اين روزها به مسافرت آينده ام به ايران فکر می کنم و شبها هم خوابهايي با موضوعات مرتبط می بينم. البته شامهای سنگينی هم که به مناسبت تعطيلات آخر سال ميل می کنم بی تاثير نيستند.
دو شب پيش خواب ديدم که توی خانه مان هستيم و همه جمعند و به طرز عجيبی هم خانه مان شلوغ هست که مرا کمی ياد خانه مادربزرگم می اندازد. مادرم خبرم می کند که بروم شيرهويجی (مخلوط آب هويج و شير) را که برايم درست کرده بخورم. کمی دير می رسم و شير هويج تمام شده است. مادرم می گويد که دوباره شير هويج درست می کند، اما دوباره قبل از اين که من برسم شير هويج تمام شده است؛ عصبانی می شوم و از خانه می زنم بيرون.
شب قبل هم خواب بسيار وحشتناکی ديدم. نمی دانم به چه مناسبتی چند زن در خانه مان جمع بودند. از زنی قد بلند و لاغراندام با صورتی چروکيده خوشم می آيد (نمی دانم چرا) و از کسی می شنوم که اين زن از شوهرش طلاق گرفته است. کشان کشان زن را به طبقه بالای خانه مان می برم. او هم نرم می شود و همراهم می آيد. مشغول کشيدن پرده های اطاق هستم که می شنوم شوهر سابق اين زن به سراغ پدرم آمده است و شکايت می کند که با وجود اينکه زنش طلاق گرفته، از او باردار است و روا نيست من او را به اتاق ببرم، حالم بد می شود. آش تلخ نخورده و دهن بد جور سوخته و آبروی رفته.
(خودم شک داشتم که اينها را بنويسم يا نه، اگر کسی پيشنهادی دارد خبرم کند)
No comments:
Post a Comment