مهاجرت به کانادا يک جور خريد کردن يا سرمايه گذاری هست… در يک طرف شما قرار داريد که هزينه ای که می دهيد برابر است با هزينه يادگرفتن زبان، هزينه يادگرفتن فرهنگ جديد و هزينه نقدی عمليات اداری مهاجرت که به اينها بايد آن درآمدی را هم که در صورت نپرداختن به مهاجرت می توانستيد از آن برخوردار شويد اضافه کنيد. در بخش مقابل دولت و جامعه کانادا قراردارد که انتظار دارد از مهاجرت شما نفعی ببرد.
در سالهای اخير، مهاجرت برای متخصصان آسيايي دلپذير نبوده است. گلايه های بسياری از اين افراد در سايت www.NotCanada.com جمع آوری شده است. برخی تا جايي به اين مساله بدبين هستند که اعتقاد دارند دولت کانادا جريان مهاجرت را برای کسب درآمد از راه دريافت هزينه بررسی درخواستهای مهاجرت به راه انداخته است. نا رضايتی های عمده اين قشر تبعيضات اجتماعی و شغلی است. متخصص جراحی که صدها جراحی در سريلانکا (يا حتی انگلستان) انجام داده است، شايسته طبابت دانسته نمی شود و بايد چندين سال از طريق شاگردی مغازه بتواند روزگار سرکند تا از پس امتحانهای زمانگير طبابت باز آيد (اينطور نيست که بتوان تمام امتحانها را يک ماه يا يک ساله پاس کرد، پس از امتحان مرحله اول بايد چندين سال صبر کنيد تا نوبت امتحان مرحله دوم فرا رسد…). برخی از اين سدهای اشتغال به نظر می رسد به طور عمدی از سوی اتحاديه های شغلی برای بالابردن امنيت شغلی شاغلان در اين حرفه ها اتخاذ شده است… در برخی حرفه های ديگر، کارفرمايان تنها به دنبال متخصص با تجربه کاناداي می گردند، و وارد شدن به چرخه کسب تجربه کانادايي برای متخصصان ساير کشورها تقريبا ناممکن هست…، برخی نيز ادعا دارند که رزومه های شغلی شرکتها زير دست مسولان کارگزينی که خانمهای سفيد پوست کانادايي هستند می روند و بطور اتوماتيک رزومه های غير کانادايي ها فيلتر می شوند (به کسی توهين نشود ولی من عقيده دارم خانمها کمتر تحمل اشخاص از فرهنگهای متفاوت و خصوصاً افراد فقيرتر را دارند).
-اين را هم بگويم که من خودم هم شخصاً سرو کله زدن با يک کانادايي را ترجيح می دهم، يعنی اگر بخواهم خودرويي خريداری کنم، اگر طرف هندی يا چينی باشد، کمتر به صداقت طرف اطمينان خواهم کرد، در مقابل اگر بخواهم چيزی بفروشم، يک پاکستانی يا يک کره ای بيشتر چانه خواهد زد تا يک کانادايي که معمولا يا چيزی را می خرند يا نمی خرند، يک هم اتاقی چينی يا هندی هم بيشتر پتانسيل کثيف کاری و سرو صدا راه انداختن را دارد.
آموزش ما ايرانيها و بيشتر شهروندان کشورهای در حال توسعه هم در دانشگاه بيشتر تئوری بوده و آزمايش يا اجرای پروژه های فنی کمتر در دانشگاههای ايران اولويت دارد… (علاوه براين که در دبيرستانها کلاً آزمايشگاه و پروژه ناديده گرفته می شود و اصل نمره آوردن جلسه کنکور هست؛ خوشبختانه به نظر می رسد در بخش پزشکی آموزش عملی هنوز به قوت خوبی در ايران اجرا می شود.
در مقابل اقتصاد کانادا بيشتر در جستجوی نيرو کار در تخصصهايي مانند لوله کشي، سيم کشي و رانندگی کاميون هست که تخصص بالايي نمی طلبد، حتی دانستن زبان انگليسی پيشرفته هم برای آن الزامی ندارد، اما ساليان سال، متقاضيان مهاجرت با چنين قابليتهايي از مهاجرت منع شده اند زيرا سيستم امتياز بندی مهاجرتی کانادا برای پذيرش نيروهای تحصيل کرده و متخصص صاحب تحصيلات طراحی شده است. چنين طرحی که دليل و منطق خاصی نداشت کم کم دارد منقضی می شود و در قانون جديد مهاجرت سعی شده است مهاجرانی با شانس شغل يابی بيشتر، هدف قرارگيرند.
خلاصه بنا به دلايل يادشده بخش بزرگی از مهاجران متخصص کشورهای در حال توسعه در پروسه مهاجرت خود دچار ناکامی می شوند، اعداد و ارقام به بازگشت 30 درصدی مهاجران کانادا اشاره دارند، گفته می شود بيش از نصف مهاجران هنگ هنگی، کانادا را به قصد آسيا برای هميشه ترک کرده اند….
اين روزها بين بخش متوسط ساکن ايران که دستش به دهنش می رسد، صحبت از مهاجرت از بحثهای داغ هست...نگاهی به وبلاگهای شماره 1، شماره 2، شماره 3، شماره چهار، شماره 5 ، با عنوانهايي از قبيل کانادا سرزمين آرزوها، کاناداجون، تا ونکوور نشانگر اين اقبال و علاقه به کانادا و شهرهايي از قبيل ونکوور هست، در مقابل اينها واقعيتهايي تلخی هم هست که کمترجايي از آن سخنی برده می شود، شايد به اين خاطر که ما انسانها تمايل داريم بقيه را در شاديهايمان سهيم کنيم اما درد مشکلات را به تنهايي تحمل کنيم و آنها را جايي بروز ندهيم.
از سوی ديگر، آژانسها و سرويسهای مهاجرت قراردارند، البته کار اين سرويسها غير قانوني نيست و شايد کسانی واقعاً از کمک اين آژانسها استفاده کنند، مشکل جايي بروز می کند که اينها برای فروش بيشتر سرويسشان، جنس تحويلی را خيلی بهتر و با حالتر از آنچه که هست توصيف می کنند و کسانی را ترغيب به مهاجرت می کنند که در صورت داشتن اطلاعات کافی، به هيچ وجه اقدام به مهاجرت نمی کنند.
من احساس می کنم که نيمه زيبای کانادا خيلی بهتر تبليغ شده، اما نيمه ديگر آن که شامل مشکلات و موانع زندگی مطلوب هست کمتر مد نظر بوده هست. به اين دليل، اين لينک WWW.NotCanada.com را به وبلاگم اضافه کرده ام که اگر کسی گذرش به اينجا خورد و علاقمند بود، کمی هم آنجا بگردد و نيمه تاريکتر سرمايه گذاری را هم ببيند…. من وقتی چيزی مانند يک لپ تاپ يا جی پی اس می خواستم بخرم، به آمازون دات کام رفتم ونارضايتی های خريداران را خواندم، برخی از مدلها مشکلات جرئي داشتند که در مقابل قيمت مناسبشان چيز مهمی نبود، ولی برخی اقلام هم عليرغم داشتن انواع مختلف آپشنها، ضعفهای عمده اي داشتند که مانع شدند من پولم را خرجشان کنم، شايد خواند تجربه مهاجران هم کمک کند کسانی که قصد مهاجرت دارند تصميم بهتری بگيرند.
برخی گمان می کنند مهاجرت مانند چاه ملک جمشيد هست که بايد سردی و گرميش را تحمل کرد و دم برنياورد تا جان اژدها را گرفت و به وصال خوبرويان رسيد، گروهی هم فکر می کنند که مهاجرت مانند گنجشکی هست که به دروغ به نام قناری به ايشان فروخته شده…، شايد نتوان گفت کدام ديدگاه به واقعيت نزديکترهست، اما مطمئناً نوع مهارتها و اوليتها و قابليتها ، سودآوری يا زيان ده بودن مهاجرت را تعيين خواهد کرد.