Wednesday, May 31, 2006

مجالس عمومی

برگزارکننده هندی هست: همسر خود را بياوريد!

برگزارکننده کانادايي هست: ورودی قبل از ساعت شش مفت است، بعدش شش دلار (دخترها سر ساعت ميايند!)

برگزار کننده ايرانی هست: بودجه مفت گرفته ايم، بخور بخور هست. (در نتيجه همه ايرانی ها ميايند!)

برگزار کننده چينی هست: غذای چينی به قيمت نيم دلار فروخته خواهد شد. (در نتيجه همه چينی ها می آيند!)

برگزار کننده ترکيه ای هست: باقلوا به قيمت پنج دلار فروخته خواهد خواهد شد. ( در نتيجه آلمانی ها و فرانسوی ها می آيند!)

Sunday, May 21, 2006

کلمن های زنگ زده

ظرفهای دو جداره را ديده ايد که برای گرم نگه داشتن غذا استفاده می شوند؟ بنا به ملاحظات تکنيکی درون اين ظرفها خيلی کوچکتر از بيرون آنها می باشد.
اين ظرفها از بيرون بزرگ به نظر می آيند، اما درونشان هميشه کوچک هست.

حال فرض کنيد مدلی از اين ظرفها را داريد که پنجاه سال پيش ساخته شده و داخل آن هم از ورق آهن ساخته شده است. ورق آهنی هم در اثر گذشت زمان زنگ زده است.

اگر در چنين ظرفی خواستيد آش بخوريد، بايد مواظب باشيد قاشقتان به جداره برخورد نکند، زيرا در اينصورت لايه ای زنگ از اين جداره کنده خواهد شد و کامتان را تلخ خواهد کرد.

بعضی آدمها هم اينگونه هستند، از بيرون بزرگ به نظر می آيند، اما اگر به سراغشان رفتی بايد به حجم کوچکی از آش بی مزه شان قانع باشی، اگر با قاشقت خواستی حجم بزرگی را بگردی، بايد آماده چشيدن زنگار درونشان باشی!

Monday, May 15, 2006

ماشين دارين؟

امروز ظهر با رفيقم در مورد اهميت داشتن ماشين برای دختران صحبت می کردم. من آنقدر در بانک دارم که بتوانم يک تويوتای کرولای نو بخرم (البته خريد خودروی نو برای من احمقانه هست)، ليکن هزينه بيمه و بنزين و پارکينگ مرا از خريد خودرو در شرايطی که نياز چندانی به آن ندارم منصرف می کند.

بعد از ظهر چند نفر از دوستان ايرانی رفيقم(شامل دو دختر و چهار پسر) به خانه او آمدند و با هم برای خوردن چای بيرون رفتيم.

وسط چايي خوردن يکی از دخترها که خوشگلتر از ديگری بود از همه پرسيد کدامتان ماشين داريد! ما هم خنده ای پنهان با رفيقمان رد و بدل کرديم.
من البته اين حق را به طايفه مونث می دهم که برای زندگی آينده خود دنبال شرايط مرفه تری باشد، می دانم که حتی مادران هم پسران پولدارترشان را به ديگر پسرانشان ترجيح می دهند.

اما بافندگان لاف اصرار دارند:

The personality of a man is what is important for a lady!

Monday, May 08, 2006

فيلمهای هفته

اين هفته فيلمهای سيندرلا من و مونيخ را ديدم که فيلمهای جالبی بودند.
بعدش هم رفتم از فروشگاه امپرياليستي وال مارت يک مجموعه بيست فيلمی از جان وين را خريدم.
خلاصه اين روزها توی اتاقمان جشنواره سينما برقرار هست.

Thursday, May 04, 2006

وداع

چند وقت پيش از پروازم نوشته بودم.

امروز اين مطلب را از مردی در تگزاس ديدم:
....۳-اینها باز می‌گذره و می‌گذره و می‌گذره، تا می‌رسی به تخمی‌ترین لحظه که خداحافظی توی فرودگاه باشه. من فکر می‌کردم دیگه اون سخت‌ترین لحظه زندگیم بوده تا اون لحظه ولی خوب روزهای سختتری هم انتظارمو می‌کشید. دلم نمی‌خواد ادای مداحان اهل‌بیت رو دربیارم ولی وقتی توی فرودگاه پدرم و برادرم رو بغل کردم، تنها لحظاتی بودن که نتونستم جلوی گریه‌امو بگیرم. هنوزم دردم میاد وقتی یادم میاد. از اون دردناکتر اینه که یکی اون گوشه وایساده و گریه می‌کنه که برات از همه زندگیت عزیزتره و به‌خاطر قوانین .... اون مملکت، چه قوانین نانوشته عرفی و چه قوانین نوشته اجتماعیش، نمی‌تونی حتی بری بغلش کنی و لااقل یه قول الکی بهش بدی که عزیزم همه‌چی درست می‌شه. امروز که به اون روز فکر می‌کنم واقعا فکر می‌کنم این قوانین کثافت چیه که ما واسه خودمون درست کردیم؟ یعنی کی واقعا انقدر نفهم بوده که گفته اگه کسی رو دوست داری حق نداری برای فهمیدن دردش هم یه لحظه بغلش کنی؟ ....