چندی قبل فيلم دوازده مرد خشن( با بازی و تهيه کنندگی هنری فوندا) را ديدم. فيلم از ابتدا تا پايان در اتاق مشاوره هيات منصفه يک دادگاه می گذرد. دادگاه برای رسيدگی به قتل مردی در محله ای فقير نشين تشکيل شده است. متهم اصلی پرونده، پسر جوان مقتول می باشد. پيرمرد صاحبخانه و زنی که در ساختمان روبروی خانه مرد زندگی می کند، به عنوان شاهد، اظهار می کنند که پسر جوان را در حين قتل ديده و صدای او را شنيده اند. وکيل پسرهم که از طرف دادگاه منصوب شده است، عملاً معتقد به جرم پسرک هست و تلاشی برای آزمودن ادعاهای شهود به عمل نمی آورد.
تمام اعضای هيات منصفه دوازده نفره، بجز يک مهندس آرشيتکت (هنری فوندا) با شهادت شهود قانع شده اند و سعی دارند هرچه سريعتر، با اعلام موافقت اکثريت قاطع هيات منصفه با اتهام، به سر کارهای خود برگردند. در اين ميان، مرد آرشيتکت، ابتدا در ميان استهزا و طعنه ديگران، مخالفت خود را با اتهام پسر اعلام می کند. اما برای راضی کردن ديگر اعضای هيات منصفه راهی دشوار در پيش دارد.
پسر يکی از اعضای هيات منصفه، او را ترک گفته، و اينک، اين عضو می خواهد انتقام پسرش را از پسر مقتول بگيرد. ديگران نيز به دليل اينکه پسر از محله ای پست هست با او همدردی نشان نمی دهند.
آرشیتکت، با ايمانی راسخ به بی گناهی پسر جوان، ناسازگاريهای داستان شهود را يکی پس از ديگری بر می شمرد، و قضاوت را بر عهده وجدان ديگر اعضای هيات منصفه می نهد. ابتدا پيرمردی، سپس مردی که جوانيش در همان محله ها سپری شده بود و ديگر اعضا يکی پس از ديگری با او هم اعتقاد می شوند و رای به بی گناهی پسر می دهند.
من اگر جای آن آرشيتکت بودم، ممکن بود با بيان خشمگينانه دلايلم، با تحقير ديگر اعضای هيات منصفه که مسايل بديهی را نمی فهمند و نمی بينند و خلاصه با روشی مشابه آنچه ما در مقابل مخالفانمان انجام می دهيم، پسر جوان را به کشتن دهم.
No comments:
Post a Comment