Tuesday, December 18, 2007

امر مقدس ماشين بازی

من از بچگی عاشق ماشين و ماشين بازی بودم. يک نسخه رنگ و رو رفته " مکانيک اتومبيل خود باشيد" -چاپ انتشارات بهار-که از دايي هايم گرفته بودم.جزء مهمترين داراييهايم بود.

وقتی هم ده سالم بود، برنامه می ريختم که روزی موتوری با پيستونی از تنه درخت! بسازم - آزمايش کتاب علوم که چوب کبريت را توی شيشه منفجر می کرد و باعث پراندان چوب پنبه می شد يادتان هست؟

بالاخره پس از سالها اتوبوس سواری پدرمان يک فروند رنو پنج خريد و ما هم به آرزويمان که کارکردن روی ماشين بود رسيديم، اولين ابتکارمان که اضافه کردن قطعه ای از ترمز دوچرخه به کاربراتور رنو پنج بود با عدم اسقبال والد عزيز روبرو شد و قطعه مزبور از روی رنوی محترم برداشته شد.

چند شيرينکاری ديگر هم داشتم (مانند رنگ کردن قسمت زنگ زده چراغ جلو با اسپری نقره ای) که بازهم با عدم استقبال مواجه شد.

ما هم به اين نتيجه رسيديم که بهتر است درس بخوانيم و پولدار شويم

از جذابيتهای کانادا برايمان علاوه بر روشنفکر بودن ملت کانادا! و آزادی بيان و نداشتن ملا و حزب اللهی! اين بود که شنيده بوديم پرايد کره ای آنجا به قيمت 800 هزار تومان به فروش می رسد،

البته پس از پايان ماه اول اقامتمان حاليمان شد که درآمدمان به طور هوشمندانه ای تنظيم شده تا دو تا از سه مورد خانه خوب، ماشين خوب و غذای خوب را به خوبی تامين کند (شبيه نان مسکن آزادی شد!)

اما پارسال ديگر صبرمان برای ماشين نداشتن تمام شد، نامزد عزيزمان، يک فروند فورد اکسپلورر 94 بود که تنها 129 هزار کيلومتر راه رفته بود . بايکی از دوستهايم که توی ايران ماشين داشت برای ديدن ماشين رفتم و پس از پنج دقيقه قدم زدن در سکوت در مقابل ماشين*، تصميم گرفتم بخرمش.



اين ماشين يک اشکالی که داشت اين بود که توی سربالاييها موتورش دچار ناکينگ می شد، عوض کردن شمعها، کابل شمعها و فيلتر ماشين چيزی را عوض نکرد. با کمی جستجو در اينترنت فهميدم که کثيفی سنسور هوا باعث اين مشکل شده و با يک اسپری ده دلاری اين مساله حل شد و ماشين مزبور در سربالاييهای منتهی به پيست اسکی مانند اسبی جوان راه می رفت.


فورد اکسپلورر 1994 (ای ميس يو مای دير!)

چهار تا چرخ جديد بی اف گودريج و يک راديو ضبط سونی (با ورودی یو اس بی که مستقيما فلش درايو را قبول می کرد) واقعا ماشين را جذاب کرده بود.

پس از چندماه که تمام مشکلات ماشين را حل کردم (بجز آمپر بنزينش که کار نمی کرد و من هم جرات نداشتم سينه ماشين را باز کنم). تصميم گرفتم ماشين را بفروشم. حقيقتش فقط می خواستم عمق آب را بسنجم و ببينم ماشين چطور فروش می رود.

قيمتی هم که برای فروش پيشنهاد کردم قيمتی بالا در مقايسه با خودروهای مشابه بود، البته برایم چيزی نمی ماند و فقط قيمت لاستيکهای نو و ضبط و باربند و ... را پوشش می داد.

در کمال تعجب من، دومين کسی که ماشين را آمد و ديد، خريدش. خريداران یک پسر ايرلندی و دختر سوئدی بودند. که البته از چانه زدن هم اجتناب نکردند. البته موضع من هم محکم بود و می گفتم که ماشين را به هر کسی که می خواهيد نشان بدهيد، و من هم ارزش خاصی برای ماشين قايلم و کمتر از آن ماشينم را نخواهم فروخت.
اینها ماشين را برای مسافرت در شمال کانادا می خواستند و من هم ته دلم خوشحال بودم که آدمهای با حالی مانند آنها ماشينم را بخرند.

پس از فروش اکسپلورر دچار افسردگی شدم!

سايتهای فروش خودرو را می گشتم اما خودروی دلخواهم را (با قيمت مناسب) پيدا نمی کردم. تا اينکه يک رنج رور 1992 پيدا کردم. اين رنج رور خوبيها و بديهايي داشت. از مهمترين خوبيهايش اين بود که ماشينی نبود که توی راه نا هموار کم بياورد،صندلیهای چرمی، ، درهای برقی و شيشه های برقی، گارد جلو،(توی عکس نيست) باربند و ... و تقريبا هرچه که فورد اکسپلوررم نداشت اين بريتانيايي مغرور داشت.
اين ماشين تعميرهايي لازم داشت که خودم انجامش دادم و قطعاتی لازم داشت که نصب کردم - رنج رور يک ماشينی هست که کار کردن روی آن نسبتا ساده هست و علاقمندان زيادی دارد که روی آن کار می کنند.



رنج رور 1992
يکی از مشکلاتش سيستم آی بی اس بود. همانگونه که دفترچه تعمير ماشين پيشنهاد کرده بود، يک سيم جامپر به يک فيش مخصوصی که زير صندلی راننده تعبيه شده وصل کردم و چراغ روی داشبورد با دوبار چشمک زدن - و سپس شش بار چشمک زدن- محل مشکل را که تنظیم نبودن سنسور پدال ترمز بود مشخص کرد و من هم مشکل را رفع کردم.

مساله ديگرش لقی بوشهای لاستيکی کمک فنر عقبش بود که با صرف 8 ساعت وقت برای سمت چپ و 1 ساعت برای سمت راست (چون روش خارج کردن بوش کهنه و جازدن بوش جديد را يادگرفته بودم!) مشکل حل شد. و ديگر ماشين موقع راه رفتن لق لوق نمی کند.
(ساييدگی بوشهای کمک فنر باعث لاستيک سابی نيز می شود)

از آنجا که قيمت بنزين اينجا گران هست و رنج رور حدود سه برابر پرايد بنزين می خورد، دارم می فروشمش. در کمال تعجب من، مشتری برای رنج رور خيلی بيشتر از فورد اکسپلورر هست. (ظاهرا حاج خانم ملکه و آقای شازده هم رنج رور سوار می شوند!)



فعلا روی ميتسوبيشی ميراژ، هوندا سيويک و تويوتا کرولا زووم کرده ام و دوست دارم ماشينی که می خرم دنده ای باشد تا وقتی ايران آمدم مشکل رانندگی نداشته باشدم..
* درست است که ما آن دفعه شانس آورديم اما راه درست ماشين خريدن اين نيست.

قبل از ماشين خريدن بايد تمام تکاليف ماشين خريدن را انجام بدهيد تا خودروی خوبی نصيبتان شود. اين تکاليف در سايتهای مختلفی ارائه شده اند که من هم بزودی گزيده ای از آنها را برايتان می نويسم.

3 comments:

Anonymous said...

حال کردیم! بسیار!

مهدی ع. said...

ها ها، حالا کجاشو حال کردی؟ تو که زياد اهل ماشين بازی نبودی؟ يا بودی و ما خبر نداشتيم؟

خبر جديد اينکه رنج رور عزيزمان را هم شش ساعت پيش فروختيم. برايمان حدود 500 دلار ماند. اما واقعا به دردسرش نمی ارزيد. البته من هم دستم را داغ کرده ام که ماشين لوکس و بريتانيايي نخرم، مگه پرايد چشه؟

مهدی ع. said...

راستی اگه تونستين توی عکسها آواکس پيدا کنين يه جايزه دارين!