ای قلم تا میتوانی در قلمدان صبر کن
یوسفآسا سالها در کنج زندان صبر کن
:همچو یعقوب حزین در بیتالاحزان صبر کن
کور شو بیرون نیا از شهر کنعان ای قلم
Monday, July 27, 2009
يک نکته
Thursday, June 25, 2009
همدرديهای ملت فهيم کانادا و آمريکا با ايرانيان
اينها را از کريگز ليست ونکوور و لس آنجلس پيدا کرده ام... بيشتر هم ميشه پيدا کرد، توی نظر خواهی خبرهای سی بی سی هم می توانيد از اين ابراز حمايتها مطلع شويد!
What is it with these damn Iranians? (Akbar's House!!!!)
Reply to: pers-nd8za-1236956155@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-24, 2:23AM PDT
There are too many Iranians here. They breed like rats!
Everywhere I look, I see a big nose or a new plastic surgery nose.
I cannot go anywhere without seeing these brown skinned idiots howling in their language. What the hell is it? Sounds like a seal getting fucked up the ass or something.
God damn Ali Baba fuck off go home!
I know many of you tear up your 'passports' once the plane enters Canadian airspace.
Then you scum dirt-bag darkies claim " EERefugee" status.
Most of you then say you want to go to "Esschool, esschool"
Damn Sand-niggers learn to speak English.
Hairy, smelly, ugly Iranians.............go home!
Who cares what is happening in
Location: Akbar's House!!!! (Vancouver)
it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interest
Reply to: pers-jqr8p-1236117406@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-23, 1:13PM PDT
Neda died in vain ... her death was caused by supporters of the old shah ... these forces want to get the real instigators bachk in power ...
the losers want to get the folks in who will bring US backed interests so they can sell Iran to the US interests and bring the pipeline to Irans rich territory and even worse conditions for the poor... these supporters of the old shah have close ties to England and will set Iran back 100 years ... the election was fair, it was the system that B.C. voted on and turned down ... fair because only the top candidates get in IRREGARDLESS of their party ... this is like the system in Vancouver, so you may have some from each party elected and having a say ...
the results were :
24,000,000 government
16,000,000 for the losers
the government knows whats best for the pppl of Iran, so does the Iatollah Khomani
If the revolt succeds, then there will be 24,000,000 trying to bomb the pipeline ... right?
sure shit
Reply to: pers-zqjzp-1230032477@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-19, 2:16PM PDT
they shut up quickly didnt they ha!
stupid regime no one there has any ounce of moral sensibility
back to the middle ages you hairy legged fools and that goes for the men too
it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interests
Reply to: pers-cxcqk-1227966433@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-18, 10:57AM PDT
I am a second generation Iranian/Canadian, and what you see in the news media is basically false. It appears that the protests are part of something larger like a new revolution, but let me set you straight,
firstly we realize that there needs to be a new vote, Ahmadinejad did what everyone expected him to do and that is fix the results so that he would remain in power. Yet, it's the Mulas that make the results, fit their needs. Secondly, the culture of
The western media has made it to be a wider opinion, by showing graphic images of a dead man, trying to incite the rest of the world into making a stand and causing Iranians all over the world to fight the good fight. It is all shit, run by the US State Department. Shame on the western media for creating lies and false incidents. The only outcome of this protest will be a recount and nothing else. There will be no democracy or talks with the west over nuclear ambitions.
Mousavi is just as corrupt and vile as Ahmadinejad. They follow the same dictates from the Mulas.
I respect all them Iranian Women in
Reply to: pers-hqwps-1238474400@craigslist.org [Errors when replying to ads?]
Date: 2009-06-24, 8:18PM PDT
I am a white man born and raised in California and I do recall the 1979 uprise in Iran and during the early 1980's the USA was taking in many Iranians, I have been watching since June 12 the day since the election in Iran was stolen from the true Iranian citizens. I applaud our U.S. President Obama how he has stepped back and watch all this play out in
The Iranian men here in Los Angeles, Beverly Hills, California, everywhere in USA get your heads out of your asses and pull together and go save them women and children in your motherland you fucking cowards. Take all your money put it together and put a fucking bounty on all those fucking Iranian leaders heads in
When are you Iranian Men in
I am proud as a human being, to bear witness to all the Iranian women in IRAN standing up and standing tall against the MEN in IRAN that are the true COWARDS.
ALL IRANIAN LEADERS IN
Location:
it's NOT ok to contact this poster with services or other commercial interests
Wednesday, April 29, 2009
دانشمند آذربايجاني سازمان فضايي شوروی

کريموف به دليل ارائه سيستم راديويي "دون" برنده مدال استالين گرديد و سپس به دليل شرکت در آماده سازی اولين سفر فضايي سرنشيندار به دريافت مدال لنين نايل گرديد. کريموف مسووليت برنامه موشکهای Molniya-1 "," Meteor "and" Zenith را برعهده داشت و به خاطر موشک Zenith حائز مدال لنين گرديد در حاليکه در آخرين رتبه شغلی، مدير برنامه های فضايي بود.سپس در سال 1965 وی به وزارتخانه جديد التاسيس ماشين سازی عمومی منتقل شد که هدايت مهمترين برنامه های دولتی در زمينه موشکی و فضايي را برعهده داشت و در سال 1966 با حفظ سمت به رياست کمسيون پروازهای سرنشين دار نايل شد. معاونان وی در زمانهای مختلف VP Mishin, VP Glushko, Yu P. Semenov بودند. مسوليتهای جديد در پروازهای سرنشين دار بسيار دشوار بود و با مشکلات فنی همراه بود. خصوصا مسووليت مرگ فضانوردانی همچون ولاديمير کوماروف (مرگ در اثر عمل نکردن چتر نجات اصلی سايوز 1در سال 1967 به هنگام بازگشت به زمين، اولين سانحه فضايي منجر به مرگ) ، گريگوری دوبرولسکی، ويلاديمير ولکوف و ويکتور پاتسايوا (مرگ در اثر خالی شدن هوای کپسول فضايي در اثر نشتی يکی از شيرها در بازگشت سايوز 11، 1971) از ديدگاه برخی بر عهده کريموف می باشد. عليرغم ريسکهای بسيار و شرايط دشوار و مسئوليت سنگين جان فضانوردان، در مدت 25 سال رياست کريموف، سازمان فضايي شوروی به فعاليتش ادامه داد، زيرا بدون ريسک، سلطه انسان بر فضا نيز ممکن نبود. بالاخره سايوزها پرواز کردن را آموختند و در سال 1979 کريموف برنده مدال دولتی شوروی گرديد.

در سال 1974، کريموف با حفظ سمت قبلی، به سمت معاونت وزارت ماشين سازی نايل گرديد و در سال 1987 کريموف به عنوان قهرمان کار سوسياليستی برگزيده شد و مدال لنين دريافت کرد. (لازم به ذکر است که تا سال 1987 نامی از کريموف در عرصه عمومی ذکر نمی شد و با وجود اينکه صدای او در مراسم پرواز فضا پيماها به گوش می رسيد، مطبوعات تنها موفق به ديدن و مصاحبه با فضانوردان می شدند). در سال 1991 ، در سن 74 سالگی کريموف بازنشسته گرديد، اما به عنوان مشاور، به همکاری با سازمان فضايي روسيه ادامه داد.کريموف خاطرات خود را در کتابی به نام راهی به فضا نگاشته است. کريموف سالهای سال هفت روز هفته را به کار اختصاص می داد و تربيت دخترش "سوری" را بيشتر به همسرش واگذار کرده بود، اما به عنوان يک پدر، به دخترش شناکردن و رانندگی را ياد داد. اوهمچنين پس از مرگ همسرش در ميانسالی ديگر ازدواج نکرد و زندگی اش را وقف کار و نگهداری از تنها دخترش کرد.
Thursday, April 09, 2009
کانادا: گنجشکی که به جای قناری فروخته شد يا چاه ملک جمشيد
مهاجرت به کانادا يک جور خريد کردن يا سرمايه گذاری هست… در يک طرف شما قرار داريد که هزينه ای که می دهيد برابر است با هزينه يادگرفتن زبان، هزينه يادگرفتن فرهنگ جديد و هزينه نقدی عمليات اداری مهاجرت که به اينها بايد آن درآمدی را هم که در صورت نپرداختن به مهاجرت می توانستيد از آن برخوردار شويد اضافه کنيد. در بخش مقابل دولت و جامعه کانادا قراردارد که انتظار دارد از مهاجرت شما نفعی ببرد.
در سالهای اخير، مهاجرت برای متخصصان آسيايي دلپذير نبوده است. گلايه های بسياری از اين افراد در سايت www.NotCanada.com جمع آوری شده است. برخی تا جايي به اين مساله بدبين هستند که اعتقاد دارند دولت کانادا جريان مهاجرت را برای کسب درآمد از راه دريافت هزينه بررسی درخواستهای مهاجرت به راه انداخته است. نا رضايتی های عمده اين قشر تبعيضات اجتماعی و شغلی است. متخصص جراحی که صدها جراحی در سريلانکا (يا حتی انگلستان) انجام داده است، شايسته طبابت دانسته نمی شود و بايد چندين سال از طريق شاگردی مغازه بتواند روزگار سرکند تا از پس امتحانهای زمانگير طبابت باز آيد (اينطور نيست که بتوان تمام امتحانها را يک ماه يا يک ساله پاس کرد، پس از امتحان مرحله اول بايد چندين سال صبر کنيد تا نوبت امتحان مرحله دوم فرا رسد…). برخی از اين سدهای اشتغال به نظر می رسد به طور عمدی از سوی اتحاديه های شغلی برای بالابردن امنيت شغلی شاغلان در اين حرفه ها اتخاذ شده است… در برخی حرفه های ديگر، کارفرمايان تنها به دنبال متخصص با تجربه کاناداي می گردند، و وارد شدن به چرخه کسب تجربه کانادايي برای متخصصان ساير کشورها تقريبا ناممکن هست…، برخی نيز ادعا دارند که رزومه های شغلی شرکتها زير دست مسولان کارگزينی که خانمهای سفيد پوست کانادايي هستند می روند و بطور اتوماتيک رزومه های غير کانادايي ها فيلتر می شوند (به کسی توهين نشود ولی من عقيده دارم خانمها کمتر تحمل اشخاص از فرهنگهای متفاوت و خصوصاً افراد فقيرتر را دارند).
-اين را هم بگويم که من خودم هم شخصاً سرو کله زدن با يک کانادايي را ترجيح می دهم، يعنی اگر بخواهم خودرويي خريداری کنم، اگر طرف هندی يا چينی باشد، کمتر به صداقت طرف اطمينان خواهم کرد، در مقابل اگر بخواهم چيزی بفروشم، يک پاکستانی يا يک کره ای بيشتر چانه خواهد زد تا يک کانادايي که معمولا يا چيزی را می خرند يا نمی خرند، يک هم اتاقی چينی يا هندی هم بيشتر پتانسيل کثيف کاری و سرو صدا راه انداختن را دارد.
آموزش ما ايرانيها و بيشتر شهروندان کشورهای در حال توسعه هم در دانشگاه بيشتر تئوری بوده و آزمايش يا اجرای پروژه های فنی کمتر در دانشگاههای ايران اولويت دارد… (علاوه براين که در دبيرستانها کلاً آزمايشگاه و پروژه ناديده گرفته می شود و اصل نمره آوردن جلسه کنکور هست؛ خوشبختانه به نظر می رسد در بخش پزشکی آموزش عملی هنوز به قوت خوبی در ايران اجرا می شود.
در مقابل اقتصاد کانادا بيشتر در جستجوی نيرو کار در تخصصهايي مانند لوله کشي، سيم کشي و رانندگی کاميون هست که تخصص بالايي نمی طلبد، حتی دانستن زبان انگليسی پيشرفته هم برای آن الزامی ندارد، اما ساليان سال، متقاضيان مهاجرت با چنين قابليتهايي از مهاجرت منع شده اند زيرا سيستم امتياز بندی مهاجرتی کانادا برای پذيرش نيروهای تحصيل کرده و متخصص صاحب تحصيلات طراحی شده است. چنين طرحی که دليل و منطق خاصی نداشت کم کم دارد منقضی می شود و در قانون جديد مهاجرت سعی شده است مهاجرانی با شانس شغل يابی بيشتر، هدف قرارگيرند.
خلاصه بنا به دلايل يادشده بخش بزرگی از مهاجران متخصص کشورهای در حال توسعه در پروسه مهاجرت خود دچار ناکامی می شوند، اعداد و ارقام به بازگشت 30 درصدی مهاجران کانادا اشاره دارند، گفته می شود بيش از نصف مهاجران هنگ هنگی، کانادا را به قصد آسيا برای هميشه ترک کرده اند….
اين روزها بين بخش متوسط ساکن ايران که دستش به دهنش می رسد، صحبت از مهاجرت از بحثهای داغ هست...نگاهی به وبلاگهای شماره 1، شماره 2، شماره 3، شماره چهار، شماره 5 ، با عنوانهايي از قبيل کانادا سرزمين آرزوها، کاناداجون، تا ونکوور نشانگر اين اقبال و علاقه به کانادا و شهرهايي از قبيل ونکوور هست، در مقابل اينها واقعيتهايي تلخی هم هست که کمترجايي از آن سخنی برده می شود، شايد به اين خاطر که ما انسانها تمايل داريم بقيه را در شاديهايمان سهيم کنيم اما درد مشکلات را به تنهايي تحمل کنيم و آنها را جايي بروز ندهيم.
از سوی ديگر، آژانسها و سرويسهای مهاجرت قراردارند، البته کار اين سرويسها غير قانوني نيست و شايد کسانی واقعاً از کمک اين آژانسها استفاده کنند، مشکل جايي بروز می کند که اينها برای فروش بيشتر سرويسشان، جنس تحويلی را خيلی بهتر و با حالتر از آنچه که هست توصيف می کنند و کسانی را ترغيب به مهاجرت می کنند که در صورت داشتن اطلاعات کافی، به هيچ وجه اقدام به مهاجرت نمی کنند.
من احساس می کنم که نيمه زيبای کانادا خيلی بهتر تبليغ شده، اما نيمه ديگر آن که شامل مشکلات و موانع زندگی مطلوب هست کمتر مد نظر بوده هست. به اين دليل، اين لينک WWW.NotCanada.com را به وبلاگم اضافه کرده ام که اگر کسی گذرش به اينجا خورد و علاقمند بود، کمی هم آنجا بگردد و نيمه تاريکتر سرمايه گذاری را هم ببيند…. من وقتی چيزی مانند يک لپ تاپ يا جی پی اس می خواستم بخرم، به آمازون دات کام رفتم ونارضايتی های خريداران را خواندم، برخی از مدلها مشکلات جرئي داشتند که در مقابل قيمت مناسبشان چيز مهمی نبود، ولی برخی اقلام هم عليرغم داشتن انواع مختلف آپشنها، ضعفهای عمده اي داشتند که مانع شدند من پولم را خرجشان کنم، شايد خواند تجربه مهاجران هم کمک کند کسانی که قصد مهاجرت دارند تصميم بهتری بگيرند.
برخی گمان می کنند مهاجرت مانند چاه ملک جمشيد هست که بايد سردی و گرميش را تحمل کرد و دم برنياورد تا جان اژدها را گرفت و به وصال خوبرويان رسيد، گروهی هم فکر می کنند که مهاجرت مانند گنجشکی هست که به دروغ به نام قناری به ايشان فروخته شده…، شايد نتوان گفت کدام ديدگاه به واقعيت نزديکترهست، اما مطمئناً نوع مهارتها و اوليتها و قابليتها ، سودآوری يا زيان ده بودن مهاجرت را تعيين خواهد کرد.
Monday, March 23, 2009
بی خانمانی در آمريکا
بحران اقتصادی اخير باعث شده خيلی ها که کارشان را از دست داده اند و خانه و پس اندازی هم ندارند نتوانند مسکنی برای خود اجاره کنند.… در اخبار هم آمده بود که شهر چادرها در اطراف ساکرامنتو به وجود آمده است که البته ظاهرا شهردار اين شهر به دنبال اين هست که به هر طريقی شهر چادرها را برچيند. کمی قبل سی ان ان با چادر نشينی صحبت می کرد که ظاهرا قبلا بنا بوده و خانه داشته؛ اما به دليل پيدا نکردن کار مجبور شده در چادر زندگی کند.
چند روز پيش به اين وبلاگ برخوردم که نوشته ها و توصيه های يک بی خانمان سابق هست. برخلاف تفکر رايج، همه بی خانمانها، معتاد يا بزهکار نيستند و خيلی از اينها توانسته اند سالهای بعد به زندگی عادی (رويای آمريکايي!) برگردند... (اگر اشتباه نکنم مارلون براندو هم زمانی تابستانها را بصورت ولگرد به مسافرت می پرداخت و در کتاب "آهنگهايي که مادرم به من آموخت" روش استفاده از کاغذ روزنامه به عنوان لحاف و روش سوار شدن به قطارهای باری بدون پرداخت بليط را ياد می دهد J )
نکات جالب اين وبلاگ را برايتان می نويسم..دانستن اين نکات از اين لحاظ ارزشمند است که به درد مسافرت بدون بدون پرداخت هزينه هتل می خورد.
- بی خانمان بودن بدون داشتن خودرو بسيار دشوار هست. اگر می توانيد خودرويي برای خود تهيه کنيد، حتی اگر خودرو راه نرود سر پناه خيلی بهتری از يک چادر هست.
- خوابيدن شبانه در خودرو در شهرهای آمريکا ممنوع است. برای نديده شدن توی خودرو، روکشی برای خودرو تهيه کنيد و پس از کشيدن آن روی خودرو، داخلش بخزيد...
- پيدا کردن جای پارک مناسب از نکته های بسيار با اهميت هست... اگر درمقابل خانه های مسکونی پارک کنيد، ممکن است مالکان خانه ها از شما به پليس شکايت کنند... در جاهای تجاري نيز معمولا جای پارک مجانی وجود ندارد... مرز بين مکانهای تجاری و مکانهای مسکونی، ساختمانهای در حال ساخت يا جاده های نواحی صنعتی نقاط مناسبتری برای پارک کردن می باشند…پارک کردن در پارکينگ سوپرمارکتها توصيه نمی شود، زيرا اين پارکينگها شبها خالی هستند و وجود خودرو باعث جلب پليس می شود. برخی از شعبات فروشگاه وال مارت بصورت شبانه روزی هستند و مانع پارک کردن شبانه در زمين پارکينگشان نمی شوند. نقشه اين فروشگاهها در وال مارت به فروش می رسد.
- ممکن هست شب دزدی بخواهد به خودرو دستبرد بزند... در اين حالت بهترين واکنش بوق زدن می باشد... عموم دزدها از اتفاقات پيش بينی نشده می ترسند… همچنين بوق زدن باعث جلب توجه ساکنان اطراف می شود و باعث فرار دزد می شود.
- در صورتيکه مراجعه پليس مودبانه برخورد کنيد... آنها از شما خواهند خواست که محل پارک خود را ترک کنيد… بهتر است با پليس مجادله نکنيد… می توانيد بگوييدکه با دوست دختر يا دوست پسرتان مجادله ای داشتيد و جايي برای گذران شب پيدا نکرده ايد.
- برای دوش گرفتن از استخرهای عمومی يا سالنهای بدن سازی می توانيد استفاده کنيد. اين مکانها مجانی نمی باشند ولی پرداخت هزينه عضويت چند ماهه در مقابل دسترسی به حمام آب داغ ارزشمند هست…راه حل ديگر… که در مواقع بی پولی استفاده می شود، شستشوی بدن با يک تکه ابر و محلول آب و صابون می باشد (توی کتاب آموزش دفاعی هم چنين موردی ذکر شده بود).
Tuesday, February 24, 2009
اسراييل
ديگری هم اينکه
If you Let a Jerk Demonstrate His Jerkishness, HE Will!
(Murphy's law for Jerks, by M.E.)
Tuesday, February 17, 2009
راز اندرز
Sunday, February 15, 2009
سقوط هواپيمای ساخت کانادا
اين را هم اضافه کنم که اين مدل هواپيما پيش از اين چندين سانحه ديگر داشته که خوشبختانه مرگبار نبودند و بيشتر با سرخوردن بدنه هواپيما روی باند پايان يافته اند - در پی اين سوانح، يکی از خطوط هوايي اروپايي کلا استفاده از اين نوع هواپيما را متوقف کرده و درحال دريافت غرامت از شرکت کانادايي هست.
بدنه اين هواپيما ساخت بمباردير، ارابه فرود آن ساخت شرکت هوافضای گودريچ کانادا و موتورهای آن ساخت پرت اند ويتنی کانادا می باشد. پرت اند ويتنی از حاميان خوب دانشکده های فنی کانادا بوده است و چند نفر از فارغ التحصيلان آزمايشگاه ما آنجا کار می کنند. پايين آمدن اعتماد به چنين هواپيماهايي منجر به سفارشات کمتر و قيمت پايينتر خواهد شد و دست اين شرکتها را برای توسعه و استخدام نيروهای جديد خواهد بست.
البته اينها برای کسی که دنبال کار صنعتی توی کانادا می گردد خبر خوبی نيست، ولی نمايانگر فاصله گرفتن صنعت کانادا از کيفيت بالای دهه های پيش هست که بايد زنگ اخطاری باشد برای کسانی که کيفيت توليدات صنعتی اين کشور را ضمانت شده می پندارند.
Saturday, February 14, 2009
جری ساينفلد و آشپز ايرانی
يکی از ماجراهای اين سريال که در سال هفتم اتفاق می افتد سوپ نازی هست. ماجرای آشپزی که سوپهای خيلی خوشمزه ای می پزد و هميشه صف درازی در جلوی مغازه اش برقرار هست، اما اين آشپز مقررات خاصی در مغازه اش دارد که اگر کسی از آنها تعدی کند از سوپ گرفتن محروم می شود. جری و جرج به توصيه کرايمر به اين مغازه می روند اما جرج کوستانزا که به نگرفتن نان همراه سوپ اعتراض می کند از گرفتن سوپ محروم می شود…بار ديگر، الين که با آشپز صحبت می کند و او را به آل پاچينو تشبيه می کند از گرفتن سوپ به مدت يکسال محروم می شود…
No Soup For You!
الهام بخش اين اپيزود، آشپزی ايرانی به نام علي يگانه در مانهاتان بوده که به دليل شلوغی بيش از حد مغازه اش مقررات سفت و سختی برای تحويل سوپ برقرار کرده بود. … اين روزها اين آشپز با استعداد، Soup Kitchen International را راه انداخته که مانند مک دونالد در بسياری از ايالتهای آمريکا و استانهای کانادا شعبه دارد.
ظاهرا اين آشپز از مطرح شدنش در سريال ساينفلد بسيار ناراضی بوده و مراجعات هواداران ساينفلد و صحبت کردن از Soup Nazi او را شديداً عصبانی می کرده است.
از سخنان گهربار جری ساينفلد:
...Seems to me the basic conflict between men and women, sexually, is that men are like firemen. To men, sex is an emergency, and no matter what we're doing we can be ready in two minutes. Women, on the other hand, are like fire. They're very exciting, but the conditions have to be exactly right for it to occur.
Men and women all in all, behave just like our basic sexual elements. If you watch single men on a weekend night they really act very much like sperm - all disorganized, bumping into their friends, swimming in the wrong direction. "I was first." "Let me through." "You're on my tail." "That's my spot." They're like the Three Billion Stooges. But the egg is very cool: "Well, who's it going to be? I can divide. I can wait a month. I'm not swimming anywhere."
Why is commitment such a big problem for a man? I think that for some reason when a man is driving down that freeway of love, the woman he's with is like an exit, but he doesn't want to get off there. He wants to keep driving. And the woman is like, "Look, gas, food, lodging, that's our exit, that's everything we need to be happy...Get off here, now!" But the man is focusing on sign underneath that says, "Next exit 27 miles," and he thinks, "I can make it." Sometimes he can, sometimes he can't. Sometimes, the car ends up on the side of the road, hood up and smoke pouring out of the engine. He's sitting on the curb all alone, "I guess I didn't realize how many miles I was racking up.
Thursday, February 05, 2009
Köy
Sunday, January 18, 2009
مديران و چالشهای تصميم گيری

فهرست مطالب کتاب:
1. مقدمه ای بر تصمیم گیری
2. سوگیری های متداول
3. صورت بندی و معکوس شدن ترجیحات
4. تاثیر احساسات بر تصمیم گیری
5. گسترش غیرعقلایی تعهدات
6. انصاف در تصمیم گیری
7. خطاهای متداول د رسرمایه گذاری
8. محدودیت اخلاقی
9. تصمیم گیری عقلایی در مذاکرات
10. ذهنیت مذاکره کنندگان
11. آگاهی (هشیاری) محدود
12. بهبود تصمیم گیری
برای آشنايي بيشتر با کتاب به اينجا مراجعه کنيد.
Tuesday, December 30, 2008
خوابهای ايران (بالای 18)
دو شب پيش خواب ديدم که توی خانه مان هستيم و همه جمعند و به طرز عجيبی هم خانه مان شلوغ هست که مرا کمی ياد خانه مادربزرگم می اندازد. مادرم خبرم می کند که بروم شيرهويجی (مخلوط آب هويج و شير) را که برايم درست کرده بخورم. کمی دير می رسم و شير هويج تمام شده است. مادرم می گويد که دوباره شير هويج درست می کند، اما دوباره قبل از اين که من برسم شير هويج تمام شده است؛ عصبانی می شوم و از خانه می زنم بيرون.
شب قبل هم خواب بسيار وحشتناکی ديدم. نمی دانم به چه مناسبتی چند زن در خانه مان جمع بودند. از زنی قد بلند و لاغراندام با صورتی چروکيده خوشم می آيد (نمی دانم چرا) و از کسی می شنوم که اين زن از شوهرش طلاق گرفته است. کشان کشان زن را به طبقه بالای خانه مان می برم. او هم نرم می شود و همراهم می آيد. مشغول کشيدن پرده های اطاق هستم که می شنوم شوهر سابق اين زن به سراغ پدرم آمده است و شکايت می کند که با وجود اينکه زنش طلاق گرفته، از او باردار است و روا نيست من او را به اتاق ببرم، حالم بد می شود. آش تلخ نخورده و دهن بد جور سوخته و آبروی رفته.
(خودم شک داشتم که اينها را بنويسم يا نه، اگر کسی پيشنهادی دارد خبرم کند)
Friday, December 26, 2008
Guns N' Roses - Sweet Child O' Mine
Reminds me of childhood memories
Where everything
Was as fresh as the bright blue sky
Now and then when I see her face
She takes me away to that special place
And if I'd stare too long
I'd probably break down and cry
Sweet child o' mine
Sweet love of mine
She's got eyes of the bluest skies
As if they thought of rain
I hate to look into those eyes
And see an ounce of pain
Her hair reminds me of a warm safe place
Where as a child I'd hide
And pray for the thunder
And the rain
To quietly pass me by
Sweet child o' mine
Sweet love of mine
Where do we go
Where do we go now
Where do we go
Sweet child o' mine
کتاب اخلاق
...بايد كه مردم سخنگوي و سخندان باشد . اما تو اي پسر سخنگوي باش و دروغگوي مباش . خويشتن را به راستگويي معروف كن تا اگر وقتي به ضرورت، دروغگويي،از تو پذيرند. و هر چه گويي راست گوی ...
Wednesday, December 24, 2008
شراب يخی
از آنجا که يخ زدن باعث آزاد شدن قند انگور می شود، شراب تهيه شده از چنين انگوری الکل بيشتری دارد و شيرين هم هست. البته قيمت بالاتری هم دارد و معمولا در بطری های کوچک به فروش می رسد و از سوغاتی های استان بريتيش کلمبيای کانادا هست.
ويکی فارسی
Sunday, November 16, 2008
آيا سليطه ها روزتان را خراب می کنند؟
عنوان اصلی مطلب:
Do control freaks ruin your day?
author: Elizabeth Newton
در مصاحبه، با شخصيت و جذاب به نظر می رسند، اما به کابوسی در محل کار تبديل می شوند. اين را کوين مک برنی از دفتر ونکوورشرکت استخدام مديرِ کورن-فری اينترنشنال می گويد. منظورش زجر آوران محل کارند: چه مدير، چه همکار، نياز آنها به سلطه، باعث بيزاری کارکنان می شود. چنين کسانی به آسانی درمان نمی شوند.
متخصصان شغلی معتقدند که مراحلی برای مقابله با آنها وجود دارد.
سليطه چی ها واقعا بد نيستند، مک برنی معتقد است که "با توجه به نياز فداکارانه سليطه ها به موفقيت و تمرکزشان بر جزئيات، ايشان اغلب تکنسينهای درجه يکی می شوند. "شما سليطه ها را بيشتر در مهندسی، ماليه و ساير فعاليتهايي که نياز به تمرکز به جزئيات دارند می يابيد."
از سوی ديگر، هنگامی که نوبت به مديريت نيروی انسانی می رسد، سليطه ها می توانند ناکارا باشند. به عنوان مثال، زنی که به مديريت يک تيم تحقيق و توسعه درجه اول منسوب شده بود، پس از چند هفته، روحيه و توليدی اين تيم کاهش بسيار شديدی پيدا کرد. اعضای تيم به دليل نياز شديد اين مدير به دخالت کردن و ايراد گرفتن به جزئيات کار، قادر به اتخاذ جزيي ترين تصميمات نبودند. " او فعاليتهای روزمره اعضای تيم را با بازرسی و نظارت دقيق کنترل می کرد." اينرا دوايت موور، روانشناسی از واشنگتن می گويد که اغلب از سوی شرکتها برای آموزش بدترين سليطه ها دعوت می شود. "او قادر نبود به اعضای تيمش اطمينان بکند يا آنها را جايي نماينده خودش بکند. بهترينهايشان خيلی زود کار ديگری پيدا کردند."
ضريب سليطه گری
دوايت مور روانشناس اين تست را برای اندازه گيری ضريب سليطه گری پيشنهاد می کند: بدون تامل "درست" يا "نادرست" بودن موارد زير را مشخص کنيد"
1. من بيش از نصف زمان کل در تمام سه جلسه اخير صحبت کردم.
2. من معمولا به نتايج نظر سنجي های افراد اطرافم (نظر سنجی 360 درجه) يا نظر سنجي های ديگر اهميت نمی دهم.
3. من به ندرت از کار ديگران شگفت زده می شوم.
4. وقتی کسی کاری برايم انجام می دهد، اگر اشتباه بکند، مداخله می کنم و ياد می دهم که چطور بايد کار را درست انجام بدهد.
5. اگر می خواهی کاری انجام شود، خودت آنرا انجام بده.
6. در بيشتر محاوراتم، بقيه بيشتر تمايل دارند راجع به من صحبت کنند تا اينکه راجع به خودشان صحبت کنند.
7. من تنها زمانی که به طور مشخص رئيس گروه هستم، کار گروهی می کنم.
8. من معمولا وقتی همکاران راجع به زندگی خصوصيشان صحبت می کنند از محفل خارج می شوم.
9. من معمولا انتقادات ديگران از من را قبول ندارم.
10. افراد خانواده يا دوستانم به من گفته اند که سليطه هستم.
اگر شما به خيلی از اين سوالات پاسخ "درست داده ايد، ممکن هست در زمره سليطه ها باشيد.
به دليل نياز شديد به موفقيت، سليطه ها معمولا در شغلهايي که جزئيات مهم هست موفقيتهای ابتدايي کسب می کنند اما در نهايت تمايل ايشان برای منکوب کردن همکارانشان و کنترل کردن تمام جزييات آنها را از رسيدن به قلل ترقي باز می دارد، در حالي که ايشان شديدا در آرزوی ترقی می باشند. موور می گويد "در بلند مدت شما خروجی های فضاحت باری خواهيد داشت و ناتوانيهای کوتاه مدت و بلند مدت فراوانی مشاهده خواهيد کرد."
درحالی که هنوز تحقيق کاملی روی تاثير سليطه ها در محل کار انجام نشده، موور تجربه کار با شرکتهايي را داشته است که آمارشان افزايش مرخصی (به دليل استرس) و کاهش بهره وری در نتيجه روسای سليطه نشان می داد.
سليطه حالت شديد چيزی است که روانشناسان افراد دارای "ميل شديد به کنترل" می نامند. پروفسور روانشناسی، جری برگر از دانشگاه سنتا کلارای کاليفرنيا و نويسنده کتاب "تمايل به کنترل، جنبه های شخصيتی، اجتماعی و بالينی" می گويد" من حدس می زنم بسياری از افراد موفق در دنيا "ميل شديد به کنترل" دارند، اما تفاوت بزرگی بين کنترل داشتن و سليطه گری وجود دارد. افراد دارای کنترل، معمولا مصمم بوده و کارهای دشوار را می پذيرند و در شرايط دشوار مجدانه می کوشند. برگر می گويد اينها (افراد دارای کنترل) نيازهای کنترل شان را به سوی کارشان هدايت می کنند و در نتيجه می توانند بهره ورتر باشند.
تفاوت کليدی بين افراد دارای کنترل و سليطه ها اين هست که افراد دارای کنترل هراسی از محول کردن وظايف و قدرت دادن به بقيه جهت انجام شدن کار ندارند و کارها را به ديگران بدون شک و ترديد می سپارند.
کالبد شکافی سليطه
رفتار سليطه گرانه می تواند عکس العملی به دوران کودکی آشفته يا والدين غير قابل پيش بينی باشد؛ يا ممکن هست سليطه در حال تکرار رفتار يک الگوی رفتاری سليطه باشد. به هر حال، متخصصان معتقدند موارد زير علايمی هستند که نشان می دهند فردی سليطه هست:
1. سفيد و سياه فکر می کند.
2. در اثر اتفاقات غير قابل پيش بينی افسرده می شود.
3. به جزييات توجه بيش از حد می کند.
4. گوش ناشنوا در مقابل انتقاد
5. بدبين به انگيزه های محرک همکاران
6. انحصاری کردن محاورات
7. ضعف خود آگاهی
8. عصبی بودن
9. اصرار بر کنترل اختصاصی کارمندان و وظايف آنها
10. عمل گرا بودن و نتيجه گرا بودن، بهره وری بالا هنگام تنها کار کردن
11. سرسختی و مدافعه هنگامی که کيفيت کار مورد نقد قرار می گيرد.
مک برنی جريان يک مدير خط توليد را نقل می کند که مدام به خط توليد می آمد و می گفت که شما اشتباه انجام می دهيد. بگذاريد من نشان دهم که چطوری اين کار را بايد انجام داد؛ رهبران خوب به اندازه کافی شجاع هستند که اجازه دهند اعضای تيم مشکلات و راه حل اين مشکلات را پيدا کنند.
اگر همکار شما يک سليطه باشد، با احتياط درگير شويد. اگر با عقايد سليطه ها مخالفيد، پای ادعايتان بايستيد و با آرامش اين را به ايشان بگوييد. در غير اينصورت ايشان سکوت شما را به معنای توافق فرض خواهند کرد. در صورت امکان، فاصله خود را نگهداريد و قبول کنيد که چقدر برای ايشان مهم هست که ايشان بر کار خودشان کنترل کامل دارند. اگر مجبور هستيد با همديگر کار کنيد، بهتر است از رئيستان درخواست کنيد که جزييات وظايف را در جلسات بيان کند و از جلسات صورتجلسه تهيه کنيد و نکات مورد توافق را مشخص کنيد.
اگر سليطه رئيستان بود چه؟ مطمئن شويد که شما تنها کسی نيستيد که اينطور فکر می کند. اگر شما تنها باشيد، ممکن هست که در حقيقت از قدرت رئيستان به دلايل ديگر متنفر باشيد. اما اگر ديگران هم سليطه گری ايشان را تائيد می کنند، موور يک برخورد سه مرحله ای را توصيه می کند. "اول: هرچه می خواهد تحويلش دهيد. درصورتيکه آنچه که اوخواسته تحويش دهيد، احتمال اينکه سليطه در کارتان دخالت کند بسيار کمتر هست. موور می گويد اگر شما به تمام اهداف رسيده ايد و او همچنان دنبال ايراد گيری و همچنان مورد ايراد تراشی و مداخله هستيد، ممکن هست به مرحله دو وارد شويد: "خطر کنيد و به او بازخورد دهيد" بايد توضيح دهيد که چگونه نظارت مداوم و زير ذره بين بودن دست و پای شما را می بندد و مانع رسيدن به نتايج مورد نظر کار می شود. اگر مشکل ادامه داشت، نگرانيهايتان را به مرجع بالاتری ببريد. بايد توجه کنيد که اين کار ريسک بالايي دارد زيرا سليطه ای که از چنين چيزی اطلاع پيدا کند، آنرا مقارن شديدترين نوع خيانت خواهد دانست.
اگر هيچکدام از اين تکنيکها کار نکرد؟ ... مور می گويد "در اينصورت بهتر هست يا خفه شويد يا کار ديگری پيدا کنيد.
Sunday, November 09, 2008
نصيحت بدون پرداخت هزينه
البته اين مدير ما هيچگونه مسووليتی در قبال پيدا کردن کار برای فارغ التحصيل نخبه شيمی، چهار يا شش يا ده سال بعد در مملکت "گل و بلبل" احساس نمی کرد. گيرم که اين نخبه با پارتی يا بدون پارتی در فلان پتروشيمی يا فلان دانشگاه استخدام شود، آيا چنين شغلی خواهد توانست رفاهی معادل رفاه يک دندانپزشک را به ارمغان بياورد؟ مهمتر از اين، دندانپزشک در مطب خودش ارباب خودش هست، ولی اين نخبه شيميست ما کارمند يک "نئو حزب الهی" ديگر در فلان پتروشيمی يا بهمان دانشگاه خواهد بود.
*نئو حزب الهی: يک فروند حزب الهی آکبند که چهار بار متوالی مورد استحمام واقع شده و محاسنش به شيوه پروفسوری اصلاح شده است. تمام افکار و اعتقادات دست نخورده باقی مانده است.
Tuesday, October 28, 2008
باريکلللا کنن

اين دوربين کنن عزيز ما اخيرا مرحوم شده بود و عکسهايي مانند عکس بالا می گرفت، پس از جستجو در اينترنت فهميدم که ظاهرا چنين مشکلی در اثر قطعی يکی از سيمهای (سی سی دی - سنسور اصلی تصوير) اتفاق می افتد، که خوشبختانه شرکت کنن دوربينهاي خراب شده را مجانی تعمير می کند. دوربينم را که چهار سال پيش خريده بودم و شماره سريالش هم پاک شده بود، به تعميرگاه کنن در کلگری پست کردم و در کمتر از يک هفته دوربينم بسته بندی شده با پست هوايي به صندوق پستی ام تحويل داده شده بود. همان روز هم اي ميلی از کنن گرفته بودم که از من در مورد کيفيت تعميرشان نظر خواهی کرده بودند.
چند وقت پيش در آزمايشگاهمان مشکلی برای پرينتر ليزری مان (هيولت پاکارد، 2015 دی) پيش آمده بود و اين پرينتر نمی توانست بدون روشن و خاموش کردن بيشتر از يک صفحه چاپ کند، با جستجو در اينترنت فهميديم که کاربران بسياری مشکل مشابهی با اين پرينتر دارند اما اچ پی (هيولت پاکارد) از تعمير اين پرينترها در صورت سپری شدن گارانتی خودداری می کند. تعمير اين پرينتر نيازمند يک بورد الکترونيکی 120 دلاری بود که ماهم تصميم گرفتيم يک پرينتر جديد بخريم. اگه گفتين پرينتر جديدمان چه مارکی هست؟
Tuesday, October 07, 2008
بوکسور، سايمون و گارفونکل
I am just a poor boy and my storys seldom told
| پسری فقيرم و داستانم به ندرت گفته می شود تنها خواهان دستمزد روزمزدان، دنبال کار گشتم، اما پيشنهادی نگرفتم،
لای لا لا لباسهای زمستانی ام را پهن می کنم، |
Friday, September 19, 2008
سفرنامه- بخش دوم

توی ساسکاچوان، برخلاف انتظارمن، جای پارک ها حساب و کتاب داشت و برای پارک ماشين مجبور شدم از خيابان مقابل يک پارک که کمی با خانه فاصله داشت استفاده کنم. البته خانه خواهرم خيلی نزديک دانشگاه بود و اين باعث شده بود که جای پارک را سهيه بندی و نظام مند کنند.
روز فردايش به دانشگاه رفتيم و من آزمايشگاه خواهرم را ديدم. همچنين با محمد که از دوستان دوران دانشگاه ايران بود ديدار کردم. ناهار را هم با تعدادی از بچه ها توی يکی از رستورانهای باکلاس دانشگاه خورديم.
دانشگاه ساسکاچوان در يک سمت رودخانه بزرگ ساسکاچوان واقع شده است. ساسکاچوان يک لغت سرخپوستی به معنی رودخانه سريع هست. اين رودخانه بسيار بزرگ هست و در انتها نيز اين رودخانه به درياچه وينيپگ در استان منيتوبا می ريزد. اين را بگويم که اين رودخانه در سمت غرب (استان آلبرتا) دو شاخه مهم شمالی و جنوبی دارد. شاخه شمالی آن از نزديک ادمونتون (مرکز آلبرتا) می گذرد و شاخه جنوبی آن نیز چند شاخه شده که يکی از شاخه های آن هم از نزديکی کلگری (شهر مهم و صنعتی استان آلبرتا) می گذرد.
مسافرت من در جهت رفت تقريبا به موازات شاخه جنوبی بود، در حاليکه برگشتم به موازات شاخه شمالی اين رودخانه بود و در مسيرم چندين بار اين رودخانه با عظمت را رد کردم يا از کنارش رد شدم.
به هر حال، توی ساسکاچوان تقريبا به من خيلی خوش گذشت، دو بار بطور افتخاری با تيم فوتبال ايرانيان با خارجکی ها مسابقه داديم، آخر هفته خواهرم يک فروند شناور کلمن (بادی) خريدند و به درياچه واسکاسو در شمال ساسکاتون رفتيم (پس از رد شدن از شهر سرخپوست پرور پرينس آلبرت). خودرو کولت ما هم با حمل اين شناور بين درياچه و محل چادرمان، قابليتهای فراوان خود را به نمايش گذاشت (به تصوير مراجعه شود).
در روزهای باقيمانده از دو موزه بسيار جالب بازديد کرديم که برايتان شرح مختصری از آن را می نويسم.
يکی از موزه ها، موزه وسترن دولپمنت بود که بيشتر زندگی کشاورزی و شهری ابتدای قرن بيستم را پوشش می داد. چيز قابل توجه استفاده کشاورزان از تراکتورهای بسيار عظيم بخاری با چرخهای آهنی بود که واقعا انتقال و استفاده از اين ماشينهای غول آسا، در آن زمان (حدود 1912) به مرکز کانادا باورنکردنی به نظر می رسيد.
اين موزه را به صورت يک خيابان ساخته بودند که در طرفين آن، بقالی، آهنگری، دندانسازی، بانک و مدرسه و ساعت فروشی و بزازی و خياطی (به صورتيکه در قديم مرسوم بوده) قرار داشتند. کلا ايده جالبی به نظر می رسيد (کمی شبيه به آن چيزی که در شهرک سينمايي برای سريال هزار دستان ساخته بودند).
اين موزه يک بخش مستقل برای نمايش خودرو هم داشت که ما نيز ازلحاظ حظ وافر برديم.

دومين موزه اي که از آن بازديد کرديم، موزه مهاجرت اکراينی ها بود. ظاهرا در اواخر قرن نوزدهم، به دليل اشغال اکراين از سوی روسيه، شرايط زندگی برای اکراينی ها در وطنشان سخت می شود. همزمان با اين، راه آهن شرق به غرب کانادا تکميل می شود و دولت کانادا برای پر جمعيت کردن مناطق داخلی کانادا شرايط مناسبی برای مهاجرت اروپاييشان فراهم می کند. از جمله واگذار کردن زمينی به مساحت 160 آکر – حدود 65 هکتار) در ازای پرداخت ده دلار – به شرط ساکن شدن و آباد کردن- که مورد توجه اکراينيان که اغلب کشاورز بودند قرار می گيرد. اکراينی ها ظاهرا با قطار به شهرهايي مانند هامبورگ مسافرت می کردند و سپس با کشتی عازم مونترال می شدند و با قطار به نزديک روستاهای جديد آورده می شدند.

اين را هم اضافه کنم که از شروع جنگ جهانی اول تا 1920، اکراينی ها به دليل جنگ انگلستان با امپراطوری اتريش-مجار به عنوان مليت دوستدار دشمن در کمپ های کار اجباری گردآوری می شوند که بعدها دولت کانادا به خاطر اين اقدام زشت از مهاجرين اکراينی عذر خواهی می کند.
ادامه دارد...