Wednesday, April 29, 2009

دانشمند آذربايجاني سازمان فضايي شوروی


آذربايجاني های شوروری بيشتر در موسيقی درخشيده اند و اين باعث اين تصوربرای من شده بود که زياد اين جماعت اهل کارهای فنی نيستند. چند روز پيش که توی اينترنت می گشتم، به اسم بشری به نام کريم کريموف برخوردم که متولد باکو بوده و سالهای سال مدير کمسيون فضايي شوروی بوده.




کريم کريموف در جوانی 1942
کريموف، فرزند مهندس عباس علی کريموف در باکو متولد شد، او از نوجوانی به راديو و تعمير آن علاقه فراوان داشت، علاقه ای که تا آخر عمر همراه او ماند.  وی پس از فارغ التحصيلی از آکادمی صنعتی آذربايجان، تحصيلاتش را در آکادمی تسليحات -که در زمان جنگ جهانی دوم به سمرقند منتقل شده بود –ادامه داد و در سال 1943 با گرايش توليد موشک فارغ التحصيل شد و در مسکو به دليل کارش بر روی واحدهای کاتيوشا به دريافت مدال ستاره سرخ نايل شد. پس از جنگ کريموف به مدت بيست سال در وزارت دفاع باقی ماند. در سال 1946وی همراه ساير متخصصان امور موشکی برای بررسی بقايای موشک آلمانی وی 2 به نوردهاوسن آلمان فرستاده شد. اين گروه موفق به جمع آوری ده موشک آلمانی می شوند که هفت تا از اين ده موشک را می توانند با موفقيت آزمايش کنند، سپس تلاششان را بر روی افزايش برد اين موشکها متمرکز می کنند تا جايي که به برد موشکهای قاره پيما می رسند. ارسال اسپوتنيک ظاهرا توجهی را در داخل شوروی بر نمی انگيزد، اما با توجه خارجی به اين پروژه، اشتهای شوروی برای پروژه فضايي نيز بيشتر می شود که منجر به فرستادن انسان به فضا و … می شود.



کريم کريموف در سن 45 سالگی ، 1962

کريموف به دليل ارائه سيستم راديويي "دون" برنده مدال استالين گرديد و سپس به دليل شرکت در آماده سازی اولين سفر فضايي سرنشيندار به دريافت مدال لنين نايل گرديد. کريموف مسووليت برنامه موشکهای Molniya-1 "," Meteor "and" Zenith را برعهده داشت و به خاطر موشک Zenith حائز مدال لنين گرديد در حاليکه در آخرين رتبه شغلی، مدير برنامه های فضايي بود.سپس در سال 1965 وی به وزارتخانه جديد التاسيس ماشين سازی عمومی منتقل شد که هدايت مهمترين برنامه های دولتی در زمينه موشکی و فضايي را برعهده داشت و در سال 1966 با حفظ سمت به رياست کمسيون پروازهای سرنشين دار نايل شد. معاونان وی در زمانهای مختلف VP Mishin, VP Glushko, Yu P. Semenov بودند. مسوليتهای جديد در پروازهای سرنشين دار بسيار دشوار بود و با مشکلات فنی همراه بود. خصوصا مسووليت مرگ فضانوردانی همچون ولاديمير کوماروف (مرگ در اثر عمل نکردن چتر نجات اصلی سايوز 1در سال 1967  به هنگام بازگشت به زمين، اولين سانحه فضايي منجر به مرگ) ، گريگوری دوبرولسکی، ويلاديمير ولکوف و ويکتور پاتسايوا (مرگ در اثر خالی شدن هوای کپسول فضايي در اثر نشتی يکی از شيرها در بازگشت سايوز 11، 1971) از ديدگاه برخی بر عهده کريموف می باشد. عليرغم ريسکهای بسيار و شرايط دشوار و مسئوليت سنگين جان فضانوردان، در مدت 25 سال رياست کريموف، سازمان فضايي شوروی به فعاليتش ادامه داد، زيرا بدون ريسک، سلطه انسان بر فضا نيز ممکن نبود. بالاخره سايوزها پرواز کردن را آموختند و در سال 1979 کريموف برنده مدال دولتی شوروی گرديد.




در سال 1974، کريموف با حفظ سمت قبلی، به سمت معاونت وزارت ماشين سازی نايل گرديد و در سال 1987 کريموف به عنوان قهرمان کار سوسياليستی برگزيده شد و مدال لنين دريافت کرد. (لازم به ذکر است که تا سال 1987 نامی از کريموف در عرصه عمومی ذکر نمی شد و با وجود اينکه صدای او در مراسم پرواز فضا پيماها به گوش می رسيد، مطبوعات تنها موفق به ديدن و مصاحبه با فضانوردان می شدند). در سال 1991 ، در سن 74 سالگی کريموف بازنشسته گرديد، اما به عنوان مشاور، به همکاری با سازمان فضايي روسيه ادامه داد.کريموف خاطرات خود را در کتابی به نام راهی به فضا نگاشته است. کريموف سالهای سال هفت روز هفته را به کار اختصاص می داد و تربيت دخترش "سوری" را بيشتر به همسرش واگذار کرده بود، اما به عنوان يک پدر، به دخترش شناکردن و رانندگی را ياد داد. اوهمچنين پس از مرگ همسرش در ميانسالی ديگر ازدواج نکرد و زندگی اش را وقف کار و نگهداری از تنها دخترش کرد.
برای اطلاعات بيشتر:
http://www.guardian.co.uk/news/2003/apr/02/guardianobituaries.obituaries
http://findarticles.com/p/articles/mi_qn4158/is_20030407/ai_n12692130/
http://en.wikipedia.org/wiki/Kerim_Kerimov

(
بيشتر اين مطالب را از يک مطلب روسی که با گوگل توانستم به انگليسی ترجمه کنم به دست آورده ام، نشانی اين مطلب: http://www.novosti-kosmonavtiki.ru/content/numbers/164/13.shtml ) 

Thursday, April 09, 2009

کانادا: گنجشکی که به جای قناری فروخته شد يا چاه ملک جمشيد

مهاجرت به کانادا يک جور خريد کردن يا سرمايه گذاری هست… در يک طرف شما قرار داريد که هزينه ای که می دهيد برابر است با هزينه يادگرفتن زبان، هزينه يادگرفتن فرهنگ جديد و هزينه نقدی عمليات اداری مهاجرت که به اينها بايد آن درآمدی را هم که در صورت نپرداختن به مهاجرت می توانستيد از آن برخوردار شويد اضافه کنيد. در بخش مقابل دولت و جامعه کانادا قراردارد که انتظار دارد از مهاجرت شما نفعی ببرد.

در سالهای اخير، مهاجرت برای متخصصان آسيايي دلپذير نبوده است. گلايه های بسياری از اين افراد در سايت www.NotCanada.com جمع آوری شده است. برخی تا جايي به اين مساله بدبين هستند که اعتقاد دارند دولت کانادا جريان مهاجرت را برای کسب درآمد از راه دريافت هزينه بررسی درخواستهای مهاجرت به راه انداخته است. نا رضايتی های عمده اين قشر تبعيضات اجتماعی و شغلی است. متخصص جراحی که صدها جراحی در سريلانکا (يا حتی انگلستان) انجام داده است، شايسته طبابت دانسته نمی شود و بايد چندين سال از طريق شاگردی مغازه بتواند روزگار سرکند تا از پس امتحانهای زمانگير طبابت باز آيد (اينطور نيست که بتوان تمام امتحانها را يک ماه يا يک ساله پاس کرد، پس از امتحان مرحله اول بايد چندين سال صبر کنيد تا نوبت امتحان مرحله دوم فرا رسد…). برخی از اين سدهای اشتغال به نظر می رسد به طور عمدی از سوی اتحاديه های شغلی برای بالابردن امنيت شغلی شاغلان در اين حرفه ها اتخاذ شده است… در برخی حرفه های ديگر، کارفرمايان تنها به دنبال متخصص با تجربه کاناداي می گردند، و وارد شدن به چرخه کسب تجربه کانادايي برای متخصصان ساير کشورها تقريبا ناممکن هست…، برخی نيز ادعا دارند که رزومه های شغلی شرکتها زير دست مسولان کارگزينی که خانمهای سفيد پوست کانادايي هستند می روند و  بطور اتوماتيک رزومه های غير کانادايي ها فيلتر می شوند (به کسی توهين نشود ولی من عقيده دارم خانمها کمتر تحمل اشخاص از فرهنگهای متفاوت و خصوصاً افراد فقيرتر را دارند).

-اين را هم بگويم که من خودم هم شخصاً سرو کله زدن با يک کانادايي را ترجيح می دهم، يعنی اگر بخواهم خودرويي خريداری کنم، اگر طرف هندی يا چينی باشد، کمتر به صداقت طرف اطمينان خواهم کرد، در مقابل اگر بخواهم چيزی بفروشم، يک پاکستانی يا يک کره ای بيشتر چانه خواهد زد تا يک کانادايي که معمولا يا چيزی را می خرند يا نمی خرند، يک هم اتاقی چينی يا هندی هم بيشتر پتانسيل کثيف کاری و سرو صدا راه انداختن را دارد.

آموزش ما ايرانيها و بيشتر شهروندان کشورهای در حال توسعه  هم در دانشگاه بيشتر تئوری بوده و آزمايش يا اجرای پروژه های فنی کمتر در دانشگاههای ايران اولويت دارد… (علاوه براين که در دبيرستانها کلاً آزمايشگاه و پروژه ناديده گرفته می شود و اصل نمره آوردن جلسه کنکور هست؛ خوشبختانه به نظر می رسد در بخش پزشکی آموزش عملی هنوز به قوت خوبی در ايران اجرا می شود.

در مقابل اقتصاد کانادا بيشتر در جستجوی نيرو کار در تخصصهايي مانند لوله کشي، سيم کشي و رانندگی کاميون هست که تخصص بالايي نمی طلبد، حتی دانستن زبان انگليسی پيشرفته هم برای آن الزامی ندارد، اما ساليان سال، متقاضيان مهاجرت با چنين قابليتهايي از مهاجرت منع شده اند زيرا سيستم امتياز بندی مهاجرتی کانادا برای پذيرش نيروهای تحصيل کرده و متخصص صاحب تحصيلات طراحی شده است. چنين طرحی که دليل و منطق خاصی نداشت کم کم دارد منقضی می شود و در قانون جديد مهاجرت سعی شده است مهاجرانی با شانس شغل يابی بيشتر، هدف قرارگيرند.

خلاصه بنا به دلايل يادشده بخش بزرگی از مهاجران متخصص کشورهای در حال توسعه در پروسه مهاجرت خود دچار ناکامی می شوند، اعداد و ارقام به بازگشت 30 درصدی مهاجران کانادا اشاره دارند، گفته می شود بيش از نصف مهاجران هنگ هنگی، کانادا را به قصد آسيا برای هميشه ترک کرده اند….

اين روزها بين بخش متوسط ساکن ايران که دستش به دهنش می رسد، صحبت از مهاجرت از بحثهای داغ هست...نگاهی به وبلاگهای شماره 1، شماره 2، شماره 3، شماره چهار، شماره 5 ، با عنوانهايي از قبيل کانادا سرزمين آرزوها، کاناداجون، تا ونکوور نشانگر اين اقبال و علاقه به کانادا و شهرهايي از قبيل ونکوور هست، در مقابل اينها واقعيتهايي تلخی هم هست که کمترجايي از آن سخنی برده می شود، شايد به اين خاطر که ما انسانها تمايل داريم بقيه را در شاديهايمان سهيم کنيم اما درد مشکلات را به تنهايي تحمل کنيم و آنها را جايي بروز ندهيم.

از سوی ديگر، آژانسها و سرويسهای مهاجرت قراردارند، البته کار اين سرويسها غير قانوني نيست و شايد کسانی واقعاً از کمک اين آژانسها استفاده کنند، مشکل جايي بروز می کند که اينها برای فروش بيشتر سرويسشان، جنس تحويلی را خيلی بهتر و با حالتر از آنچه که هست توصيف می کنند و کسانی را ترغيب به مهاجرت می کنند که در صورت داشتن اطلاعات کافی، به هيچ وجه اقدام به مهاجرت نمی کنند.

من احساس می کنم که نيمه زيبای کانادا خيلی بهتر تبليغ شده، اما نيمه ديگر آن که شامل مشکلات و موانع زندگی مطلوب هست کمتر مد نظر بوده هست. به اين دليل، اين لينک WWW.NotCanada.com را به وبلاگم اضافه کرده ام که اگر کسی گذرش به اينجا خورد و علاقمند بود، کمی هم آنجا بگردد و نيمه تاريکتر سرمايه گذاری را هم ببيند…. من وقتی چيزی مانند يک لپ تاپ يا جی پی اس می خواستم بخرم، به آمازون دات کام رفتم ونارضايتی های خريداران را خواندم، برخی از مدلها مشکلات جرئي داشتند که در مقابل قيمت مناسبشان چيز مهمی نبود، ولی برخی اقلام هم عليرغم داشتن انواع مختلف آپشنها، ضعفهای عمده اي داشتند که مانع شدند من پولم را خرجشان کنم، شايد خواند تجربه مهاجران هم کمک کند کسانی که قصد مهاجرت دارند تصميم بهتری بگيرند.

برخی گمان می کنند مهاجرت مانند چاه ملک جمشيد هست که بايد سردی و گرميش را تحمل کرد و دم برنياورد تا جان اژدها را گرفت و  به وصال خوبرويان رسيد، گروهی هم فکر می کنند که مهاجرت مانند گنجشکی هست که به دروغ به نام قناری به ايشان فروخته شده…، شايد نتوان گفت کدام ديدگاه به واقعيت نزديکترهست، اما مطمئناً نوع مهارتها و اوليتها و قابليتها ، سودآوری يا زيان ده بودن مهاجرت را تعيين خواهد کرد.