بچه که بودم يکبار در يک کتابفروشی، کتابی ديدم که برگهايي مقوايي داشت و وقتی برگها را می بريدی و از روی خط چينها تا می کردی، می توانستی مدلی از خودرو بسازی، آن زمان ، سالهای نداری بعد از جنگ بود و برای تجملات و تفريحات گرانبها پولی نمی توانستيم خرج کنيم، اما در مقابل، کسی، گويا مادرم، پيشنهاد کرد که خودم روی مقوا طرح را پياده کنم و به شکل سه بعدی درش بياورم.
قبلا از کتاب رياضيات ساخت مکعب را ياد گرفته بودم، با ترکيب دو مکعب کوچک و بزرگ، چيزی مانند يک خودرو جيپ (به زعم خودم نيسان پاترول) ساختم.
بعدها به اين فکر رسيدم که اگر بخش سقف، شيشه جلو، و کاپوت جلو وعقب را به صورت يک تکه و بخشهای کناری را يک تکه در بياورم که در وسط به سقف متصل هست، مدلهای تميزتری می توانم دربياورم.
خيلی از تفريحهای آدمهای دوروبرم مانند ساختن ماشين از روی طرح کتابهاست، اما من بيشتر با کارهای ماجراجويانه ای حال می کنم که کمی ابتکار لازم داشته باشد، هنگامی که کاری جالب انجام می دهم، واقعا از درون شاد می شوم.
اين روزها هم لذت بخش ترين تفريحم کارکردن روی فوردم هست. يکبار قفل در پنجمش را تعمير کردم که بسيار شادم کرد، بعدش دينامش را عوض کردم، (مدار رگولاتور دينام قبلی سوخته بود و به سيم پيچ آسيب رسيده بود) و امروز هم ترمزش را که گير داشت درست کردم (لنتش را عوض کردم و مدار هيدروليکش را هواگيری کردم.)
* مادرم آدم با استعدادی بوده و هست. زمانی لباسی را در ويترين می ديد و مشابهش را خودش خياطی می کرد. بچه که بودم پيراهنهای زيادی برايم دوخته بود که واقعا عاشق بعضی از آنها بودم. (مثلا يک پيراهن چهار خانه سرمه ای که زمان پنجم ابتدايي می پوشيدم!)
3 comments:
تيتر اين مطلب را با لحن برره ای بخوانيد، هرگونه تلفظ ديگر شديدا تکذيب می شود.
سلام آقا مهدی.در اینکه شما آدم با استعدادی هستین شکی نیست....
به توصیه ی دومتون عمل می کنم...ممنون
دریغ که بسیاری از این نوع استعدادها در کشور ما هدر میرود. موفق باشی
Post a Comment