Thursday, December 31, 2009

Dancing Queen


از گروه سوئدی ABBA


Thursday, December 17, 2009

بيمه درمانی

می خواستم به سبک "خداحافظ کانادا" از سيستم درمانی اينجا شکايت کنم...
اولا که بيمه درمانی در ايالت بريتيش کلمبيای کانادا رايگان نيست بلکه 54 دلار می باشد .... دوما اينکه هر بار با باطل شدن ويزای دانشجويي مان اين بيمه هم باطل می شود و بايد برای بيمه جديد اقدام کنيم.
(به دانشجويان ايرانی که دوره تحصيلشان چندين سال طول می کشد، تنها اجازه تحصيل يک ساله صادر می شود.)
سال قبل که اقدام کردم، کارت بيمه اول ماه فوريه رسيد در حالی که برای تمام ماه ژانويه هم برايم صورتحساب رسيده بود. امسال هم سه هفته پيش برای بيمه اقدام کرده ام که هنوز کارتش به دستم نرسيده اما مطمئناً صورتحساب شامل هزينه ماه دسامبر خواهد بود..
اينها را هم گفتم که دلم کمی خنک شود...
البته می دانم که الان هم در صورت لزوم می توانم از خدمات درمانی استفاده کنم وسپس صورتحسابها را به شرکت بيمه بفرستم.

Sunday, November 15, 2009

سخنی گهربار از ميلان کوندرا

دوسال پس از مهاجرت،( ترزا، همسر توماس) در سالگرد لشکر کشی روسيه به کشورش (چکسلواکی) در پاريس بود. يک راهپيمايي برنامه ريزی شده بود و او حس کرد که بايد شرکت کند. با مشتهای گره کرده، فرانسويهای جوان عليه امپرياليسم شوروی شعار دادند، اما در کمال تعجب، او قادر نبود همراه ايشان شعار دهند. او نتوانست بيشتر از چند دقيقه در راهپيمايي شرکت کند. هنگامی که جريان را به دوستان فرانسويش گفت، آنها متعجب شدند... او می خواست به آنها بگويد که پشت کمونيسم، فاشيسم، تمام اشغالگريها و لشکرکشيها، شيطانی نهفته هست و آن شيطان، راهپيمايي مردمی با مشتهای گره کرده در حال فرياد زدن شعارهاي يکسان هست. اما او می دانست که هرگز نخواهد توانست اين را به آنها بفماند. خجالت زده، او موضوع بحث را عوض کرد.
از رمان سبکی تحمل ناپذير هستی (عنوان ترجمه ای در ايران: بار هستی)
A year or two after emigrating, she[Tereza] happened to be in Paris on the anniversary of the Russian invasion of her country. A protest march had been scheduled, and she felt driven to take part. Fists raised high, the young Frenchmen shouted out slogans condemning Soviet imperialism. She liked the slogans, but to her surprise she found herself unable to shout along with them. She lasted no more than a few minutes in the parade. When she told her French friends about it, they were amazed. You mean you don't want to fight the occupation of your country? She would have liked to tell them that behind Communism, Fascism, behind all occupations and invasions lurks a more basic, pervasive evil and that the image of that evil was a parade of people marching by with raised fists and shouting identical syllables in unison. But she knew she would never be able to make them understand. Embarrassed, she changed the subject.

[Milan Kundera, The Unbearable Lightness of Being (1984)]

Thursday, October 29, 2009

سفر به ايران

به سلامتی به ايران هم رفتيم و برگشتيم... بد نبود يعنی راستش را بخواهيد خيلی خوش گذشت. به لحاظ عددی هم 10 کيلو وزن اضافه کردم که البته اضافه وزن برايم بد نيست... اوضاع دور و بري هايم هم تا جايي که ديدم بد نبود... تنها حوصله خيلی ها سر رفته هست.... فکر می کنم خارجکی ها خيلی بهتر بلد هستند که سر خود را گرم کنند.

وسوسه شده بودم که به پيشنهاد کار توی يکی از دانشگاهها بله بگويم... اما روز آخر بلايي سرم آمد که واقعا منصرفم کرد... مشکلی در پاسپورت جديدم (صادره از سفارت عليه) بود که مجبور شدم پروازم را لغو کنم و از دو اداره (يکی در تبريز و ديگری در تهران) امضا بگيرم وبرايشان پرونده تشکيل بدهم.... خلاصه با توجه به اينکه برای بعد از خروج از ايران قرار مصاحبه کاری ريخته بودم خيلی تحت استرس بودم و به اصطلاح داشتم می ترکيدم...
خلاصه مصاحبه (توی سوئد) را هم رديف کردم و از مهمان نوازی سوئدی ها خيلی لذت بردم... از هاي لايت های سفر به سوئد بازديد از موزه SAAB سوئد بود که کلی مستفيض شدم. کار سوئد فاقد پايداری و نمای بلند مدت کار ايران هست... اما درامد نسبتا بهتری دارد و ديگر اين که از لحاظ فنی بسيار جالب هست... اين شانس را هم خواهم داشت به کار در جاهای ديگر بيانديشم اما انتخاب کار ايران کمی شبيه رفتن در جاده يک طرفه و شکستن پلهای پشت سر هست...



Saturday, October 10, 2009

When the truth is found to be lies...

When the truth is found to be lies...

متن کامل و فايل صوتی و فايل ويدئويي را با کليک روی لينک مربوطه می توانيد پيدا کنيد...

مشخصات
ژانر: Psychedelic Rock
سال ساخت: 1967
گروه: Jefferson Airplane

Saturday, August 22, 2009

ازدواج پر سوز و گداز دختر جوان بلژيکی با اسرائيلی خبيث

خانم بتی محمودی که معرف حضورتان هست، همسر آمريکايي پزشکی ايرانی که پس از ماجرای گروگانگيری، ‏همکارانش عرصه زندگی را بر او تنگ می کنند و چند روز قبل از سفرش به ايران از بيمارستانی که در آن کار ‏می کرده اخراج می شود… . آقای محمودی به ايران می آيد اما همسرش به زندگی در ايران معترض هست و ‏بنابراين همراه دخترش به صورت غير قانونی از ايران خارج می شود.‏ اين جريان خيلی مشهور هست... کتابش نوشته شده و فيلمی هم از روی آن ساخته شده...که مبنای تفکر خيلی از ‏غربی ها نسبت به ايرانيها را تشکيل می دهد...‏

ماجرای مشابهی هم برای زنی بلژيکی اتفاق افتاده هست، و کتابی هم روی آن نوشته شده که يادآور رمان پرفروش ‏فتانه حاج سيد جوادی، بامداد خمار هست.‏ ‏(اينجا‏).‏‏.. اما اينبار همسر مربوطه يک سرباز اخراجی ارتش اسراييل هست که آخر شقاوت و از سوی ديگر بی عاري هست. پس از ‏پنج سال زندگی پر سوز و گداز همراه با
  • شکنجه فيزيکی
  • شکنجه روانی و تحقير
  • ممنوعيت رفت و آمد با دوستان
  • ممنوعيت ‏صحبت با پدر و مادر
  • سوء استفاده مالی از خانواده زن،
اين عروس بلژيکی از اسرائیل همراه با فرزندانش فرار می کند... اما مرد اسراييلی مربوطه ‏که سابقا سکولار بوده، به فرقه تندروی مذهبی يهوديان هسيدی (‏Hasidic Jews‏ اينجا داستان جالبی راجع به فرقه یهوديان هسيدی ‏هست... ‏‏ ‏) می پيوندد و با استفاده از امکانات اين گروه موفق به تعقيب اين زن و فرزندانش شده و بالاخره سه فرزندش را ‏از زن بلژيکی می ربايد و در خانه اي در ميان خانه های محله يهوديان نيويورک تحت تعليمات اين فرقه قرار می دهد... پس از سالها جستجوی ‏دشوار، اين زن فرزندانش را مغز شويي شده توسط روحانيون هسيدی باز می يابد و مجبور هست که آنها را به ‏زندگی عادی باز گرداند...‏
چيزی که برای من مايه تعجب هست... شهرت بسيار کتاب بتی محمودی (254 مورد گزارش خوانندگان در ‏آمازون) و گمنامی شديد کتاب زن بلژيکی هست (تنها 3 اظهار نظر در آمازون)... خود من هم به واسطه ديدن نام ‏بتی محمودی روی جلد کتاب - که مقدمه کتاب را نوشته - نظرم به کتاب زن بلژيکي جلب شد...

Saturday, August 15, 2009

الخير فی ما وقع!

زياده عرضی نيست، به غير اينکه لينکهای وبلاگ را آپديت کردم. و چند لينک جديد هم اضافه کردم همچنين دعوت می کنم از کليپ زير لذت ببرين!..



Bat out of Hell

The sirens are screaming and the fires are howling
Way down in the valley tonight
There's a man in the shadows with a gun in his eye
And a blade shining oh so bright
There's evil in the air and there's thunder in the sky
And a killer's on the bloodshot streets
Oh and down in the tunnel where the deadly are rising
Oh I swear I saw a young boy
Down in the gutter
He was starting to foam in the heat

Oh Baby, you're the only thing in this whole world
That's pure and good and right
And wherever you are and wherever you go
There's always gonna be some light
But I gotta get out
I gotta break it out now
Before the final crack of dawn
So we gotta make the most of our one night together
When it's over you know
We'll both be so alone

Like a bat out of hell
I'll be gone when the morning comes
When the night is over
Like a bat out of hell I'll be gone gone gone
Like a bat out of hell I'll be gone when the morning comes
But when the day is done
And the sun goes down
And moonlight's shining through
Then like a sinner before the gates of heaven
I'll come crawling on back to you

I'm gonna hit the highway like a battering ram
On a silver black phantom bike
When the metal is hot and the engine is hungry
And we're all about to see the light
Nothing ever grows in this rotting old hole
Everything is stunted and lost
And nothing really rocks
And nothing really rolls
And nothing's ever worth the cost

And I know that I'm damned if I never get out
And maybe I'm damned if I do
But with every other beat I got left in my heart
You know I'd rather be damned with you
Well, If I gotta be damned you know I wanna be damned
Dancing through the night with you
If I gotta be damned you know I wanna be damned
Gotta be damned you know I wanna be damned
Gotta be damned you know I wanna be damned
Dancing through the night
Dancing through the night
Dancing through the night with you

Oh Baby, you're the only thing in this whole world
That's pure and good and right
And wherever you are and wherever you go
There's always gonna be some light
But I gotta get out
I gotta break it out now
Before the final crack of dawn
So we gotta make the most of our one night together
When it's over you know
We'll both be so alone

Like a bat out of hell
I'll be gone when the morning comes
When the night is over
Like a bat out of hell I'll be gone gone gone
Like a bat out of hell I'll be gone when the morning comes
But when the day is done
And the sun goes down
And moonlight's shining through
Then like a sinner before the gates of heaven
I'll come crawling on back to you
Then like a sinner before the gates of heaven
I'll come crawling on back to you

I can see myself tearing up the road
Faster than any other boy has ever gone
And my skin is raw but my soul is ripe
And no one's gonna stop me now
I gotta make my escape
But I can't stop thinking of you
And I never see the sudden curve until it's way too late
And I never see the sudden curve till it's way too late

Then I'm dying at the bottom of a pit in the blazing sun
Torn and twisted at the foot of a burning' bike
And I think somebody somewhere must be tolling a bell
And the last thing I see is my heart
Still beating
Oh breaking out of my body
And flying away
Like a bat out of hell
Then I'm dying at the bottom of a pit in the blazing sun
Torn and twisted at the foot of a burning bike
And I think somebody somewhere must be tolling a bell
And the last thing I see is my heart
Still beating
Still beating
Oh breaking out of my body and flying away
Like a bat out of hell
Like a bat out of hell
Like a bat out of hell
Like a bat out of hell
Like a bat out of hell
Like a bat out of hell

Monday, July 27, 2009

يک نکته

در پست قبل از کامنتهای خارجکی ها ناليده بودم.... چند روز پيش در يک فروم ايرانی تخصصی خودرو از برداشتن سوبسيد بنزين دفاع کرده بودم که تقريبا بيست کامنت مخالف و صفر کامنت موافق دريافت کردم؛... کامنتم احمقانه دانسته شد و خودم متهم به قلم به مزدي برای دولت مشعشع شدم....
خلاصه... اي قلم تا می توانی در قلمدان صبر کن....

Thursday, June 25, 2009

همدرديهای ملت فهيم کانادا و آمريکا با ايرانيان

اينها را از کريگز ليست ونکوور و لس آنجلس پيدا کرده ام... بيشتر هم ميشه پيدا کرد، توی نظر خواهی خبرهای سی بی سی هم می توانيد از اين ابراز حمايتها مطلع شويد!


What is it with these damn Iranians? (Akbar's House!!!!)


Reply to: pers-nd8za-1236956155@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-24, 2:23AM PDT

There are too many Iranians here. They breed like rats!
Everywhere I look, I see a big nose or a new plastic surgery nose.
I cannot go anywhere without seeing these brown skinned idiots howling in their language. What the hell is it? Sounds like a seal getting fucked up the ass or something.

God damn Ali Baba fuck off go home!

Canada never asked you to come here!
I know many of you tear up your 'passports' once the plane enters Canadian airspace.
Then you scum dirt-bag darkies claim " EERefugee" status.
Most of you then say you want to go to "Esschool, esschool"

Damn Sand-niggers learn to speak English.

Hairy, smelly, ugly Iranians.............go home!

Who cares what is happening in Iran, Abdullah-land!

Location: Akbar's House!!!! (Vancouver)

it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interest

Irans protests are bogus (elections were fair)


Reply to: pers-jqr8p-1236117406@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-23, 1:13PM PDT

Neda died in vain ... her death was caused by supporters of the old shah ... these forces want to get the real instigators bachk in power ...

the losers want to get the folks in who will bring US backed interests so they can sell Iran to the US interests and bring the pipeline to Irans rich territory and even worse conditions for the poor... these supporters of the old shah have close ties to England and will set Iran back 100 years ... the election was fair, it was the system that B.C. voted on and turned down ... fair because only the top candidates get in IRREGARDLESS of their party ... this is like the system in Vancouver, so you may have some from each party elected and having a say ...

the results were :

24,000,000 government

16,000,000 for the losers

the government knows whats best for the pppl of Iran, so does the Iatollah Khomani

If the revolt succeds, then there will be 24,000,000 trying to bomb the pipeline ... right?

sure shit iran (Vancouver)


Reply to: pers-zqjzp-1230032477@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-19, 2:16PM PDT

they shut up quickly didnt they ha!
stupid regime no one there has any ounce of moral sensibility
back to the middle ages you hairy legged fools and that goes for the men too

it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interests

Iran protests created by media


Reply to: pers-cxcqk-1227966433@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-18, 10:57AM PDT

I am a second generation Iranian/Canadian, and what you see in the news media is basically false. It appears that the protests are part of something larger like a new revolution, but let me set you straight,

firstly we realize that there needs to be a new vote, Ahmadinejad did what everyone expected him to do and that is fix the results so that he would remain in power. Yet, it's the Mulas that make the results, fit their needs. Secondly, the culture of Iran is anti-woman. Iranian males still regard women as third class beings, lower than dogs. The protests are not a revolution, it was created over a voter backlash and nothing more. Iran is still an Islamic regime, and however their clashes over this result, they still follow the norms of that society.

The western media has made it to be a wider opinion, by showing graphic images of a dead man, trying to incite the rest of the world into making a stand and causing Iranians all over the world to fight the good fight. It is all shit, run by the US State Department. Shame on the western media for creating lies and false incidents. The only outcome of this protest will be a recount and nothing else. There will be no democracy or talks with the west over nuclear ambitions. Iran still hates Israel and Iraq and America. Don't be fooled by the images you are viewing on the media.

Mousavi is just as corrupt and vile as Ahmadinejad. They follow the same dictates from the Mulas. Iran is not some grand empire anymore, not Persia, we are not Persians, Persian is something else, something from the past. What we are is Iranians. Do your history. Iran is a violent society. Showing a dead man on the media will not do anything to incite a crazed madness. This will all die down this week. Mousavi and Ahmadinejad are laughing at this. And at the western media.



I respect all them Iranian Women in IRAN (California,USA)


Reply to: pers-hqwps-1238474400@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-24, 8:18PM PDT

I am a white man born and raised in California and I do recall the 1979 uprise in Iran and during the early 1980's the USA was taking in many Iranians, I have been watching since June 12 the day since the election in Iran was stolen from the true Iranian citizens. I applaud our U.S. President Obama how he has stepped back and watch all this play out in Iran. I do believe each and every Iranian leader in Iran should and must be held accountable for all the women and children that are being killed at this time and at all times. ALL Iranian men are cowards. If they committe to kill Iranian women whom never held a weapon on their person. They must be killed themselves and killed by their own people. When I hear the women of Iran crying on CNN for help and seeing the women dying in Iran after being shot down. I think how all Iranian men in Iran and in the USA are fucking cowards. I have NO RESPECT for Iranian men.
The Iranian men here in Los Angeles, Beverly Hills, California, everywhere in USA get your heads out of your asses and pull together and go save them women and children in your motherland you fucking cowards. Take all your money put it together and put a fucking bounty on all those fucking Iranian leaders heads in Iran they are all fucking cowards.
When are you Iranian Men in America going to get off your asses and get shit done? STOP committing crimes against the women and children in IRAN.
I am proud as a human being, to bear witness to all the Iranian women in IRAN standing up and standing tall against the MEN in IRAN that are the true COWARDS.
ALL IRANIAN LEADERS IN IRAN MUST PAY WITH THEIR OWN LIVES FOR ALL THE KILLING THEY HAVE COMMITTED ON ALL THOSE WOMEN AND CHILDREN! GOD is Great, but Iranian Men everywhere are FUCKING COWARDS!

Location: California,USA

it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interests

Wednesday, April 29, 2009

دانشمند آذربايجاني سازمان فضايي شوروی


آذربايجاني های شوروری بيشتر در موسيقی درخشيده اند و اين باعث اين تصوربرای من شده بود که زياد اين جماعت اهل کارهای فنی نيستند. چند روز پيش که توی اينترنت می گشتم، به اسم بشری به نام کريم کريموف برخوردم که متولد باکو بوده و سالهای سال مدير کمسيون فضايي شوروی بوده.




کريم کريموف در جوانی 1942
کريموف، فرزند مهندس عباس علی کريموف در باکو متولد شد، او از نوجوانی به راديو و تعمير آن علاقه فراوان داشت، علاقه ای که تا آخر عمر همراه او ماند.  وی پس از فارغ التحصيلی از آکادمی صنعتی آذربايجان، تحصيلاتش را در آکادمی تسليحات -که در زمان جنگ جهانی دوم به سمرقند منتقل شده بود –ادامه داد و در سال 1943 با گرايش توليد موشک فارغ التحصيل شد و در مسکو به دليل کارش بر روی واحدهای کاتيوشا به دريافت مدال ستاره سرخ نايل شد. پس از جنگ کريموف به مدت بيست سال در وزارت دفاع باقی ماند. در سال 1946وی همراه ساير متخصصان امور موشکی برای بررسی بقايای موشک آلمانی وی 2 به نوردهاوسن آلمان فرستاده شد. اين گروه موفق به جمع آوری ده موشک آلمانی می شوند که هفت تا از اين ده موشک را می توانند با موفقيت آزمايش کنند، سپس تلاششان را بر روی افزايش برد اين موشکها متمرکز می کنند تا جايي که به برد موشکهای قاره پيما می رسند. ارسال اسپوتنيک ظاهرا توجهی را در داخل شوروی بر نمی انگيزد، اما با توجه خارجی به اين پروژه، اشتهای شوروی برای پروژه فضايي نيز بيشتر می شود که منجر به فرستادن انسان به فضا و … می شود.



کريم کريموف در سن 45 سالگی ، 1962

کريموف به دليل ارائه سيستم راديويي "دون" برنده مدال استالين گرديد و سپس به دليل شرکت در آماده سازی اولين سفر فضايي سرنشيندار به دريافت مدال لنين نايل گرديد. کريموف مسووليت برنامه موشکهای Molniya-1 "," Meteor "and" Zenith را برعهده داشت و به خاطر موشک Zenith حائز مدال لنين گرديد در حاليکه در آخرين رتبه شغلی، مدير برنامه های فضايي بود.سپس در سال 1965 وی به وزارتخانه جديد التاسيس ماشين سازی عمومی منتقل شد که هدايت مهمترين برنامه های دولتی در زمينه موشکی و فضايي را برعهده داشت و در سال 1966 با حفظ سمت به رياست کمسيون پروازهای سرنشين دار نايل شد. معاونان وی در زمانهای مختلف VP Mishin, VP Glushko, Yu P. Semenov بودند. مسوليتهای جديد در پروازهای سرنشين دار بسيار دشوار بود و با مشکلات فنی همراه بود. خصوصا مسووليت مرگ فضانوردانی همچون ولاديمير کوماروف (مرگ در اثر عمل نکردن چتر نجات اصلی سايوز 1در سال 1967  به هنگام بازگشت به زمين، اولين سانحه فضايي منجر به مرگ) ، گريگوری دوبرولسکی، ويلاديمير ولکوف و ويکتور پاتسايوا (مرگ در اثر خالی شدن هوای کپسول فضايي در اثر نشتی يکی از شيرها در بازگشت سايوز 11، 1971) از ديدگاه برخی بر عهده کريموف می باشد. عليرغم ريسکهای بسيار و شرايط دشوار و مسئوليت سنگين جان فضانوردان، در مدت 25 سال رياست کريموف، سازمان فضايي شوروی به فعاليتش ادامه داد، زيرا بدون ريسک، سلطه انسان بر فضا نيز ممکن نبود. بالاخره سايوزها پرواز کردن را آموختند و در سال 1979 کريموف برنده مدال دولتی شوروی گرديد.




در سال 1974، کريموف با حفظ سمت قبلی، به سمت معاونت وزارت ماشين سازی نايل گرديد و در سال 1987 کريموف به عنوان قهرمان کار سوسياليستی برگزيده شد و مدال لنين دريافت کرد. (لازم به ذکر است که تا سال 1987 نامی از کريموف در عرصه عمومی ذکر نمی شد و با وجود اينکه صدای او در مراسم پرواز فضا پيماها به گوش می رسيد، مطبوعات تنها موفق به ديدن و مصاحبه با فضانوردان می شدند). در سال 1991 ، در سن 74 سالگی کريموف بازنشسته گرديد، اما به عنوان مشاور، به همکاری با سازمان فضايي روسيه ادامه داد.کريموف خاطرات خود را در کتابی به نام راهی به فضا نگاشته است. کريموف سالهای سال هفت روز هفته را به کار اختصاص می داد و تربيت دخترش "سوری" را بيشتر به همسرش واگذار کرده بود، اما به عنوان يک پدر، به دخترش شناکردن و رانندگی را ياد داد. اوهمچنين پس از مرگ همسرش در ميانسالی ديگر ازدواج نکرد و زندگی اش را وقف کار و نگهداری از تنها دخترش کرد.
برای اطلاعات بيشتر:
http://www.guardian.co.uk/news/2003/apr/02/guardianobituaries.obituaries
http://findarticles.com/p/articles/mi_qn4158/is_20030407/ai_n12692130/
http://en.wikipedia.org/wiki/Kerim_Kerimov

(
بيشتر اين مطالب را از يک مطلب روسی که با گوگل توانستم به انگليسی ترجمه کنم به دست آورده ام، نشانی اين مطلب: http://www.novosti-kosmonavtiki.ru/content/numbers/164/13.shtml ) 

Thursday, April 09, 2009

کانادا: گنجشکی که به جای قناری فروخته شد يا چاه ملک جمشيد

مهاجرت به کانادا يک جور خريد کردن يا سرمايه گذاری هست… در يک طرف شما قرار داريد که هزينه ای که می دهيد برابر است با هزينه يادگرفتن زبان، هزينه يادگرفتن فرهنگ جديد و هزينه نقدی عمليات اداری مهاجرت که به اينها بايد آن درآمدی را هم که در صورت نپرداختن به مهاجرت می توانستيد از آن برخوردار شويد اضافه کنيد. در بخش مقابل دولت و جامعه کانادا قراردارد که انتظار دارد از مهاجرت شما نفعی ببرد.

در سالهای اخير، مهاجرت برای متخصصان آسيايي دلپذير نبوده است. گلايه های بسياری از اين افراد در سايت www.NotCanada.com جمع آوری شده است. برخی تا جايي به اين مساله بدبين هستند که اعتقاد دارند دولت کانادا جريان مهاجرت را برای کسب درآمد از راه دريافت هزينه بررسی درخواستهای مهاجرت به راه انداخته است. نا رضايتی های عمده اين قشر تبعيضات اجتماعی و شغلی است. متخصص جراحی که صدها جراحی در سريلانکا (يا حتی انگلستان) انجام داده است، شايسته طبابت دانسته نمی شود و بايد چندين سال از طريق شاگردی مغازه بتواند روزگار سرکند تا از پس امتحانهای زمانگير طبابت باز آيد (اينطور نيست که بتوان تمام امتحانها را يک ماه يا يک ساله پاس کرد، پس از امتحان مرحله اول بايد چندين سال صبر کنيد تا نوبت امتحان مرحله دوم فرا رسد…). برخی از اين سدهای اشتغال به نظر می رسد به طور عمدی از سوی اتحاديه های شغلی برای بالابردن امنيت شغلی شاغلان در اين حرفه ها اتخاذ شده است… در برخی حرفه های ديگر، کارفرمايان تنها به دنبال متخصص با تجربه کاناداي می گردند، و وارد شدن به چرخه کسب تجربه کانادايي برای متخصصان ساير کشورها تقريبا ناممکن هست…، برخی نيز ادعا دارند که رزومه های شغلی شرکتها زير دست مسولان کارگزينی که خانمهای سفيد پوست کانادايي هستند می روند و  بطور اتوماتيک رزومه های غير کانادايي ها فيلتر می شوند (به کسی توهين نشود ولی من عقيده دارم خانمها کمتر تحمل اشخاص از فرهنگهای متفاوت و خصوصاً افراد فقيرتر را دارند).

-اين را هم بگويم که من خودم هم شخصاً سرو کله زدن با يک کانادايي را ترجيح می دهم، يعنی اگر بخواهم خودرويي خريداری کنم، اگر طرف هندی يا چينی باشد، کمتر به صداقت طرف اطمينان خواهم کرد، در مقابل اگر بخواهم چيزی بفروشم، يک پاکستانی يا يک کره ای بيشتر چانه خواهد زد تا يک کانادايي که معمولا يا چيزی را می خرند يا نمی خرند، يک هم اتاقی چينی يا هندی هم بيشتر پتانسيل کثيف کاری و سرو صدا راه انداختن را دارد.

آموزش ما ايرانيها و بيشتر شهروندان کشورهای در حال توسعه  هم در دانشگاه بيشتر تئوری بوده و آزمايش يا اجرای پروژه های فنی کمتر در دانشگاههای ايران اولويت دارد… (علاوه براين که در دبيرستانها کلاً آزمايشگاه و پروژه ناديده گرفته می شود و اصل نمره آوردن جلسه کنکور هست؛ خوشبختانه به نظر می رسد در بخش پزشکی آموزش عملی هنوز به قوت خوبی در ايران اجرا می شود.

در مقابل اقتصاد کانادا بيشتر در جستجوی نيرو کار در تخصصهايي مانند لوله کشي، سيم کشي و رانندگی کاميون هست که تخصص بالايي نمی طلبد، حتی دانستن زبان انگليسی پيشرفته هم برای آن الزامی ندارد، اما ساليان سال، متقاضيان مهاجرت با چنين قابليتهايي از مهاجرت منع شده اند زيرا سيستم امتياز بندی مهاجرتی کانادا برای پذيرش نيروهای تحصيل کرده و متخصص صاحب تحصيلات طراحی شده است. چنين طرحی که دليل و منطق خاصی نداشت کم کم دارد منقضی می شود و در قانون جديد مهاجرت سعی شده است مهاجرانی با شانس شغل يابی بيشتر، هدف قرارگيرند.

خلاصه بنا به دلايل يادشده بخش بزرگی از مهاجران متخصص کشورهای در حال توسعه در پروسه مهاجرت خود دچار ناکامی می شوند، اعداد و ارقام به بازگشت 30 درصدی مهاجران کانادا اشاره دارند، گفته می شود بيش از نصف مهاجران هنگ هنگی، کانادا را به قصد آسيا برای هميشه ترک کرده اند….

اين روزها بين بخش متوسط ساکن ايران که دستش به دهنش می رسد، صحبت از مهاجرت از بحثهای داغ هست...نگاهی به وبلاگهای شماره 1، شماره 2، شماره 3، شماره چهار، شماره 5 ، با عنوانهايي از قبيل کانادا سرزمين آرزوها، کاناداجون، تا ونکوور نشانگر اين اقبال و علاقه به کانادا و شهرهايي از قبيل ونکوور هست، در مقابل اينها واقعيتهايي تلخی هم هست که کمترجايي از آن سخنی برده می شود، شايد به اين خاطر که ما انسانها تمايل داريم بقيه را در شاديهايمان سهيم کنيم اما درد مشکلات را به تنهايي تحمل کنيم و آنها را جايي بروز ندهيم.

از سوی ديگر، آژانسها و سرويسهای مهاجرت قراردارند، البته کار اين سرويسها غير قانوني نيست و شايد کسانی واقعاً از کمک اين آژانسها استفاده کنند، مشکل جايي بروز می کند که اينها برای فروش بيشتر سرويسشان، جنس تحويلی را خيلی بهتر و با حالتر از آنچه که هست توصيف می کنند و کسانی را ترغيب به مهاجرت می کنند که در صورت داشتن اطلاعات کافی، به هيچ وجه اقدام به مهاجرت نمی کنند.

من احساس می کنم که نيمه زيبای کانادا خيلی بهتر تبليغ شده، اما نيمه ديگر آن که شامل مشکلات و موانع زندگی مطلوب هست کمتر مد نظر بوده هست. به اين دليل، اين لينک WWW.NotCanada.com را به وبلاگم اضافه کرده ام که اگر کسی گذرش به اينجا خورد و علاقمند بود، کمی هم آنجا بگردد و نيمه تاريکتر سرمايه گذاری را هم ببيند…. من وقتی چيزی مانند يک لپ تاپ يا جی پی اس می خواستم بخرم، به آمازون دات کام رفتم ونارضايتی های خريداران را خواندم، برخی از مدلها مشکلات جرئي داشتند که در مقابل قيمت مناسبشان چيز مهمی نبود، ولی برخی اقلام هم عليرغم داشتن انواع مختلف آپشنها، ضعفهای عمده اي داشتند که مانع شدند من پولم را خرجشان کنم، شايد خواند تجربه مهاجران هم کمک کند کسانی که قصد مهاجرت دارند تصميم بهتری بگيرند.

برخی گمان می کنند مهاجرت مانند چاه ملک جمشيد هست که بايد سردی و گرميش را تحمل کرد و دم برنياورد تا جان اژدها را گرفت و  به وصال خوبرويان رسيد، گروهی هم فکر می کنند که مهاجرت مانند گنجشکی هست که به دروغ به نام قناری به ايشان فروخته شده…، شايد نتوان گفت کدام ديدگاه به واقعيت نزديکترهست، اما مطمئناً نوع مهارتها و اوليتها و قابليتها ، سودآوری يا زيان ده بودن مهاجرت را تعيين خواهد کرد.

Monday, March 23, 2009

بی خانمانی در آمريکا

 بحران اقتصادی اخير باعث شده خيلی ها که کارشان را از دست داده اند و خانه و پس اندازی هم ندارند نتوانند مسکنی برای خود اجاره کنند.… در اخبار هم آمده بود که شهر چادرها در اطراف ساکرامنتو به وجود آمده است که البته ظاهرا شهردار اين شهر به دنبال اين هست که به هر طريقی شهر چادرها را برچيند. کمی قبل سی ان ان با چادر نشينی صحبت می کرد که ظاهرا قبلا بنا بوده و خانه داشته؛ اما به دليل پيدا نکردن کار مجبور شده در چادر زندگی کند.

چند روز پيش به اين وبلاگ برخوردم که نوشته ها و توصيه های يک بی خانمان سابق هست. برخلاف تفکر رايج، همه بی خانمانها، معتاد يا بزهکار نيستند و خيلی از اينها توانسته اند سالهای بعد به زندگی عادی (رويای آمريکايي!) برگردند... (اگر اشتباه نکنم مارلون براندو هم زمانی تابستانها را بصورت ولگرد به مسافرت می پرداخت و در کتاب "آهنگهايي که مادرم به من آموخت" روش استفاده از کاغذ روزنامه به عنوان لحاف  و  روش سوار شدن به قطارهای باری بدون پرداخت بليط را ياد می دهد J )

 نکات جالب اين وبلاگ را برايتان می نويسم..دانستن اين نکات از اين لحاظ ارزشمند است  که به درد مسافرت بدون بدون پرداخت هزينه هتل می خورد.

  • بی خانمان بودن بدون داشتن خودرو بسيار دشوار هست. اگر می توانيد خودرويي برای خود تهيه کنيد، حتی اگر خودرو راه نرود سر پناه خيلی بهتری از يک چادر هست.
  • خوابيدن شبانه در خودرو در شهرهای آمريکا ممنوع است. برای نديده شدن توی خودرو، روکشی برای خودرو تهيه کنيد و پس از کشيدن آن روی خودرو، داخلش بخزيد...
  • پيدا کردن جای پارک مناسب از نکته های بسيار با اهميت هست... اگر درمقابل خانه های مسکونی پارک کنيد، ممکن است مالکان خانه ها از شما به پليس شکايت کنند... در جاهای تجاري نيز معمولا جای پارک مجانی وجود ندارد... مرز بين مکانهای تجاری و مکانهای مسکونی، ساختمانهای در حال ساخت يا جاده های نواحی صنعتی نقاط مناسبتری برای پارک کردن می باشند…پارک کردن در پارکينگ سوپرمارکتها توصيه نمی شود، زيرا اين پارکينگها شبها خالی هستند و وجود خودرو باعث جلب پليس می شود. برخی از شعبات فروشگاه وال مارت بصورت شبانه روزی هستند و مانع پارک کردن شبانه در زمين پارکينگشان نمی شوند. نقشه اين فروشگاهها در وال مارت به فروش می رسد.
  • ممکن هست شب دزدی بخواهد به خودرو دستبرد بزند... در اين حالت بهترين واکنش بوق زدن می باشد... عموم دزدها از اتفاقات پيش بينی نشده می ترسند… همچنين بوق زدن باعث جلب توجه ساکنان اطراف می شود و باعث فرار دزد می شود.
  • در صورتيکه مراجعه پليس مودبانه برخورد کنيد... آنها از شما خواهند خواست که محل پارک خود را ترک کنيد… بهتر است با پليس مجادله نکنيد… می توانيد بگوييدکه با دوست دختر يا دوست پسرتان مجادله ای داشتيد و جايي برای گذران شب پيدا نکرده ايد.
  • برای دوش گرفتن از استخرهای عمومی يا سالنهای بدن سازی می توانيد استفاده کنيد. اين مکانها مجانی نمی باشند ولی پرداخت هزينه عضويت چند ماهه در مقابل دسترسی به حمام آب داغ ارزشمند هست…راه حل ديگر… که در مواقع بی پولی استفاده می شود، شستشوی بدن با يک تکه  ابر و محلول آب و صابون می باشد (توی کتاب آموزش دفاعی هم چنين موردی ذکر شده بود).

Tuesday, February 24, 2009

اسراييل

يک مساله اي که هست اين هست که يهوديهای جهان واژه "اسراييل" را در معنی کليمی به کار می برند، بنابراين صحبت کردن رئيس جمهور ايران از زدودن اسراييل از نقشه زمين می تواند برای اين بشرها تعبير هولوکاست را داشته باشد.

ديگری هم اينکه

If you Let a Jerk Demonstrate His Jerkishness, HE Will!


(Murphy's law for Jerks, by M.E.)

Tuesday, February 17, 2009

راز اندرز

خيلی ها تمايل خاصی برای بالای منبر رفتن دارند (بگذريم از اينکه وبلاگ نوشتن هم جوری بالای منبر رفتن هست). نکته ای که فراموش می شود اين هست که ا گر نصيحت شونده احترامی برای ناصح قائل نباشد، سخنان او را هم جدی نخواهد گرفت. همانگونه که شنيدن بامزه ترين جک دنيا از زبان يک ديکتاتور ، برای کسی دلپذير نيست.

Sunday, February 15, 2009

سقوط هواپيمای ساخت کانادا

هواپيمايي که چند روز پيش توی بوفالو سقوط کرد ساخت بمباردير کانادا بوده است. بی بی سی فارسی که همواره اصل و نسب هواپيماهاي مشکل دار ايرانی را بررسی می کند، به محل ساخت اين هواپيما هيچگونه اشاره ای نداشته است!

اين را هم اضافه کنم که اين مدل هواپيما پيش از اين چندين سانحه ديگر داشته که خوشبختانه مرگبار نبودند و بيشتر با سرخوردن بدنه هواپيما روی باند پايان يافته اند - در پی اين سوانح، يکی از خطوط هوايي اروپايي کلا استفاده از اين نوع هواپيما را متوقف کرده و درحال دريافت غرامت از شرکت کانادايي هست.

بدنه اين هواپيما ساخت بمباردير، ارابه فرود آن ساخت شرکت هوافضای گودريچ کانادا و موتورهای آن ساخت پرت اند ويتنی کانادا می باشد. پرت اند ويتنی از حاميان خوب دانشکده های فنی کانادا بوده است و چند نفر از فارغ التحصيلان آزمايشگاه ما آنجا کار می کنند. پايين آمدن اعتماد به چنين هواپيماهايي منجر به سفارشات کمتر و قيمت پايينتر خواهد شد و دست اين شرکتها را برای توسعه و استخدام نيروهای جديد خواهد بست.
البته اينها برای کسی که دنبال کار صنعتی توی کانادا می گردد خبر خوبی نيست، ولی نمايانگر فاصله گرفتن صنعت کانادا از کيفيت بالای دهه های پيش هست که بايد زنگ اخطاری باشد برای کسانی که کيفيت توليدات صنعتی اين کشور را ضمانت شده می پندارند.

Saturday, February 14, 2009

جری ساينفلد و آشپز ايرانی

جری ساينفلد نويسنده و بازيگر سريال مشهور ساينفلد هست که به مدت 9 فصل (season) در آمريکا توليد و پخش شد و به موفقيت چشمگيری دست يافت. ماجراهای اين سريال در مورد رويدادهای روزمره جری و رفقايش جرج کوستانزا (خپل و بی دست و پا) ، کاسمو کرايمر (قد بلند با اعتقادات عجيب) و دوست دختر سابقش الين (موفرفری و ريزه نقش، و خيلی متحکم) می گذرد. به گفته ای ،سريال ساينفلد، سريالی در مورد "هيچ" هست.
يکی از ماجراهای اين سريال که در سال هفتم اتفاق می افتد سوپ نازی هست. ماجرای آشپزی که سوپهای خيلی خوشمزه ای می پزد و هميشه صف درازی در جلوی مغازه اش برقرار هست، اما اين آشپز مقررات خاصی در مغازه اش دارد که اگر کسی از آنها تعدی کند از سوپ گرفتن محروم می شود. جری و جرج به توصيه کرايمر به اين مغازه می روند اما جرج کوستانزا که به نگرفتن نان همراه سوپ اعتراض می کند از گرفتن سوپ محروم می شود…بار ديگر، الين که با آشپز صحبت می کند و او را به آل پاچينو تشبيه می کند از گرفتن سوپ به مدت يکسال محروم می شود…
No Soup For You!
الهام بخش اين اپيزود، آشپزی ايرانی به نام علي يگانه در مانهاتان بوده که به دليل شلوغی بيش از حد مغازه اش مقررات سفت و سختی برای تحويل سوپ برقرار کرده بود. … اين روزها اين آشپز با استعداد، Soup Kitchen International را راه انداخته که مانند مک دونالد در بسياری از ايالتهای آمريکا و استانهای کانادا شعبه دارد.
ظاهرا اين آشپز از مطرح شدنش در سريال ساينفلد بسيار ناراضی بوده و مراجعات هواداران ساينفلد و صحبت کردن از Soup Nazi او را شديداً عصبانی می کرده است.
از سخنان گهربار جری ساينفلد:
I know that women often complain about the number of things you have to do get male attention, the high heels, the pantyhose, the makeup, but let me tell you, it's even worse if you're a man. Because if you're a man you don't know what to do. That's why we're building bridges, climbing mountains, exploring uncharted territories. You think we want to do these things? Nobody wants to build a bridge. It's really, really hard! Designing rockets flying off into space. I guarantee you, every astronaut when he comes back from space, goes up to a girl and goes:" So, did you see me up there?"

...Seems to me the basic conflict between men and women, sexually, is that men are like firemen. To men, sex is an emergency, and no matter what we're doing we can be ready in two minutes. Women, on the other hand, are like fire. They're very exciting, but the conditions have to be exactly right for it to occur.

Men and women all in all, behave just like our basic sexual elements. If you watch single men on a weekend night they really act very much like sperm - all disorganized, bumping into their friends, swimming in the wrong direction. "I was first." "Let me through." "You're on my tail." "That's my spot." They're like the Three Billion Stooges. But the egg is very cool: "Well, who's it going to be? I can divide. I can wait a month. I'm not swimming anywhere."

Why is commitment such a big problem for a man? I think that for some reason when a man is driving down that freeway of love, the woman he's with is like an exit, but he doesn't want to get off there. He wants to keep driving. And the woman is like, "Look, gas, food, lodging, that's our exit, that's everything we need to be happy...Get off here, now!" But the man is focusing on sign underneath that says, "Next exit 27 miles," and he thinks, "I can make it." Sometimes he can, sometimes he can't. Sometimes, the car ends up on the side of the road, hood up and smoke pouring out of the engine. He's sitting on the curb all alone, "I guess I didn't realize how many miles I was racking up.

Thursday, February 05, 2009

Köy

در ترکی استانبولی به معنی روستاست. امکانپذير هست که نام شهر خوی از اين لغت آمده باشد، جالب است که درمتون دبیرستانی، به لغات مشابه خوی با ريشه ارمنی (قوچ)و کردی (نمک) اشاره شده است، اما اين نکته که در ترکی خوی به معنای روستاست نادیده گرفته شده است.

Sunday, January 18, 2009

مديران و چالشهای تصميم گيری

دوست عزيزم علی سرزعيم اخيراکتاب مديران و چالشهای تصميم گيری را ترجمه کرده است که از سوی انتشارات آريانا در ايران منتشر شده و در کتابفروشی ها دردسترس می باشد. در صورت خريد مستقيم از انتشارات آريانا (خ. مطهری، سهروردی جنوبی، خ ملايری پور ، پلاک 37 و شماره تلفن 88342910 ) می توانيد از تخفيف 10 درصدی ناشر بهره گرفته و کتاب را به قيمت 6000 ريال تهيه کنيد.

فهرست مطالب کتاب:
1
. مقدمه ای بر تصمیم گیری
2. سوگیری های متداول
3. صورت بندی و معکوس شدن ترجیحات
4. تاثیر احساسات بر تصمیم گیری
5. گسترش غیرعقلایی تعهدات
6. انصاف در تصمیم گیری
7. خطاهای متداول د رسرمایه گذاری
8. محدودیت اخلاقی
9. تصمیم گیری عقلایی در مذاکرات
10. ذهنیت مذاکره کنندگان
11. آگاهی (هشیاری) محدود
12. بهبود تصمیم گیری
برای آشنايي بيشتر با کتاب به اينجا مراجعه کنيد.