Monday, August 25, 2008

يه مو از خرس بکنی غنيمته!

چند روز پيش صحبت از هما (شرکت هواپيمايي ملی ايران) شد، من از آنجا که اين شرکت دولتی زيانده هست مخالف دولتی بودنش بودم، اما يکی از دوستان به دليل اينکه در طول عمرشان پنج يا شش بار سوار هواپيمای هما شده اند و از سوبسيد بهره مند، اعتقاد داشتند که اين شرکت بايد وجود داشته باشد و سوبسيد بسوزاند، تا اينکه نباشد و دانگ نفت ايشان بدون اينکه چکه ای به ايشان برسد، خورد و خوراک
عده ای شود. با چند نفر ديگر هم که صحبت کردم، چنين می انديشيدند، مانده ام که بقيه چه می انديشند.

استدلال در مورد رفع سوبسيد معمولا برای مردم دلپذير نيست، اما اگر بگوييم که دولت دست و دلباز مجبور است دست و دلبازی را با چاپ کردن پول و افزايش تورم جبران کند، کمی شنونده پيدا خواهيم کرد.

*يک چيز ديگر هم که، با عده ای از دوستان صحبت می کردم و ايشان معتقد بودند که وضع و اوضاع کشور پس از قدرت گرفتن احمدی نژاد تغيير خاصی نکرده است (يعنی درست است که تورم زياد شده، ولی درآمد ملت هم زياد شده است)، نمی دانم اين انديشه هم تا چه حد درست هست

Tuesday, August 12, 2008

فرار از بنف!

ما همانطور که قرار بود از ونکوور خارج شده به سوی شرق راه افتاديم. تا بنف هم يک دختر ايرلندی همراهم بود. پس از رساندن اين همراهمان به هتلش، به جستجوی کمپ گراند رفتم که البته ملت هميشه در صحنه کمپ گراند نزديک شهر را اشغال کرده بودند.



من و الويرا دختر ايرلندی


حدود يازده شب به سمت کمپ گراند بعدی راندم که مسوولانش هم به خواب رفته بودند ولی تعدادی کمپ سايت خالی پيشنهاد کرده بودند. ابتدا جايي پيدا کردم و خواستم که چادرم را دربياورم، که متوجه يک جمع چينی بسيار پر سر و صدا شدم. چادرم را جمع کردم و کمی گشتم تا جای خالی ديگری پيدا کنم. تنها جايي خالیی که پيدا کردم مربوط به جمع مجهزی بود. سه مرد و سه زن ميانسال دور آتش نشسته مشغول صحبت بودند، من را هم که ديدند از من خواستند که دور آتششان بنشينم و با آنها آبجو بخورم، نصف شب، بلند شدم و به سوی چادرم رفتم، زنهای همراه گروه همسايه هم به چادر رفتند، اما يکی دو نفر از مردانشان همانطور دور آتش نشسته، به آبجو خوردن مشغول شدند. صدای بلند راديوي ماشينشان را هم با عربده های گاهگاهشان تزيين کردند.
دوروبر شش صبح، ديگر صبرم تمام شد، اسبابم را توی ماشين جمع کردم، فحشی نثار اين جمع کردم و به سوی شهر بعدی راه افتادم.

اين شهر کنمور
(Canmore)
نام داشت و مانند بنف پر طرفدار نبود، عوضش شهر زيبا و جمع و جوری بود و کمپ گراند خوبی هم داشت.

تصويری از کنمور


روز بعد تا ظهر توی چادرم خواب بودم، ظهر با اجاق همراهم يک ماکارونی لذيذ درست کردم، کمی توی شهر گشتم و پس از خوردن شام زود خوابيدم تا برای صبح آماده باشم.
ماکارونی برروی اجاق مربوطه!




صبح روز بعد پس از دوش گرفتن و اصلاح به صوی کلگری راه افتادم. فاصله کلگری تا کنمور زياد نبود و کمتر از يک ساعت و نيم طول کشيد.

توی کلگری پيش دوستانم توی دانشگاه گلگری رفتم و دو باره با محمد از دوستان سابق ديدار کردم.

ناهار را با بچه ها خورديم و پس از کمی صحبت با آنها، به سوی ساسکاتون راه افتادم.

من و رامين از بجه های دانشگاه کلگری

بجه ها اصرار داشتند که شب را توی کلگری بمانم، اما فکر کرده بودم که اگر شب به خانه خواهرم برسم جالبتر خواهد بود.

جاده شرق کلگری تماماً مسطح بود. در دو سو مزارع گندم تا بی نهايت گسترده شده بود. قسمت بزرگی از راه را با گوش دادن به رمان وداع با اسلحه سپری کردم، اما به نزديکی های ساسکاتون که رسيدم، از موزيکهای تندو قدرتمند راک استفاده کردم که با هيجانم سازگاربود.

حدود 11 شب به خانه خواهرم رسيدم. هوا هم کاملا تاريک بود. شهر هم تا حدودی بزرگتر از حد انتظار من هست.
تابستان اينجا دست کمی از جاهای ديگر ندارد، اما زمستان کاملا سختی دارد. بايد اگر شد زمستان هم اينجا بيايم.

Friday, July 04, 2008

سفر به وسط کانادا

می خوام با خوشگله
برم سفر، از غرب تا وسط کانادا، يک شب رو هم می خواه تو راجرز پس کمپينگ کنم، بعد يه سری به دانشگاه کلگری بزنم و بعدش هم برم صبيه محترمه را ويزيت کنم.
توی برگشت هم می خوام يه جايي توی بنف کمپينگ بکنم. اينارو گفتم که ديگه توی رو دروايستی بمونم حتماً اينکارو انجام بدم!
به قول Mike Brewer
Wish Me Luck Fellas!

Saturday, April 26, 2008

سياه رنگ کن

مرثيه ای از رولينگ استون



دری سرخ می بينم و می خواهم سياه رنگش کنم،

ديگر هيچ رنگی نه، تمام رنگها را سياه می خواهم،

دختران از کنارم با لباسهای رنگارنگ تابستانی قدم زنان رد می شوند

سرم را بر می گردانم، منتظر می مانم تا سياهی درونم زدوده شود،

قطار ماشينهای سياه،

با گلها،

و عشق من که ديگر به سويم باز نخواهد گشت

وقتی مردم را ميبينم، سرشان را برمی گردانند و سريع به سوی ديگری می نگرند،

مانند کودکی نوزاد، و هر روز اين اتفاق تکرار می شود

به درونم نگاه می کنم و قلبم را تيره می يابم

در سرخم را می بينم که سياه رنگ شده است

شايد اينگونه محو شوم و ديگر مجبور به ديدن واقعيتها نباشم

نگاه کردن آسان نيست، وقتی تمام دنيايت سياه رنگ شده است

ديگر دريای سبزرنگم به آبی تيره نخواهد پيوست

نمی توانستم چنين اتفاقی را برايت پيش بينی کنم

اگر سخت در خورشيد در حال غروب بنگرم،

عشق من با من پيش از طلوع صبح خنده خواهد زد

در سرخی را می بينم و آن را سياه رنگ می کنم

ديگر هيچ رنگی نه، همه سياه

دختران از کنارم با لباسهای رنگارنگ تابستانی قدم زنان رد می شوند

مجبور می شوم سرم را برگردانم تا سياهی درونم زدوده شود،

همم، همم، همم

می خواهم آن را سياه رنگ ببينم

سياه مثل شب، سياه مثل ذغال

می خواهم خورشيد از آسمان زدوده شود

می خواهم آن را سياه، سياه، سياه، سياه رنگ کنم

سياه، سياه، سياه، سياه، سياه

I see a red door and I want it painted black

No colors anymore I want them to turn black

I see the girls walk by dressed in their summer clothes

I have to turn my head until my darkness goes

I see a line of cars and theyre all painted black

With flowers and my love both never to come back

I see people turn their heads and quickly look away

Like a new born baby it just happens evry day

I look inside myself and see my heart is black

I see my red door and it has been painted black

Maybe then Ill fade away and not have to face the facts

Its not easy facin up when your whole world is black

No more will my green sea go turn a deeper blue

I could not foresee this thing happening to you

If I look hard enough into the settin sun

My love will laugh with me before the mornin comes

I see a red door and I want it painted black

No colors anymore I want them to turn black

I see the girls walk by dressed in their summer clothes

I have to turn my head until my darkness goes

Hmm, hmm, hmm,...

I wanna see it painted, painted black

Black as night, black as coal

I wanna see the sun blotted out from the sky

I wanna see it painted, painted, painted, painted black

Yeah!

Wednesday, March 26, 2008

Liverpool 8



I was a sailor first, I sailed the sea
Then I got a job, in a factory
Played Butlin's Camp with my friend Rory
It was good for him, it was great for me

Livepool I left you, said 'goodbye' to Madryn Street
I always followed my heart, and I never missed a beat
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

Went to Hamburg, the red lights were on
With George & Paul, and my friend John
We rocked all night, we all looked tough
We didn't have much, but we had enough

Livepool I left you, said 'goodbye' to Madryn Street

I always followed my heart, and I never missed a beat
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

In the U.S.A. when we played Shea
We were Number One, and it was fun
When I look back, it sure was cool
For those Four Boys from Liverpool

Livepool I left you, said 'goodbye' to Admiral Grove
I always followed my heart, so I took it on the road
Destiny was calling, I just couldn't stick around
Liverpool I left you, but I never let you down

La la la la la la....Liverpool

source:
http://www.lyricsmania.com/lyrics/ringo_starr_lyrics_4370/liverpool_8_lyrics_75931/liverpool_8_lyrics_754406.html

Friday, March 14, 2008

آيا من آدم بدبينی هستم؟

بسياری از کسانی که با من رابطه گرمی ندارند، مرا به بدبينی متهم می کنند. در مواردی من دلايل خوبی برای خوشبين نبودن به بعضی افراد دارم، (البته سابقه بد حسابی مهمترين فاکتور می باشد). شما (در صورتيکه من را می شناسيد، يا از نوشته هايم مرا تا حدودی شناخته ايد) چه فکر می کنيد؟

خودم قبول دارم که در بسياری از مراحل زندگی ام محافظه کارانه عمل کرده ام (به اصطلاح ريسک نکرده ام و دل به دريا نزده ام) طبيعتا هم از منافع ناشی از ريسک کردن بهره مند نشده ام.

Monday, March 10, 2008

Fast Car



You got a fast car
I want a ticket to anywhere
Maybe we make a deal
Maybe together we can get somewhere

Anyplace is better
Starting from zero got nothing to lose
Maybe we'll make something
But me myself I got nothing to prove

You got a fast car
And I got a plan to get us out of here
I been working at the convenience store
Managed to save just a little bit of money
We won't have to drive too far
Just 'cross the border and into the city
You and I can both get jobs
And finally see what it means to be living

You see my old man's got a problem
He live with the bottle that's the way it is
He says his body's too old for working
I say his body's too young to look like his
My mama went off and left him
She wanted more from life than he could give
I said somebody's got to take care of him
So I quit school and that's what I did

You got a fast car
But is it fast enough so we can fly away
We gotta make a decision
We leave tonight or live and die this way

I remember we were driving driving in your car
The speed so fast I felt like I was drunk
City lights lay out before us
And your arm felt nice wrapped 'round my shoulder
And I had a feeling that I belonged
And I had a feeling I could be someone, be someone, be someone

You got a fast car
And we go cruising to entertain ourselves
You still ain't got a job
And I work in a market as a checkout girl
I know things will get better
You'll find work and I'll get promoted
We'll move out of the shelter
Buy a big house and live in the suburbs
You got a fast car
And I got a job that pays all our bills
You stay out drinking late at the bar
See more of your friends than you do of your kids
I'd always hoped for better
Thought maybe together you and me would find it
I got no plans I ain't going nowhere
So take your fast car and keep on driving

You got a fast car
But is it fast enough so you can fly away
You gotta make a decision
You leave tonight or live and die this way

ترانه بالا به گونه ای اتوبيوگرافی تريسی چپمن نيز حساب می شود که دور باطل خانواده ناکارا را روايت می کند، پدری الکلی و مريض ، مادری که خانواده را ترک کرده است، و خود نيز، در دوری باطل با همسری الکلی مواجه شده است، اما اينبار به جای اينکه همانند مادرش خانواده را ترک کند، اعلام می دارد که در کنار فرزندانش می ماند، اما اولتيماتومی به همسرش می دهد که يا به زندگی برگردد و يا ماشين تيزرواش را بردارد و از زندگی او بيرون رود.، .

Thursday, March 06, 2008

بازيها

چگونه می شود با کلاه پشمی رنو را توی قنو انداخت؟

روش برخورد با همسر آدمی که در مورد تعميرات خانه اش مو را از ماست بيرون می کشد چيست؟

وقتی برای کسی که مشکلش را با شما در ميان گذاشته، راه حل پشت راه حل ارائه می دهيد و تمامی پيشنهاداتان رد می شود، چکار بايد بکنيد؟
چگونه اعضای گروه مبارزه با الکليسم خود الکلی می شوند؟

يکی از بهترين کتابهايي که تا کنون خوانده ام کتاب بازيهای اريک برن می باشد.
عنوان انگليسی

با اين کتاب از طريق وبلاگ دکتر رضا ، آشنا شدم ، آنرا به سرعت تهيه کرده و مشغول خواندنش شدم. همينجا بگويم که اين کتاب
حدود پنج مليون نسخه فروش رفته و به چندين زبان دنيا (از جمله فارسی، مترجم اسماعيل فصيح) ترجمه شده است. اگر عشقم کشيد! برايتان چند تا از اين بازيها را تعريف می کنم.

از برادر مجيد تقاضا می شود يک نسخه از کتاب فوق الذکر را برای کتابخانه منزل ابتياع بفرمايند، بديهی است هزينه مربوطه از محل اعتبارات مستقر در مملکت گل و بلبل تامين خواهد شد.

Friday, February 08, 2008

قلب شيشه اي

برای اينکه شما را از حال و هوای "التون جان معلوم الحال" در بياورم، ترانه زير را تقديمتان می کنم.


به قول رضا علامه زاده، به چشم خواهر برادری خانوم دبره هری هم دختر خوش ادايي تشريف داشتند (در سال 1356)

Thursday, February 07, 2008

500 ترانه برگزيده مجله رولينگ استون

ليست مجله رولينگ استون
در سال 2003 منتشر شده . اين ترانه ها را 273 موسيقی دان از بين هزارو ششصد ترانه انتخاب کرده اند.

اين ليست مرجع جالبی برای آشناشدن با ترانه های غربی هست.

ترانه رقصنده کوچک، با صدای التون جان شماره 387 توی اين ليست هست که به شما تقديم می کنم:

Friday, February 01, 2008

Tuesday, January 01, 2008

ترپنمه٬ آماندير!

ترپنمه٬ آماندير!


ترپنمه‏، آماندير بالا! غفلتدن آييلما‏.
آچما گؤزونو‏، خواب-ى جهالتدن آييلما‏،
لاي لاي٬ بالا لاي لاي !
يات٬ قال دالا لاي لاي !


آلدانما آييقليقدا فراغت اولا‏، هئيهات !
غفلتده كئچنلر كيمي لذذت اولا‏، هئيهات !
بيدار اولانين باشي سلامت اولا‏، هئيهات !
آت باشيني يات‏، بستر-ى راحتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


آچسان گؤزونو‏، رنج-و مشققت گؤره جكسن‏،
ميللتده غم‏، اوممتده كدورت گؤره جكسن‏،
قيلديقجا نظر ميللته‏، حئيرت گؤره جكسن‏،
چك باشينا يورغانيني‏، نيكبتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


بير لحظه آييلدينسا‏، قوتار جانيني، يوخلا‏،
آت تيرياكيني‏، مئيل ائله قلياني‏ني، يوخلا‏،
اينجينسه ساغين‏، سول يانيني وئر يئره، يوخلا‏،
ايللرجه شوعار ائتدييين عادتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !


گؤز نورودو اويخو‏، اونو دور ائتمه گؤزوندن‏،
يول وئرمه‏، مبادا چيخا بير آن سؤزوندن‏،
آمما ائله برك يوخلا كي حتتا گئت اؤزوندن‏،
آفاقي توتان شور-و قييامتدن آييلما‏،
لاي لاي، بالا لاي لاي !
يات، قال دالا لاي لاي !

from: http://sabir-turkce.blogspot.com/

Tuesday, December 25, 2007

خوشگله!


ميتسوبيشی ميراژ 1993

Tuesday, December 18, 2007

امر مقدس ماشين بازی

من از بچگی عاشق ماشين و ماشين بازی بودم. يک نسخه رنگ و رو رفته " مکانيک اتومبيل خود باشيد" -چاپ انتشارات بهار-که از دايي هايم گرفته بودم.جزء مهمترين داراييهايم بود.

وقتی هم ده سالم بود، برنامه می ريختم که روزی موتوری با پيستونی از تنه درخت! بسازم - آزمايش کتاب علوم که چوب کبريت را توی شيشه منفجر می کرد و باعث پراندان چوب پنبه می شد يادتان هست؟

بالاخره پس از سالها اتوبوس سواری پدرمان يک فروند رنو پنج خريد و ما هم به آرزويمان که کارکردن روی ماشين بود رسيديم، اولين ابتکارمان که اضافه کردن قطعه ای از ترمز دوچرخه به کاربراتور رنو پنج بود با عدم اسقبال والد عزيز روبرو شد و قطعه مزبور از روی رنوی محترم برداشته شد.

چند شيرينکاری ديگر هم داشتم (مانند رنگ کردن قسمت زنگ زده چراغ جلو با اسپری نقره ای) که بازهم با عدم استقبال مواجه شد.

ما هم به اين نتيجه رسيديم که بهتر است درس بخوانيم و پولدار شويم

از جذابيتهای کانادا برايمان علاوه بر روشنفکر بودن ملت کانادا! و آزادی بيان و نداشتن ملا و حزب اللهی! اين بود که شنيده بوديم پرايد کره ای آنجا به قيمت 800 هزار تومان به فروش می رسد،

البته پس از پايان ماه اول اقامتمان حاليمان شد که درآمدمان به طور هوشمندانه ای تنظيم شده تا دو تا از سه مورد خانه خوب، ماشين خوب و غذای خوب را به خوبی تامين کند (شبيه نان مسکن آزادی شد!)

اما پارسال ديگر صبرمان برای ماشين نداشتن تمام شد، نامزد عزيزمان، يک فروند فورد اکسپلورر 94 بود که تنها 129 هزار کيلومتر راه رفته بود . بايکی از دوستهايم که توی ايران ماشين داشت برای ديدن ماشين رفتم و پس از پنج دقيقه قدم زدن در سکوت در مقابل ماشين*، تصميم گرفتم بخرمش.



اين ماشين يک اشکالی که داشت اين بود که توی سربالاييها موتورش دچار ناکينگ می شد، عوض کردن شمعها، کابل شمعها و فيلتر ماشين چيزی را عوض نکرد. با کمی جستجو در اينترنت فهميدم که کثيفی سنسور هوا باعث اين مشکل شده و با يک اسپری ده دلاری اين مساله حل شد و ماشين مزبور در سربالاييهای منتهی به پيست اسکی مانند اسبی جوان راه می رفت.


فورد اکسپلورر 1994 (ای ميس يو مای دير!)

چهار تا چرخ جديد بی اف گودريج و يک راديو ضبط سونی (با ورودی یو اس بی که مستقيما فلش درايو را قبول می کرد) واقعا ماشين را جذاب کرده بود.

پس از چندماه که تمام مشکلات ماشين را حل کردم (بجز آمپر بنزينش که کار نمی کرد و من هم جرات نداشتم سينه ماشين را باز کنم). تصميم گرفتم ماشين را بفروشم. حقيقتش فقط می خواستم عمق آب را بسنجم و ببينم ماشين چطور فروش می رود.

قيمتی هم که برای فروش پيشنهاد کردم قيمتی بالا در مقايسه با خودروهای مشابه بود، البته برایم چيزی نمی ماند و فقط قيمت لاستيکهای نو و ضبط و باربند و ... را پوشش می داد.

در کمال تعجب من، دومين کسی که ماشين را آمد و ديد، خريدش. خريداران یک پسر ايرلندی و دختر سوئدی بودند. که البته از چانه زدن هم اجتناب نکردند. البته موضع من هم محکم بود و می گفتم که ماشين را به هر کسی که می خواهيد نشان بدهيد، و من هم ارزش خاصی برای ماشين قايلم و کمتر از آن ماشينم را نخواهم فروخت.
اینها ماشين را برای مسافرت در شمال کانادا می خواستند و من هم ته دلم خوشحال بودم که آدمهای با حالی مانند آنها ماشينم را بخرند.

پس از فروش اکسپلورر دچار افسردگی شدم!

سايتهای فروش خودرو را می گشتم اما خودروی دلخواهم را (با قيمت مناسب) پيدا نمی کردم. تا اينکه يک رنج رور 1992 پيدا کردم. اين رنج رور خوبيها و بديهايي داشت. از مهمترين خوبيهايش اين بود که ماشينی نبود که توی راه نا هموار کم بياورد،صندلیهای چرمی، ، درهای برقی و شيشه های برقی، گارد جلو،(توی عکس نيست) باربند و ... و تقريبا هرچه که فورد اکسپلوررم نداشت اين بريتانيايي مغرور داشت.
اين ماشين تعميرهايي لازم داشت که خودم انجامش دادم و قطعاتی لازم داشت که نصب کردم - رنج رور يک ماشينی هست که کار کردن روی آن نسبتا ساده هست و علاقمندان زيادی دارد که روی آن کار می کنند.



رنج رور 1992
يکی از مشکلاتش سيستم آی بی اس بود. همانگونه که دفترچه تعمير ماشين پيشنهاد کرده بود، يک سيم جامپر به يک فيش مخصوصی که زير صندلی راننده تعبيه شده وصل کردم و چراغ روی داشبورد با دوبار چشمک زدن - و سپس شش بار چشمک زدن- محل مشکل را که تنظیم نبودن سنسور پدال ترمز بود مشخص کرد و من هم مشکل را رفع کردم.

مساله ديگرش لقی بوشهای لاستيکی کمک فنر عقبش بود که با صرف 8 ساعت وقت برای سمت چپ و 1 ساعت برای سمت راست (چون روش خارج کردن بوش کهنه و جازدن بوش جديد را يادگرفته بودم!) مشکل حل شد. و ديگر ماشين موقع راه رفتن لق لوق نمی کند.
(ساييدگی بوشهای کمک فنر باعث لاستيک سابی نيز می شود)

از آنجا که قيمت بنزين اينجا گران هست و رنج رور حدود سه برابر پرايد بنزين می خورد، دارم می فروشمش. در کمال تعجب من، مشتری برای رنج رور خيلی بيشتر از فورد اکسپلورر هست. (ظاهرا حاج خانم ملکه و آقای شازده هم رنج رور سوار می شوند!)



فعلا روی ميتسوبيشی ميراژ، هوندا سيويک و تويوتا کرولا زووم کرده ام و دوست دارم ماشينی که می خرم دنده ای باشد تا وقتی ايران آمدم مشکل رانندگی نداشته باشدم..
* درست است که ما آن دفعه شانس آورديم اما راه درست ماشين خريدن اين نيست.

قبل از ماشين خريدن بايد تمام تکاليف ماشين خريدن را انجام بدهيد تا خودروی خوبی نصيبتان شود. اين تکاليف در سايتهای مختلفی ارائه شده اند که من هم بزودی گزيده ای از آنها را برايتان می نويسم.

Thursday, November 29, 2007

Take me home, Country Roads

از جان دنور:



Almost heaven, west virginia
Blue ridge mountains
Shenandoah river -
Life is old there
Older than the trees
Younger than the mountains
Growin like a breeze

Country roads, take me home
To the place I belong
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads

All my memories gathered round her
Miners lady, stranger to blue water
Dark and dusty, painted on the sky
Misty taste of moonshine
Teardrops in my eye

Country roads, take me home
To the place I belong
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads

I hear her voice
In the mornin hour she calls me
The radio reminds me of my home far away
And drivin down the road I get a feelin
That I should have been home yesterday, yesterday

Country roads, take me home
To the place I belong
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads

Country roads, take me home
To the place I belong
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads
Take me home, now country roads
Take me home, now country roads

Words and music by bill danoff, taffy nivert and john denver

اگه يوتيوب برايتان قابل دريافت نيست ايميل بزنيد تا فايل صوتی را برايتان بفرستم.

Saturday, September 22, 2007

جنگ يا صلح

(راستی مدتهاست که به خودم گفته ام بجای نوشتن مفت و مجانی، يا کتابی بخوانم يا سعی کنم در ژورنالی در زمينه تخصص خودم مقاله ای چاپ کنم، تا اينکه جماعت را از درون خودم آگاه کنم و آنها را در بازيهايشان ياری رسانم)

سالها پيش، هروقت معلمی (معمولا در مورد فيزيک يا رياضی) حرف اشتباهی می زد، دستم را بلند می کردم و بدون توجه به حاشيه، نظرم را می گفتم،
سال دوم دبيرستان، جدال سختی با معلم فيزيکمان که حاج آقایي بود داشتم، در در انتهای ثلث به جای 19.25 نمره 17 در کارنامه ام ثبت شد.
رفيق صميمیي که آن زمانها داشتم و بغل دستم می نشست، آرام اين را زمزمه می کرد که :

هر آن کهتر که با مهتر ستیزد، چنان افتد که ديگر بر نخيزد

يا زمانی ديگر که با مردی درگير شدم که ادعا می کرد در يک لوله دو اينچی حرارت مرکزی، در آن واحد آب در دو سو می تواند جريان داشته باشد.
(من متوجه شده بودم که پمپ شوفاژ به دليل بسته بودن مدار قادر به ايجاد جريان نيست، اما ايشان اين لوله را پيدا کرده بودند که قادر بود آب را در آن واحد ببرد و بياورد)

اين جنگهای بی فايده سبب شد تا روزهايي ديگر، به جای درگير شدن با کسی، همواره از درگير شدن اجتناب کنم. اين درگير نشدن، بيشتر چيزها، از جمله حقوق خودم را نيز شامل می شدد. خودم سعی می کردم که بر اساس اصول رفتار کنم و اگرکسی را می ديدم که اينگونه نيست به خودم می گفتم که ايشان نمی فهمند و به جای مطالبه حقوقم به حال آنها تاسف می خوردم.

به ياد دارم که در دوره سربازی، در برابر رفتار سختگيرانه ارتشيها، تنها تلاشم ساکت نگه داشتن آن بشرهای ناهموار بود، رژه ها را می رفتم، از بلندگوی ميدان در ساعت 3 بامداد نگهبانی می کردم، ....

در مقابل کسانی بودند که ناراحتیشان را در مقابل اينگونه رفتارها پنهان نمی کردند، دائم از دوری از خانواده يا نوعروسشان می ناليدند و اصرار داشتند که در دوره آموزشی بجای اينکه از آنها برای نظافت پايگاه کار بکشند، وظيفه کشف معادن موجود در محوطه پايگاه! را بر عهده شان بنهدند

يا زمانی که صاحبخانه خسيسم به درخواست مودبانه ام برای پارک دوچرخه ام در حياط خانه اش نه می گفت و می گفت که بايد دوچرخه ام را داخل اتاقم ببرم (اين ماجرا را قبلا نوشته ام)، بدون بحث و استدلال - که مثلا آوردن دوچرخه درون خانه ممکن است ديوارها را زخمی کند- حرفش را قبول می کردم و در عوض دنبال خانه جديد می گشتم.


چنين رفتار منفعلانه ای را نبايد ستود. گاهی چنين اخلاقی با عنوان صبور بودن و تحمل داشتن ترغيب می شود، اما چنين فکری کاملا اشتباه است.

جامعه متشکل از انسانهايي نيست که به صبور بودن و تحمل داشتن کسی اهميت بدهند. هرگاه کسی از حق خود می گذرد، اکثريت قريب به اتفاق جامعه دليل آن را ترس شخص و يا عدم لياقت شخص برای حقوقش می دانند و در موارد آينده بيشتر به پايمال کردن حق آن شخص مايل می شوند. به ياد داشته باشيم که بيشتر رفتارها و اخلاقيات، پايه شان در ترس هست.
(حتی احترامی که مردم برای پزشکان، اساتيد دانشگاه و ثروتمندان و مديران بلند پايه قايلند به نوعی به ترسشان از عواقب احترام نگذاشتنشان بر می گردد.)

نتيجه نجنگيدن شخص برای حقوقش اين هست که در آينده حقوقش بيشتر پايمال شود، اما اگر کسی بجنگند، شايد نتواند در آن مورد بخصوص حقش را تماما دريافت کند ولی در آينده حقوقش کمتر زير پا گذاشته خواهد شد.


مردم جايي که زورشان از طرف بيشترهست يا حدودا برابر هست يا احتمال باخت نيست هميشه درگير می شوند، مثال: درگيری با نماينده فروش شرکت خودروسازی، درگيری با گارسون رستوران، مردم معمولی در چنين شرايطی بسيار نادرهست که حقشان خورده شود و درگير نشوند، اگر در چنين حالتی درگير نشوند، عوام درگير نشدنشان را حمل بر ضعفشان خواهد کرد.
در شرايط عادی عوام تنها جايي دم بر نمی آورند که زورشان به زور طرف نمی چربد به عنوان مثال، وقتی شخص يا نظامی قدرتمند حقشان را می خورد، مردم دم برنمی آورند. در اينجا قدرتمند بودن به معنای توانايي اجرای کارهای مثبت نيست، همين که کسی يا نظامی بتواند دمار از روزگار مخالفانش درآورد و مبارزه و مخالفت را برايشان پرهزينه سازد، فرد يا نظام قدرتمندی تلقی خواهد شد.

Wednesday, July 25, 2007

استاد خوشگل

امروز يکی از دوستان خيلی از دست استادش عصبانی بود، در آخر هم گفت که بايد با اين مردک مثل يک دختر خوشگل که نمی شود نازکتر از گل بهش گفت برخورد کرد، يکی از دوستان که خبره امور بود گفت که اصولا با دخترهای خوشگل اگر خيلی با احتياط برخورد کنی می پرند، دوستم کمی فکر کرد و گفت، همم، اين مردک مثل يک عجوزه هست که با کوچکترين بی احتياطی، داد و قال راه می اندازد. همگی در حق اين دوستمان دعا کرديم که زودتر از دست اين مردک عوضی خلاص شود.

Saturday, June 23, 2007

اشکها و لبخندها

يبوست، ته چين،
دشمن، اوواز،
پترس فداکار،
سرباز، بندر،
نوشابه، بروس لی،
دکتر طريقی!
بخاری آزمايش، قولنامه، شوفاژ، قصه عِينکم
پژو، کمر سياه، دوچرخه دنده ای
سماور، نان، بسکتبال، کاپشن،
پپسی، ليزر، کشمش،
افاده، ساناز، پيکان صفر –تهران 21،
گونی، سنندج، خط کش پلاستيک،
انسان بی تربيت ، هواپيمای کاغذی،
پريموس، دند، فيات،
واليبال، سوپ، قرص افسردگی، کلاس زبان

Wednesday, June 13, 2007

عدد بيانگر تمام اطلاعات می باشد!

ما امروز بعد از ظهر بیکار بوديم و بنابراين به سرمان زد يک کمی با عددها بازي کنيم! (اينجور کارها مخصوص نرد - به کسر نون- هاست!)
خلاصه، قيمت تويوتا فوررانر و فورد اکسپلورر را از ادموندز دات کام درآورديم، به اکسل منتقل کرديم، عددها را به قيمت گرانترين نوع (تويوتا فوررانر فول اپشن- 35278 دلار) تقسيم کرديم و روی نمودار برديم. البته برای اينکه قيمت خودروهای قديمی قابل رویت باشد از مقياس لگاريتمی برای قيمت نسبی استفاده کرديم.

از اين نمودار دوتا نتيجه گيری می شه کرد.
1...............................
2...............................



شما نظرتون چيه؟


پی نوشت:
1. نمايي بودن قيمت خودرو نسبت به عمر آن
- يک سوال، چگونه می توانيد اين مساله را توضيح بدهيد؟

2. قيمت فورد فول اپشن با قيمت تويوتای لخت تقريبا هميشه برار بوده است. اگر فورد گرانتر می فروخت مردم تويوتا می خريدند و اگر تويوتا گرانتر می فروخت مردم فورد را ترجيح می دادند.

يک نتيجه گيری ديگر هم کردم که آن هم اين هست که در دوسال اخير قيمتهای فورد و تويوتا يکی شده است، به غقيده من فورد های جديد قابل رقابتتر با تويوتا هستند.

(میشود از طاهر اين دوخودرو هم کمی نتيجه گيری کرد. فوردهای جديد استيل قشنگ تری نستب به فوردهای قديمی دارند، اما در تويوتاهای جديد جذابيت و چابکی تويوتاهای قديمی کمتر ديده می شود.

1994 تويوتا فوررانر



1992 فورد اکسپلورر


2007 تويوتا فوررانر

2007 فورد اکسپلورر