت.

تصويری از کنمور


روز بعد تا ظهر توی چادرم خواب بودم، ظهر با اجاق همراهم يک ماکارونی لذيذ درست کردم، کمی توی شهر گشتم و پس از خوردن شام زود خوابيدم تا برای صبح آماده باشم.
ماکارونی برروی اجاق مربوطه!




صبح روز بعد پس از دوش گرفتن و اصلاح به صوی کلگری راه افتادم. فاصله کلگری تا کنمور زياد نبود و کمتر از يک ساعت و نيم طول کشيد.

توی کلگری پيش دوستانم توی دانشگاه گلگری رفتم و دو باره با محمد از دوستان سابق ديدار کردم.

ناهار را با بچه ها خورديم و پس از کمی صحبت با آنها، به سوی ساسکاتون راه افتادم.

من و رامين از بجه های دانشگاه کلگری

بجه ها اصرار داشتند که شب را توی کلگری بمانم، اما فکر کرده بودم که اگر شب به خانه خواهرم برسم جالبتر خواهد بود.

جاده شرق کلگری تماماً مسطح بود. در دو سو مزارع گندم تا بی نهايت گسترده شده بود. قسمت بزرگی از راه را با گوش دادن به رمان وداع با اسلحه سپری کردم، اما به نزديکی های ساسکاتون که رسيدم، از موزيکهای تندو قدرتمند راک استفاده کردم که با هيجانم سازگاربود.

حدود 11 شب به خانه خواهرم رسيدم. هوا هم کاملا تاريک بود. شهر هم تا حدودی بزرگتر از حد انتظار من هست.
تابستان اينجا دست کمی از جاهای ديگر ندارد، اما زمستان کاملا سختی دارد. بايد اگر شد زمستان هم اينجا بيايم.

Friday, July 04, 2008

سفر به وسط کانادا

می خوام با خوشگله
برم سفر، از غرب تا وسط کانادا، يک شب رو هم می خواه تو راجرز پس کمپينگ کنم، بعد يه سری به دانشگاه کلگری بزنم و بعدش هم برم صبيه محترمه را ويزيت کنم.
توی برگشت هم می خوام يه جايي توی بنف کمپينگ بکنم. اينارو گفتم که ديگه توی رو دروايستی بمونم حتماً اينکارو انجام بدم!
به قول Mike Brewer
Wish Me Luck Fellas!

Saturday, April 26, 2008

سياه رنگ کن

مرثيه ای از رولينگ استون



دری سرخ می بينم و می خواهم سياه رنگش کنم،

ديگر هيچ رنگی نه، تمام رنگها را سياه می خواهم،

دختران از کنارم با لباسهای رنگارنگ تابستانی قدم زنان رد می شوند

سرم را بر می گردانم، منتظر می مانم تا سياهی درونم زدوده شود،

قطار ماشينهای سياه،

با گلها،

و عشق من که ديگر به سويم باز نخواهد گشت

وقتی مردم را ميبينم، سرشان را برمی گردانند و سريع به سوی ديگری می نگرند،

مانند کودکی نوزاد، و هر روز اين اتفاق تکرار می شود

به درونم نگاه می کنم و قلبم را تيره می يابم

در سرخم را می بينم که سياه رنگ شده است

شايد اينگونه محو شوم و ديگر مجبور به ديدن واقعيتها نباشم

نگاه کردن آسان نيست، وقتی تمام دنيايت سياه رنگ شده است

ديگر دريای سبزرنگم به آبی تيره نخواهد پيوست

نمی توانستم چنين اتفاقی را برايت پيش بينی کنم

اگر سخت در خورشيد در حال غروب بنگرم،

عشق من با من پيش از طلوع صبح خنده خواهد زد

در سرخی را می بينم و آن را سياه رنگ می کنم

ديگر هيچ رنگی نه، همه سياه

دختران از کنارم با لباسهای رنگارنگ تابستانی قدم زنان رد می شوند

مجبور می شوم سرم را برگردانم تا سياهی درونم زدوده شود،

همم، همم، همم

می خواهم آن را سياه رنگ ببينم

سياه مثل شب، سياه مثل ذغال

می خواهم خورشيد از آسمان زدوده شود

می خواهم آن را سياه، سياه، سياه، سياه رنگ کنم

سياه، سياه، سياه، سياه، سياه

I see a red door and I want it painted black

No colors anymore I want them to turn black

I see the girls walk by dressed in their summer clothes

I have to turn my head until my darkness goes

I see a line of cars and theyre all painted black

With flowers and my love both never to come back

I see people turn their heads and quickly look away

Like a new born baby it just happens evry day

I look inside myself and see my heart is black

I see my red door and it has been painted black

Maybe then Ill fade away and not have to face the facts

Its not easy facin up when your whole world is black

No more will my green sea go turn a deeper blue

I could not foresee this thing happening to you

If I look hard enough into the settin sun

My love will laugh with me before the mornin comes

I see a red door and I want it painted black

No colors anymore I want them to turn black

I see the girls walk by dressed in their summer clothes

I have to turn my head until my darkness goes

Hmm, hmm, hmm,...

I wanna see it painted, painted black

Black as night, black as coal

I wanna see the sun blotted out from the sky

I wanna see it painted, painted, painted, painted black

Yeah!

Wednesday, March 26, 2008

Liverpool 8



I was a sailor first, I sailed the sea
Then I got a job, in a factory
Played Butlin's Camp with my friend Rory
It was good for him, it was great for me

Livepool I left you, said 'goodbye' to Madryn Street
I always followed my heart, and I never missed a beat
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

Went to Hamburg, the red lights were on
With George & Paul, and my friend John
We rocked all night, we all looked tough
We didn't have much, but we had enough

Livepool I left you, said 'goodbye' to Madryn Street

I always followed my heart, and I never missed a beat
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

In the U.S.A. when we played Shea
We were Number One, and it was fun
When I look back, it sure was cool
For those Four Boys from Liverpool

Livepool I left you, said 'goodbye' to Admiral Grove
I always followed my heart, so I took it on the road
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

La la la la la la....Liverpool

source:
http://www.lyricsmania.com/lyrics/ringo_starr_lyrics_4370/liverpool_8_lyrics_75931/liverpool_8_lyrics_754406.html

Friday, March 14, 2008

آيا من آدم بدبينی هستم؟

بسياری از کسانی که با من رابطه گرمی ندارند، مرا به بدبينی متهم می کنند. در مواردی من دلايل خوبی برای خوشبين نبودن به بعضی افراد دارم، (البته سابقه بد حسابی مهمترين فاکتور می باشد). شما (در صورتيکه من را می شناسيد، يا از نوشته هايم مرا تا حدودی شناخته ايد) چه فکر می کنيد؟

خودم قبول دارم که در بسياری از مراحل زندگی ام محافظه کارانه عمل کرده ام (به اصطلاح ريسک نکرده ام و دل به دريا نزده ام) طبيعتا هم از منافع ناشی از ريسک کردن بهره مند نشده ام.

Monday, March 10, 2008

Fast Car



You got a fast car
I want a ticket to anywhere
Maybe we make a deal
Maybe together we can get somewhere

Anyplace is better
Starting from zero got nothing to lose
Maybe we'll make something
But me myself I got nothing to prove

You got a fast car
And I got a plan to get us out of here
I been working at the convenience store
Managed to save just a little bit of money
We won't have to drive too far
Just 'cross the border and into the city
You and I can both get jobs
And finally see what it means to be living

You see my old man's got a problem
He live with the bottle that's the way it is
He says his body's too old for working
I say his body's too young to look like his
My mama went off and left him
She wanted more from life than he could give
I said somebody's got to take care of him
So I quit school and that's what I did

You got a fast car
But is it fast enough so we can fly away
We gotta make a decision
We leave tonight or live and die this way

I remember we were driving driving in your car
The speed so fast I felt like I was drunk
City lights lay out before us
And your arm felt nice wrapped 'round my shoulder
And I had a feeling that I belonged
And I had a feeling I could be someone, be someone, be someone

You got a fast car
And we go cruising to entertain ourselves
You still ain't got a job
And I work in a market as a checkout girl
I know things will get better
You'll find work and I'll get promoted
We'll move out of the shelter
Buy a big house and live in the suburbs
You got a fast car
And I got a job that pays all our bills
You stay out drinking late at the bar
See more of your friends than you do of your kids
I'd always hoped for better
Thought maybe together you and me would find it
I got no plans I ain't going nowhere
So take your fast car and keep on driving

You got a fast car
But is it fast enough so you can fly away
You gotta make a decision
You leave tonight or live and die this way

ترانه بالا به گونه ای اتوبيوگرافی تريسی چپمن نيز حساب می شود که دور باطل خانواده ناکارا را روايت می کند، پدری الکلی و مريض ، مادری که خانواده را ترک کرده است، و خود نيز، در دوری باطل با همسری الکلی مواجه شده است، اما اينبار به جای اينکه همانند مادرش خانواده را ترک کند، اعلام می دارد که در کنار فرزندانش می ماند، اما اولتيماتومی به همسرش می دهد که يا به زندگی برگردد و يا ماشين تيزرواش را بردارد و از زندگی او بيرون رود.، .

Thursday, March 06, 2008

بازيها

چگونه می شود با کلاه پشمی رنو را توی قنو انداخت؟

روش برخورد با همسر آدمی که در مورد تعميرات خانه اش مو را از ماست بيرون می کشد چيست؟

وقتی برای کسی که مشکلش را با شما در ميان گذاشته، راه حل پشت راه حل ارائه می دهيد و تمامی پيشنهاداتان رد می شود، چکار بايد بکنيد؟
چگونه اعضای گروه مبارزه با الکليسم خود الکلی می شوند؟

يکی از بهترين کتابهايي که تا کنون خوانده ام کتاب بازيهای اريک برن می باشد.
عنوان انگليسی

با اين کتاب از طريق وبلاگ دکتر رضا ، آشنا شدم ، آنرا به سرعت تهيه کرده و مشغول خواندنش شدم. همينجا بگويم که اين کتاب
حدود پنج مليون نسخه فروش رفته و به چندين زبان دنيا (از جمله فارسی، مترجم اسماعيل فصيح) ترجمه شده است. اگر عشقم کشيد! برايتان چند تا از اين بازيها را تعريف می کنم.

از برادر مجيد تقاضا می شود يک نسخه از کتاب فوق الذکر را برای کتابخانه منزل ابتياع بفرمايند، بديهی است هزينه مربوطه از محل اعتبارات مستقر در مملکت گل و بلبل تامين خواهد شد.

Friday, February 08, 2008

قلب شيشه اي

برای اينکه شما را از حال و هوای "التون جان معلوم الحال" در بياورم، ترانه زير را تقديمتان می کنم.


به قول رضا علامه زاده، به چشم خواهر برادری خانوم دبره هری هم دختر خوش ادايي تشريف داشتند (در سال 1356)

Thursday, February 07, 2008

500 ترانه برگزيده مجله رولينگ استون

ليست مجله رولينگ استون
در سال 2003 منتشر شده . اين ترانه ها را 273 موسيقی دان از بين هزارو ششصد ترانه انتخاب کرده اند.

اين ليست مرجع جالبی برای آشناشدن با ترانه های غربی هست.

ترانه رقصنده کوچک، با صدای التون جان شماره 387 توی اين ليست هست که به شما تقديم می کنم:

Friday, February 01, 2008

Tuesday, January 01, 2008

ترپنمه٬ آماندير!

ترپنمه٬ آماندير!


ترپنمه‏، آماندير بالا! غفلتدن آييلما‏.
آچما گؤزونو‏، خواب-ى جهالتدن آييلما‏،
لاي لاي٬ بالا لاي لاي !
يات٬ قال دالا لاي لاي !


آلدانما آييقليقدا فراغت اولا‏، هئيهات !
غفلتده كئچنلر كيمي لذذت اولا‏، هئيهات !
بيدار اولانين باشي سلامت اولا‏، هئيهات !
آت باشيني يات‏، بستر-ى راحتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


آچسان گؤزونو‏، رنج-و مشققت گؤره جكسن‏،
ميللتده غم‏، اوممتده كدورت گؤره جكسن‏،
قيلديقجا نظر ميللته‏، حئيرت گؤره جكسن‏،
چك باشينا يورغانيني‏، نيكبتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


بير لحظه آييلدينسا‏، قوتار جانيني، يوخلا‏،
آت تيرياكيني‏، مئيل ائله قلياني‏ني، يوخلا‏،
اينجينسه ساغين‏، سول يانيني وئر يئره، يوخلا‏،
ايللرجه شوعار ائتدييين عادتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


گؤز نورودو اويخو‏، اونو دور ائتمه گؤزوندن‏،
يول وئرمه‏، مبادا چيخا بير آن سؤزوندن‏،
آمما ائله برك يوخلا كي حتتا گئت اؤزوندن‏،
آفاقي توتان شور-و قييامتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !

from: http://sabir-turkce.blogspot.com/