It is a travel machine!
رسيدن ما به ساسکاچوان هم ماجرای خودش را داشت، حدود 3 بعد از ظهر با توجه به پيش بينی جی پی اس، به خواهرم اس ام اس زده بودم و گفته بودم که حدود 10 شب به وقت ساسکاچوان به ساسکاتون خواهم رسيد، اين را هم اضافه کنم که ساسکاچوان يک ساعت تفاوت زمانی با آلبرتا دارد و من 9 شب به وقت آلبرتا را 10 شب به وقت ساسکاچوان حساب کرده بودم. اما توقفهای بين راه برای شام و بنزين و شستن شيشه ماشين –که در اثر برخورد پروانه ها خيلی زود کثيف می شد- باعث شد که يک ساعت تاخير داشته باشم و به حساب خودم 11 شب به خانه خواهرم برسم. وقتی زنگ در خانه خواهرم را زدم، خواهرم منتظر من بود و از اينکه سر وقت رسيده بودم و توانسته بودم زمان رسيدنم را دقيقا پيش بينی کنم اظهار تعجب می کرد. معلوم شد که در استان ساسکاچوان ساعتها را در شروع بهار مانند آلبرتا جلو نکشيده اند و بنابراين با وجود فاصله يک ساعته جغرافيايي، ساعت اين دو استان در اين موقع سال مثل ساعت آلبرتا بود.توی ساسکاچوان، برخلاف انتظارمن، جای پارک ها حساب و کتاب داشت و برای پارک ماشين مجبور شدم از خيابان مقابل يک پارک که کمی با خانه فاصله داشت استفاده کنم. البته خانه خواهرم خيلی نزديک دانشگاه بود و اين باعث شده بود که جای پارک را سهيه بندی و نظام مند کنند.
روز فردايش به دانشگاه رفتيم و من آزمايشگاه خواهرم را ديدم. همچنين با محمد که از دوستان دوران دانشگاه ايران بود ديدار کردم. ناهار را هم با تعدادی از بچه ها توی يکی از رستورانهای باکلاس دانشگاه خورديم.
دانشگاه ساسکاچوان در يک سمت رودخانه بزرگ ساسکاچوان واقع شده است. ساسکاچوان يک لغت سرخپوستی به معنی رودخانه سريع هست. اين رودخانه بسيار بزرگ هست و در انتها نيز اين رودخانه به درياچه وينيپگ در استان منيتوبا می ريزد. اين را بگويم که اين رودخانه در سمت غرب (استان آلبرتا) دو شاخه مهم شمالی و جنوبی دارد. شاخه شمالی آن از نزديک ادمونتون (مرکز آلبرتا) می گذرد و شاخه جنوبی آن نیز چند شاخه شده که يکی از شاخه های آن هم از نزديکی کلگری (شهر مهم و صنعتی استان آلبرتا) می گذرد.
مسافرت من در جهت رفت تقريبا به موازات شاخه جنوبی بود، در حاليکه برگشتم به موازات شاخه شمالی اين رودخانه بود و در مسيرم چندين بار اين رودخانه با عظمت را رد کردم يا از کنارش رد شدم.
به هر حال، توی ساسکاچوان تقريبا به من خيلی خوش گذشت، دو بار بطور افتخاری با تيم فوتبال ايرانيان با خارجکی ها مسابقه داديم، آخر هفته خواهرم يک فروند شناور کلمن (بادی) خريدند و به درياچه واسکاسو در شمال ساسکاتون رفتيم (پس از رد شدن از شهر سرخپوست پرور پرينس آلبرت). خودرو کولت ما هم با حمل اين شناور بين درياچه و محل چادرمان، قابليتهای فراوان خود را به نمايش گذاشت (به تصوير مراجعه شود).
در روزهای باقيمانده از دو موزه بسيار جالب بازديد کرديم که برايتان شرح مختصری از آن را می نويسم.
يکی از موزه ها، موزه وسترن دولپمنت بود که بيشتر زندگی کشاورزی و شهری ابتدای قرن بيستم را پوشش می داد. چيز قابل توجه استفاده کشاورزان از تراکتورهای بسيار عظيم بخاری با چرخهای آهنی بود که واقعا انتقال و استفاده از اين ماشينهای غول آسا، در آن زمان (حدود 1912) به مرکز کانادا باورنکردنی به نظر می رسيد.
اين موزه را به صورت يک خيابان ساخته بودند که در طرفين آن، بقالی، آهنگری، دندانسازی، بانک و مدرسه و ساعت فروشی و بزازی و خياطی (به صورتيکه در قديم مرسوم بوده) قرار داشتند. کلا ايده جالبی به نظر می رسيد (کمی شبيه به آن چيزی که در شهرک سينمايي برای سريال هزار دستان ساخته بودند).
اين موزه يک بخش مستقل برای نمايش خودرو هم داشت که ما نيز ازلحاظ حظ وافر برديم.
معلم دهکده!
دومين موزه اي که از آن بازديد کرديم، موزه مهاجرت اکراينی ها بود. ظاهرا در اواخر قرن نوزدهم، به دليل اشغال اکراين از سوی روسيه، شرايط زندگی برای اکراينی ها در وطنشان سخت می شود. همزمان با اين، راه آهن شرق به غرب کانادا تکميل می شود و دولت کانادا برای پر جمعيت کردن مناطق داخلی کانادا شرايط مناسبی برای مهاجرت اروپاييشان فراهم می کند. از جمله واگذار کردن زمينی به مساحت 160 آکر – حدود 65 هکتار) در ازای پرداخت ده دلار – به شرط ساکن شدن و آباد کردن- که مورد توجه اکراينيان که اغلب کشاورز بودند قرار می گيرد. اکراينی ها ظاهرا با قطار به شهرهايي مانند هامبورگ مسافرت می کردند و سپس با کشتی عازم مونترال می شدند و با قطار به نزديک روستاهای جديد آورده می شدند.
زمين ده دلاری!
اين را هم اضافه کنم که از شروع جنگ جهانی اول تا 1920، اکراينی ها به دليل جنگ انگلستان با امپراطوری اتريش-مجار به عنوان مليت دوستدار دشمن در کمپ های کار اجباری گردآوری می شوند که بعدها دولت کانادا به خاطر اين اقدام زشت از مهاجرين اکراينی عذر خواهی می کند.
ادامه دارد...
درياچه مصنوعی- شهرک نوساز در حومه ساسکاتون